"اعتیاد" به بازیهای دیجیتال بهعنوان بیماری به رسمیت شناخته میشود
سازمان بهداشت جهانی امروز اعلام کرد که "اختلال بازیهای دیجیتال" را به عنوان بیماری به رسمیت خواهد شناخت چرا که متخصصان در زمینه خطر اعتیاد به این بازیها اتفاق نظر دارند.
به گفته طارق یاسارویچ سخنگوی سازمان بهداشت جهانی، در ویرایش یازدهم طبقه بندی بینالمللی بیماریها (ICD-۱۱) که تابستان سال ۱۳۹۷ منتشر میشود این بیماری گنجانده خواهد شد.
سازمان بهداشت جهانی ویرایش جدید طبقهبندی بینالمللی بیماریها را بر عهده دارد و برای آن از نظر متخصصان در سراسر دنیا استفاده میکند.
به گفته آقای یاسارویچ در حال حاضر تعریف این نوع اعتیاد عبارت است از: "الگوی رفتاری مربوط به بازیهای دیجیتال یا ویدئویی که مشخصه آن ضعف اراده و اختیار و اولویت دادن زیاد به بازی در قیاس با فعالیتهای دیگر- به حدی که بازی بر دیگر علائق فرد مقدم باشد."
از علائم دیگر میتوان به "تداوم و حتی بیشتر بازی کردن با وجود پیامدهای منفی" اشاره کرد.
دستوالعمل اولیه که هنوز نهایی نشده میگوید برای چنین تشخیصی فرد باید حداقل یک سال "اشتغال غیرعادی ذهنی" با بازی داشته باشد و در این صورت این اختلال به عنوان رفتار اعتیادآور طبقه بندی خواهد شد.
هر چند گفته شده به دلیل گسترش وسیع بازیهای آنلاین، این اختلال بیشتر دامنگیر جوانان میشود آقای سایارویچ گفت هنوز زود است که گستره مشکل را پیشبینی کنیم:
"اختلال بازیهای دیجیتال مفهومی نسبتا جدید است و هنوز اطلاعات کافی در مورد ابن بیماری و عوامل انتشار آن در سطح جمعیتی گردآوری نشده است."
آقای یاسارویچ گفت با اینکه "شواهد محکم" هنوز وجود ندارند اما متخصصان همعقیده هستند که "مسئلهای" وجود دارد و گنجاندن این اختلال در طبقهبندی بینالمللی بیماریها مناسبترین اقدام در حال حاضراست:
"کسانی هستند که درخواست کمک دارند و به رسمیت شناختن این اختلال به تحقیقات بیشتر و تخصیص منابع برای مبارزه با این مشکل کمک بسزایی میکند."
راهنمای تشخصیص و آماری اختلالات ذهنی (DSM)، راهنمای مرجع بیماریهای روانی که انجمن روانپزشکان آمریکا منتشر میکند در ویرایش پنجم خود که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، برای نخستین بار "اختلال بازیهای اینترنتی" را در زمره بیماریهای روانپزشکی وارد کرد اما آن را در بخش اختلالاتی قرار داد که هنوز رسما پذیرفته نشده و نیاز به مطالعات بیشتر دارد.
با این حال برخی متخصصان در کارآمدی تعریف "اختلال بازیهای اینترنتی" که ۵-DSM مطرح کرده ابراز تردید کرده و آن را سردرگم خواندهاند و انتقاد کردهاند که رویکرد در مورد این اعتیاد شبیه اعتیاد به مواد مخدر بوده در حالی که نباید چنین باشد.
گزارش شده که سازمان بهداشت جهانی "زیر فشار بسیار شدید" کشورهای آسیایی قرار داشته تا این نوع اعتیاد را به رسمیت بشناسد.
چین از سال ۲۰۰۸ اعتیاد به اینترنت را به عنوان بیماری به رسمیت شناخت و از آن زمان به بعد اردوگاههای بازپروی برای نوجوانان معتاد به اینترنت راهاندازی کرد. در این اردوگاهها سعی میشود با سختگیری زیاد و فعالیت بدنی شدید، اعتیاد نوجوانان را ترک دهند. به روشهای این اردوگاهها هم از نظر انسانی و هم از نظر کارآمدی بشدت انتقاد شده است.
در کره جنوبی که داشتن موبایل برای شاگردان ابتدایی پدیدهای عادی است، از سال ۲۰۱۵ اردوگاه ترک اعتیاد برای نوجوانان راهاندازی شده و از سال ۲۰۱۱ قانونی موسوم به قانون سیندرلا وجود دارد که بازی آنلاین را از ساعت ۱۲ شب تا شش صبح برای افراد زیر ۱۶ سال ممنوع میکند اما به نظر میرسد آنها که خیلی مشتاق بازی هستند راهی برای دور زدن آن مییابند.
چهار دهه پیش آمستردام، شبیه تهران بود. جایی پر از ترافیک، سروصدا و آلودگی. خیابانهای هلند شباهت دیگری نیز با شهرهای ایران داشتند از نظر نرخ بالای مرگ و میر و تصادفات جادهای. در سال 1971 تلفات به 3300 نفر در سال رسید که 400 کودک در میان آنها بود. اما امروزه شهرهای هلند حال و هوای دیگری دارند.
به گزارش ایسنا، هر کس به شهرهای هلند سفر کرده باشد میداند دوچرخهسواران در این شهرها یکهتازی میکنند؛ آنها خیابانهای مرکز شهر را تحت کنترل خود دارند، به سرعت راه خود را باز میکنند و میروند. اینجا اولویت با دوچرخه هاست. اما کمتر کسی میداند چه تلاش و رنجی برای تصویب قوانین و امکانات دوچرخهها شده است. حالا آمستردام از مسیرهای مجهز دوچرخه سواری بهره میبرد. این مسیرهای به هم پیوسته دوچرخه به قدری امن و راحت هستند که کودکان، معلولان یا سالخوردگان را هم بدون نگرانی به کوچه و خیابان کشانده است. البته فقط آمستردام نیست که مسیرهای دوچرخهاش به چشم میآید؛ همه جای هلند همین داستان است.
پرده اول: آمستردام تحت تسخیر ماشین ها
هلند از ابتدا سرزمین دوچرخهها نبود؛ در دهههای 50 و 60 میلادی رشد قارچ وار خودروها عرصه را بر دوچرخهسواران تنگ کرده بود و کار تا جایی پیش رفته بود که به سختی میشد در شهرها رکاب زد. سیاستگذاران، خودرو را آینده حمل و نقل شهرها میدیدند. همه محلههای آمستردام برای حمل و نقل ماشینی بازسازی شدند؛ در چنین شرایطی، به مدد مقاومت خستگیناپذیر گروههای مدنی و چندین تصمیم سرنوشتساز، آمستردام دوباره احیا شد تا امروز پایتخت دوچرخه دنیا باشد.
پرده دوم: اعتراض مدنی و تولد محلههای مسکونی
هلند در پی افزایش تلفات و تصادفات، دهه 70 میلادی شاهد خشم و انتقادهای مدنی بود. دو جریان به طور برجسته این مطالبه را پیگیری می کرد، "کشتن بچهها را متوقف کنید" نام نخستین جریان است که به سرعت فراگیر شد؛ اعضای این جریان با دوچرخه راهپیمایی میکردند. آنها در کوتاه مدت موفق شدند اجازه ممنوع کردن تردد خودرو را در برخی روزها و کوچه ها بگیرند تا کودکان با آسودگی بازی کنند. "فون پوتن" از اعضای این جنبش آن روزها را این طور شرح می دهد "ما میزهای غذا را به کوچه میبردیم و جشنهای بزرگی راه میانداختیم. جالب آنجا بود که پلیس چقدر به ما کمک میکرد."
او میگوید "آن روزها سیاستمداران بسیار در دسترس بودند؛ با اعضای پارلمان برای صرف چایی بیرون میرفتیم و خواستههایمان را میگفتیم و آنها گوش میکردند. حتی یکبار دسته جمعی مقابل خانه نخست وزیر رفتیم و سرود خواندیم؛ از او خواستیم خیابانها را برای کودکان امنتر کند. از خانه بیرون آمد و خواسته ما را شنید."
دولت مخارج کمپین "کشتن بچهها را متوقف کنید" را تامین کرد. بعد از آن مکانی فراهم شد تا افراد ایدههای بیشتری را برای شهرسازی امن بیان کنند. ایده منطقه مسکونی "وونرف" از همین جا شکل گرفت؛ ایده منطقه مسکونی "وونرف" یک جور خیابان دوستانهتر است و سرعت خودروها به علت وجود سرعتگیرها به شدت کم است.
دو سال بعد گروه دیگری متولد شد، "نخستین اتحادیه واقعی دوچرخهسواران هلندی". اتحادیه برای ایجاد فضای بیشتر و امنتر برای دوچرخهها بودو "تام" مردی 64 ساله به یاد میآورد: "ما تا حدی موفق شدیم همصدا شویم. عاقبت حرفهایمان را جامعه و سیاستمداران شنیدند و در نهایت، ما مسیرهای دوچرخه را پسگرفتیم."
پرده سوم: آلودگی های محیط زیستی و بحران سوخت
بحران نفت سال 1973، تصمیمات سیاستمداران را به شدت تحت تاثیر قرار داد. قیمت نفت به یکباره چهار برابر شد. نخست وزیر هلند در نطقی تلویزیونی از مردم خواست سبک زندگی جدید هلند را بپذیرند و صرفه جویی سوخت را بیش از اندازه رعایت کنند. این اتفاق به نفع دوچرخه سواران پیش رفت و پس از آن دولت به طور منظم طرح "یکشنبههای بدون خودرو" را دنبال کرد.
پرده چهارم: یکشنبههای بدون خودرو و حمایت سیاستمداران
به تدریج سیاستمداران هلندی دوچرخه را به عنوان وسیله حمل و نقل شهری پذیرفتند و به مزایای آن آگاه شدند. از دهه 80 میلادی، ساخت مسیرهای دوچرخه در شهرها و خیابانها مورد بررسی قرار گرفتند؛ هدف این بود که راه برای دوچرخه سوارها باز شود. در ابتدا مسیرهای دوچرخه بسیار براق و روشن بودند تا همه آنها را ببینند. بعداً معلوم شد با یک گل بهار نمیشود. برای آنکه در شهر تغییر ایجاد شود، نیاز به شبکهای از مسیرها بود. شهر "دلف" شبکه کاملی از مسیرهای دوچرخه را ایجاد کرد و در پی آن یک به یک شهرهای هلند دوستدار دوچرخه شدند.
پرده پنجم: چالش های امروز دوچرخه سواری؛ نهضت ادامه دارد
امروزه هلند صاحب 35 هزار و 400 کیلومتر مسیر اختصاصی دوچرخه است. در آمستردام حدود 38 درصد سفرهای شهری با دوچرخه و در کل هلند در حدود یک چهارم این سفرها با دوچرخه انجام میشود. اتحادیه دوچرخه سواران با بیش از 34 هزار عضو فعال، از حقوق دوچرخه سواران حفاظت میکند.
براساس گزارش گاردین، "ویم بات"، سخنگوی این اتحادیه می گوید: "در هلند دوچرخه راه زیادی آمده است؛ اما هنوز مشکلات زیادند. هم زمان که استاندارها را بالا میبریم، باید مسیرها را تجهیز و مرمت کنیم. مساله پارکینگها هم داستان دیگری است؛ با وجود پارکینگهای دوطبقه و بسیار، بازهم نیاز به توسعه بیشتر داریم. ما برای حل مسائلمان نیاز به خلاقیت داریم. شهرهای ما به زیرساخت های دوچرخه کاملا جدید نیاز دارند." هلند راه زیادی آمده است، اما نهضت دوچرخه سواری همچنان ادامه دارد.
نگاهی به تحولات صنایع فضایی در سال ۲۰۱۸ میلادی
اکتشافات و پروازهای فضایی سالی پرهیجان را در پیش رو دارد. بیبیسی نگاهی کرده به مهمترین تحولات صنایع فضایی در سال ۲۰۱۸. میلادی
اکتشافات فضایی
در سال ۲۰۱۸، هند ماهگرد "چاندرایان ۲" را به مدار ماه پرتاب خواهد کرد. این ادامه پروژه اکتشاف ماه است که هند در سال ۲۰۰۸ آغاز کرد و چاندرایان یک را در مدار ماه قرار داد. اما این بار کار به یک ماهگرد محدود نمیشود؛ علاوه بر آن یک ماهنشین و ماهنورد هم به ماه فرستاده خواهد شد. در ماه مارس موشک GSLV هند، چاندرایان دو را از پایگاه فضایی ساتیش داوان به فضا خواهد برد.
در ماه مه، ناسا فضاپیمای اینسایت را رهسپار مریخ خواهد کرد. این فضاپیما تجهیزات بسیار پیشرفتهای دارد تا زیر پوسته مریخ را بکاود و به دنبال سرنخهایی در باره شکلگیری لایه زیرین سطح سیاره سرخ بگردد. این کاوشگر همچنین "مریخلرزهها" را خواهد سنجید تا ساختار داخلی این سیاره را بهتر بشناسیم.
در ماه ژوئن سازمان فضایی ژاپن فضاپیمای "هایوبوسای دو" را روانه سیارک رایوگو ۱۶۲۱۷۳ خواهد کرد تا از این تخته سنگ فضایی نمونه برداری کرده و به زمین برگرداند. این پروژه نیز ادامه ماموریت هایابوسای یک است که در سال ۲۰۰۵ به سیارک ایتوکاوا رسید.
هایابوسای یک با وجود دشواریهایی که برایش پیش آمد توانست به زمین برگردد و نمونهای کوچک از مواد این سیارک به دست دانشمندان برساند.
هایابوسای دو از نظر فنی پیشرفتهتر از مدل قبلی است؛ قرار است بهجای یک سیارکنشین، چند سیارکنشین کوچک روی رایوگو نشانده و نمونه بیشتری به زمین برگردانده شود.
فقط ژاپن نیست که در سال ۲۰۱۸ به دنبال سیارک است، ناسا در سال ۲۰۱۶، فضاپیمایی به نام اسیریس-رکس را بسوی یک جرم فضایی به نام بنو ۱۰۱۹۵۵، روانه فضا کرد.
این فضاپیما در ماه اوت امسال به مدار این سیارک کربنی خواهد رسید. این کاوشگر یک سال به دور خورشید چرخیده و بعد از رسیدن به سیارک بنو، حدود دو سال آن را زیر نظر خواهد گرفت و از آن نقشه برداری خواهد کرد. فضاپیمای اسیریس-رکس به سطح سیارک هم نزدیک خواهد شد و بازوی آن در یک تماس پنج ثانیه از سطح سیارک نمونه برداری خواهد کرد تا آن را در سال ۲۰۲۳ به زمین برساند.
و سرانجام به پروژه مشترک اتحادیه اروپا و ژاپن میرسیم برای کاوش اولین سیاره منظومه شمسی؛ تیر. هدف پروژه بپیکلمبو افزایش شناخت و تکمیل اطلاعاتی است که فضاپیمای مسنجر ناسا از این سیاره جمع آوری کرده است. بپیکلمبو دو فضاپیما است که یک موشک هر دو را حمل میکند و از سطح تیر به دقت نقشه برداری و میدان مغناطیسی این سیاره را بررسی خواهد کرد. یکی از سوالهای مهم این است که چرا این سیاره یک هسته آهنی بزرگ دارد و روی آن را یک لایه نازک سنگ سیلیکات پوشانده است.
سال ۲۰۱۸ باید سالی باشد که شرکت خصوصی اسپیس ایکس قویترین موشک تاریخ -فالکون هوی را به فضا پرتاب میکند.
ایلان ماسک، مدیر اسپیش ایکس در ماه دسامبر تصویری از مونتاژ این موشک را در مرکز فضایی کندی در فلوریدای آمریکا توئیت کرد.
فالکون هوی در واقع تشکیل شده از بدنه تقویت شده موشک فالکون نه که دو موشک فالکون نه به دو طرفش بسته شده است.
این موشک عظیم هفتاد متری برای این طراحی شده که باری به وزن ۵۷ تن را به فضا ببرد.
این موشک که بعد از پایان ماموریت به زمین باز میگردد در وهله اول برای قرار دادن ماهواره در مدار استفاده خواهد شد و بعد برای بردن فضانوردان به آن سوی مدار زمین.
شرکتهای خصوصی دیگر نیز در سال ۲۰۱۸ ممکن است گام بزرگی بر دارند و فضانوردان را به ایستگاه فضایی بینالمللی ببرند هر چند ممکن است در کارشان تاخیر بیفتد و این موضوع در سال ۲۰۱۹ تحقق پبدا کند.
بر اساس برنامه فعلی، اسپیس ایکس و بوئینگ، اولین ماموریت فضایی سرنشیندار را از خاک آمریکا انجام میدهند؛ اتفاقی که از ژوئیه سال ۲۰۱۱ رخ نداده زمانی که شاتل فضایی از خدمت خارج شد. از آن زمان تا به حال آمریکا برای فرستادن فضانوردان به ایستگاه فضایی بینالمللی به موشک سایوز روسیه متکی بوده، موضوعی که اسباب دلخوری بسیاری از کسانی است که در صنعت پروازهای فضایی آمریکا کار میکنند.
هر دو شرکت اسپیس ایکس و بوئینگ قصد دارند سیستمهای پرتابی موشکشان را ابتدا با پروازهای بدون سرنشین آرمایش و اطلاعات مهندسی جمع آوری کنند. بعد از آن فضانوردان سوار این سفینه خواهند شد اما چون پای جان فضانوردان ناسا در میان است هیچ نکتهای به بخت و اقبال واگذار نخواهد شد؛ بنابراین تاخیر در تحقق برنامه دور از ذهن نیست.
آزمایش موفق وقتی اتفاق بیفتد (حالا هر وقت که باشد) باید به این منتهی شود که ناسا گواهینامه اعزام سرنشین را برای اسپیس ایکس و بوئینگ صادر کند تا این شرکتها بتوانند به تعهد خود برای اعزام فضانورد به فضا عمل کنند.
ناسا هم قرار است بزودی پروازهای فضایی سرنشیندار را از سر بگیرد و سیستم پرتابی گرانقیمت خود ناسا برای اکتشافات فضایی -کپسول اوریون و موشک SLS- برای اعزام فضانوردان به ماورای مدار دو هزار کیلومتری زمین استفاده کند. اگر همه چیز طبق برنامه پیش رود اوریون در سال ۲۰۱۹ پرتاب آزمایشی بدون سرنشین خواهد داشت و در سال ۲۰۲۱ با سرنشین.
رکورد سرعت زمینی
این یکی البته جزء تحولات فضایی نیست اما شاید حسن ختام مطلب باشد.
پس از چند بار عقب افتادن از برنامه، بلادهاند، خودروی بریتانیایی قرار است پاییز امسال قدم بزرگی برای شکستن رکورد سرعت زمینی بردارد. موتور این خودرو موتور جت جنگنده یوروفایتر تایفون است. در سال گذشته این خودرو یکبار با سرعت کم -۳۲۰ کیلومتر در ساعت- در فرودگاه نیوکی انگلستان آزمایش شد.
آزمایش بعدی در ماه اکتبر در آفریقای جنوبی خواهد بود برای رسیدن به سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت.
این البته هنوز خیلی کمتر از رکورد فعلی سرعت زمینی است یعنی ۱۲۲۸ کیلومتر در ساعت. قرار است با جمعآوری اطلاعات مهندسی از این آزمایشها، بلادهاند در سال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ به سرعتهای بالاتر و در نهایت به هدف اصلی برسد، گذشتن از سرعت هزار مایل -۱۶۱۰ کیلومتر- در ساعت.
محققان یک نقطه عطف مهم در ایجاد اسپرم ثبت کردند که میتواند در آینده نزدیک آنها را قادر به تکثیر اسپرم مصنوعی کند.
به گزارش ایسنا و به نقل از فورچون، دانشمندان گام مهمی را در نحوه تولید اسپرم انسان، آن گونه که بدن آن را میسازد، برداشتهاند که میتواند یک روز باعث ایجاد اسپرمهای مصنوعی و تخمکها برای درمان ناباروری شود.
محققان موسسه گوردون دانشگاه کمبریج اولین تیمی هستند که در مسیر میان سلولهای بنیادی و اسپرم نابالغ به چنین مرحلهای که یک نقطه عطف قابل توجه است رسیدهاند.
این مسیر که تیم در تلاش برای پیگیری و درک آن است، شامل سلولهای جنینی(رویانی) هستند که از طریق یک سری مراحل پیچیده شناخته شده موسوم به "میوز" به اسپرم نابالغ تبدیل میشوند.
سلولها قبل از اینکه مسیرهای مختلف را بسته به اینکه اسپرم یا تخمک هستند، همان روال طبیعی را به مدت 8 هفته دنبال میکنند.
پیش از این تیم توانسته بود این مسیر را چهار هفته پیگیری کند. در حال حاضر، با استفاده از فناوری جدید به شکل بیضههای مینیاتوری مصنوعی به نام "gonadal organoids" در مسیری است که این نقطه را رد کند و بینش جدید و عمیقی از روند تولید اسپرم به دست آورد.
این کار میتواند سرنخهای مهمی برای علت ناباروری ارائه کند و به طور بالقوه امید تازهای به زوج های نابارور بدهد.
کلینیکها در بریتانیا از استفاده از اسپرمها یا تخمکهای مصنوعی منع شدهاند، اما اگر دانشمندان بتوانند تولید سلولهای بنیادی را کامل کنند (که محققان میگویند ممکن است در حدود یک دهه آینده حاصل شود)، این قانون میتواند دستخوش تغییر شود.
به عنوان مثال زنان میتوانند به جای مصرف داروهای باروری، تخمکهای آزمایشگاهی را انتخاب کنند.
در حالی که کاربرد عملی این نوع کار در موش نشان داده شده است، کاربردی بودن آن برای انسانها به هیچ عنوان آزمایش و اثبات نشده است.
"هلن اونیل"، مدیر تحقیقات علمی باروری و سلامت زنان کالج دانشگاهی لندن گفت: بسیاری از جاه طلبیها برای بازسازی پروسههای تولید مثل در آزمایشگاه، وابسته به درک ما از این فرآیندها است. این تعجب آور است که ما چقدر کم در مورد دینامیک بنیادی و ابتدایی زندگی میدانیم.
چند روز قبل در یک مراسم تودیع و معارفه، مدیرعامل جدید بانک تجارت معرفی شد. گزارش های مالی سال 95 بانک تجارت نشان می دهد که رضا دولت آبادی مدیرعامل جدید بانک تجارت نیز دارای وام هایی با شرایط خاص بوده است. یک فقره از این وام ها رنگ و بوی نجومی بودن دارد!
به گزارش تابناک اقتصادی، چند روز قبل بود که در راستای سریال جابجایی و برکناری مدیران عامل بانک ها نوبت به بانک تجارت رسید و محمدابراهیم مقدم نودهی طی یک مراسم تودیع و معارفه جای خود را به رضا دولت آبادی داد. در مورخه 8 دی ماه 1396 مطلبی با عنوان "مدیرعاملی که وام و حقوق نجومی گرفته بود، رفت" در سایت تابناک اقتصادی منشر شد و در آن به بررسی دوران مدیرعاملی محمدابراهیم مقدم نودهی پرداخته شد. در آن مطلب اشاره شده که مقدم نودهی چه وام هایی در دوران حضور خود (چه در هیات مدیره و چه در سمت مدیرعاملی) در بانک تجارت دریافت نموده است. همچنین به حقوق نجومی وی که در سال گذشته دریافت کرده بود و مبلغ آن حدود 710 میلیون تومان می شد، اشاره شد.
با بررسی صورت های مالی بانک تجارت که مربوط به سال مالی منتهی به تاریخ 30 اسفند 1395 می باشد مشخص شد که رضا دولت آبادی مدیرعامل جدید بانک تجارت نیز وام هایی را از بانک تجارت با شرایط خاص طی سه سال دریافت نموده است. در ادامه به بررسی وام های دریافتی توسط مدیرعامل جدید بانک تجارت خواهیم پرداخت.
صورت های مالی بانک تجارت نشان می دهد که رضا دولت آبادی اولین وام خود از بانک تجارت را در تاریخ 16 اسفند 1391 دریافت نموده است. مبلغ این وام 68 میلیون و 615 هزار تومان با نرخ سود 12 درصد و مدت بازپرداخت آن 288 ماهه (24 ساله) می باشد. نوع این وام، مسکن قید شده است. همچنین در همین روز مجدداً وی یک وام به مبلغ 18 میلیون و 993 هزار تومان دربافت نموده است که نرخ سود آن 7 درصد و مدت بازپرداخت آن نیز همان 288 ماهه ذکر شده است. نوع این وام نیز به مانند وام قبلی، وام مسکن بوده است.
حدود پنج ماه بعد از اولین و دومین وام دریافتی توسط رضا دولت آبادی، وام سومی با عنوان وام ضروری به مبلغ 78 میلیون و 672 هزار تومان با نرخ سود 1 درصد و دوره بازپرداخت 180 ماهه (15 ساله) به وی پرداخت شده است.
مدتی از وام سوم نگذشته است که وی در بیست و چهارمین روز آذر ماه همان سال، وام چهارم خود را به مبلغ 28 میلیون تومان و با عنوان وام جعاله با نرخ سود 12 درصد و دوره بازپرداخت 144 ماهه (12 ساله) دریافت نموده است.
پنجمین وام رضا دولت آبادی که می توان از آن به وام نجومی نیز یاد کرد، در 14 اردیبهشت 94 پرداخت شده است. مبلغ این وام 400 میلیون تومان و نرخ سود آن 2 درصد عنوان شده است. دوره بازپرداخت این وام که به عنوان وام ضروری به وی پرداخت شده، 180 ماهه (15 سال) بوده است.
با توجه به نکات گفته شده فوق الذکر، رضا دولت آبادی در طی سه سال مبلغ کل وام های دریافتیش 595 میلیون تومان بوده است. اینکه پرداخت این وام ها قانونی بوده یا خیر قضاوتش بر عهده مراجع ذی صلاح می باشد اما در روزگاری که مردم عادی برای اخذ یک وام با مبلغ کم باید روزها دوندگی کنند، پرداخت این نوع وام ها آن هم با این شرایط خاص به نظر دور از انصاف بوده و از همه مهمتر گماردن فردی با این وام های خاص بر مسند مدیرعاملی بانک تجارت نیز جای بحث دارد.
عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس، با تاکید بر برخورد جدی با دلالان کودک فروشی، گفت: دستگاه های ذی ربط نظیر شهرداری هیچ تحلیل و آمار دقیقی ازکودک فروشی درجامعه ندارند.
محمدعلی پورمختار درگفت وگو با خبرنگارخبرگزاری خانه ملت، درخصوص برخی اخبارمبنی برافزایش نوزاد فروشی درکشور، گفت: درعموم قوانین قضایی کشور به ممنوعیت خرید و فروش انسان ازجمله کودکان به صراحت تاکید شده است، ضمن اینکه درقانون اساسی بحث کرامت انسانی مطرح شده و درقانون حمایت ازحقوق کودکان و نوجوانان نیزبه صراحت به این موضوع پرداخته شده است؛ ضمن اینکه درقانون برای این مسئله مجازات اجتماعی و کیفری پیش بینی شده است.
نماینده مردم بهارو کبودرآهنگ درمجلس شورای اسلامی، افزود: مشکل قانونی برای مقابله با پدیده کودک فروشی وجود ندارد، بنابراین زمینه های اجتماعی و اقتصادی موضوع بیشتر باید مورد بررسی قرار گیرد، ازاین رو دستگاه های مختلف باید این معضلات را ارزیابی کرده و دلایل آن را مشخص کنند؛ زیرا درصورت تصویب قانون هم بازچنین اتفاقاتی نشان ازآن دارد که مشکلات و آسیب هایی درخانواده ها وجود دارد.
وی با تاکید براینکه برخی والدین بافروش کودک خود به دنبال کسب درآمد هستند، تصریح کرد: البته برخی خانواده ها نیز به دلیل عدم تمکن مالی و یا تحت تاثیر دلالان و اغوای برخی افراد اقدام به کودک فروشی می کنند، یعنی دلالان برای تامین کودک برای خانواده های بدون فرزند و یا استفاده سوء ازکودکان درقاچاق و بهره برداری ازاعضاء بدن آنها این پدیده زشت وجود دارد؛ هرچند که این معضل درتمامی کشورهای دنیا وجود دارد، اما درکشورما به لحاظ دیدگاه مذهبی نباید چنین رفتارهایی دیده شود.
پورمختار با بیان اینکه شهرداری به عنوان مسئول مستقیم، سازمان بهزیستی و کمیته امداد باید خانواده ها را به لحاظ فقر اقتصادی بهترارزیابی کنند، گفت: مسئولیت دستگاه ها دراین خصوص بیشتراست، هرچند که این دستگاه ها هیچ تحلیل و آمار دقیقی ازاین معضل ندارند؛ بنابراین برمبنای دقیق آماری می توان قانونگذاری کرد.
عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس، با اشاره به اینکه دلالان کودک فروشی به عنوان مجرم اصلی تلقی می شوند، افزود: همین افراد هستند که با تحریک حس طمع مالی برخی خانواده ها و یا سوء استفاده از ضعف مالی آنها و یا حتی مسائل دیگر موجبات این تصمیم گیری غیرقانونی را فراهم می کنند بنابراین بااین افراد باید برخورد جدی و بیشتری نظیر اشد مجازات برای آنها درنظرگرفته شود.
چشماندازهای خیزش اعتراضی کنونی
توسعهی سریع حرکتها و خیزشهای اعتراضی جاری طی پنج روز در بخش اعظمی از کشور، ناظران و حتی کنشگران این اعتراضات را حیرتزده کرده است. تاکنون برخی گمانها در مورد زمینهها و عوامل بروز این ناآرامیها مطرح شده است. به نظر میرسد در این گمانزنیها از سویی شاهد خوشبینی مفرطِ تحولخواهان دربارهی پیآمدهای فوری خیزش کنونی و از سوی دیگر برداشت توطئهاندیشانهی اصلاحطلبان و پروپاگاندای رسانهای آنان هستیم که به شکلی کاملاً سازماندهی شده این گمان را ترویج میکنند که جناح مقابل برای تضعیف دولت دوازدهم به سازماندهی این اقدامات دست زده؛ برداشتی که بیش از هر چیز نشاندهندهی بنبست سیاسی تمامعیار اصلاحطلبان و افول حیات سیاسی آنان است.
در یادداشت حاضر تلاش میشود برخی مضامین اصلی برای شناخت ویژگیهای خیزش کنونی و راههای فرارفتن از آن مطرح شوند؛ با این توضیح که ما در ایران علاوه بر تجربهی انقلاب سال 1357، جنبشهای دهههای متعاقب آن، ازجمله حرکتهای دانشجویی سال 1378 و نیز جنبش سبز در سال 1388، را پشت سر گذاشتهایم و در منطقهای زندگی میکنیم که تجربهی «اسقاط النظام» در بهار عربی را با همهی پیآمدهای تلخ آن از نزدیک دیدهایم، از این رو منطقی است که با نگاهی ریشهایتر به تحولات جاری بنگریم.
قبل از هرچیز، باید تأکید کنیم که با خیزشی سروکار داریم که ریشه در واقعیت ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی جامعهی ایران دارد. این خیزش پاسخی در خیابانها به یک بحران ساختاری است که معیشت میلیونها شهروند را دچار تنگناهای جدی ساخته است. خیزش کنونی در بدو امر واکنشی است از آنِ بهحاشیهراندهشدگانِ «برنامههای توسعه»ی اجراشده در سه دههی گذشته. طرح مطالبات بهاصطلاح «ساختارشکنانه» در این خیزش نیز قبل از هر چیز نشانهی شکست حرکت اصلاحات در دو دههی اخیر، از انتخاب سیدمحمد خاتمی در ریاست جمهوریِ خردادماه 1376 تا انتخاب مجدد حسن روحانی در 29 اردیبهشت 1396، است. بنابراین، تودههایی معترض وضع موجودند که در تنگناهای جدی اقتصادی ـ معیشتی قرار دارند و به این نتیجه رسیدهاند که چرخهی تکراری دو دههی گذشته در حرکت از اصلاحطلبان به تندروهای دولتهای هشتم و نهم و سپس میانهروهای دولتهای یازدهم و دوازدهم ثمری در زندگی واقعی آنان نداشته است و از اینروست که باید به فراسوی این چرخهی تکراری حرکت کنند.
این که این خیزش پاسخ به یک بحران ساختاری است و در پی سرخوردگی ناشی از یک دورهی طولانی و پیوستهی شکست «اصلاحات» صورت پذیرفته نشان میدهد مطالبات رادیکالِ آن زمینههای عینی «واقعی» و زمینههای ذهنی مبتنی بر تجارب پیشین دارد، و بنابراین به هیچ عنوان نمیتوان آن را مقطعی و موقت ارزیابی کرد و باید آن را جزئی از یک فرایند درازمدتتر دانست که حتی از این پتانسیل برخوردار است که به بحران موقعیت انقلابی و شکلگیری قدرت دوگانه منتهی شود.
سرعت گسترش بحران و پراکندگی هردم فزایندهی جغرافیایی آن مؤید همین ادعاست. ضمن آن که فراروی شتابان شعارهای معیشتی آغازین به شعارهای سیاسی رادیکال مؤید ناکامی قطعی پروژهی اصلاحات از دید کنشگران خیزش کنونی است که نشان میدهد این خیزش علاوه بر تهیدستان از توان پذیرش و دربرگیری بخش اعظم گروههای مزدبگیر و طبقهی متوسط جدید نیز برخوردار است.
پیشبینی تحولات روزهای آتی بسیار دشوار است. تردیدی نیست که هردو جناح میانهرو و تندرو خواهان سرکوب سریع این خیزش هستند. چراکه چنان مطالبات «ساختارشکنانه»ای در این خیزش مطرح شده که هردو جناح، ولو در ستیزها و چانهزنیهای جناحی خود، نمیتوانند بهرهای از آن ببرند.
در کوتاهمدت (روزها و شاید هفتههای آتی)، محتملترین گزینه سرکوب گستردهی این حرکتهای اعتراضی است. البته پیشبرد این امر با محدودیتهای جدی مواجه است. نخستین محدودیت، پراکندگی جغرافیایی بحران تا دورافتادهترین شهرهای پیرامونی است که به سبب بافت جمعیتی آنها میتواند در مواردی به کینههای ریشهدار قومی یا حتی نزدیک شدن سرکوبکنندهها و سرکوبشوندهها، مقاومت مشترک آنان و شکلگیری کانونهای مقاومت منتهی شود. در عین حال که پراکندگی جغرافیایی اعتراضات سرکوب آن را دشوارتر میسازد.
علاوه بر آن، از آنجا که به نظر میرسد بدنهی اصلی معترضان کنونی گروههایی هستند که به سبب جایگاه درآمدی ـ معیشتی حاشیهای خود ریسکپذیری بیشتری در کنشگری اجتماعی دارند، شیوههایی که در سرکوب جنبش سبز و پیش از آن حرکتهای دانشجویی سال 1378 به کار بسته شد، در مورد این گروهها کارآمدی کمتری دارد.
با همه و به رغم همهی اینها، با توجه به توافق کامل هستهی سخت قدرت و اصلاحطلبان حاشیهنشین در خصوص سرکوب خیزش اعتراضی و توازن کنونی نیروهای دو طرف به نظر میرسد فروکش کردن موقت حرکتهای کنونی به سبب سیاستهای سرکوبگرانه چندان بعید نباشد. اما مسألهی تعیینکننده این است که ساختار کنونی قدرت حتی در خصوص غیرسیاسیترین درخواستهای معترضان در زمینهی اشتغال، معیشت، سرپناه و جز آن، قادر به کوچکترین اقدامی فراتر از وعدههایی تکراری نخواهد بود و از این رو بدنهی اصلی معترضان نیز کماکان مستعد بهرهبرداری از فرصتهای احتمالی آتی برای خیزشهای بعدی خواهند بود. پس طبیعی است که انتظار داشته باشیم خیزش کنونی در صورت سرکوب در کوتاهمدت، در میانمدت با درجات و شدتهای متفاوت به حرکتهای اعتراضی جدید دست بزند.
بدین ترتیب، از سویی گسترش جغرافیایی خیزش کنونی، برخلاف جنبش سبز در 1388 سرکوب را دشوارتر ساخته و از سوی دیگر بهرغم شکافهای جدی در سطح حاکمیت، به نظر میرسد هستهی سخت قدرت در کوتاهمدت از توان سرکوب و به فروکش رساندن خیزش بهرهمند است. هرچند این مسأله حتی در کوتاهمدت نیز منوط به عدم شکاف جدی در حاکمیت است.
در بدو امر پیداست که خطر شکلگیری یک نیروی اجتماعی سوم هر دو جناح اصلی قدرت را به یکدیگر نزدیک کرده است اما با این همه با توجه به فساد ساختاری سیستم کنونی، در صورتی که شکافهای حاکمیتی و تصفیهحسابهای جناحی تا سطوح بازداشت و بگیروببند توسعه یابد، قربانیان آتی میتوانند زودتر ضرورت گسست از نظام و یافتن حاشیهی امن را دریابند. در چنین حالتی، امکان شکاف در سازوبرگ سرکوب جدی است و حتی میتواند در کوتاهمدت دستاوردهایی مهم برای خیزش کنونی پدید آورد، ولی این امر در وضعیت فعلی اندکی بعید و بیش از حد خوشبینانه به نظر میرسد.
با این حال، باید توجه داشت که عواملی که در سطوح متعدد اقتصاد سیاسی زمینهساز شکلگیری این جنبش جدید شدهاند، حتی بهرغم سرکوب گستردهی کنشگران جنبش، کموبیش فعالانه در سطوح جامعه جاری هستند. بحران کنونی به چنان سطوح حادی رسیده است که کوچکترین تلاش برای تخفیف آن نیز مستلزم فرارفتن از ساختارهای موجود است. نه توان کاستن از بحرانهای حاد اقتصادی و نرخهای بالای بیکاری و بحران حاد معیشتی وجود دارد، نه امکان کاستن از بحرانهای زیستمحیطی، نه امکان تخفیف بحران تقاضای مؤثر و نه حتی امکان بازآرایی بودجهی دولت در جهت کاهش بودجهی نهادهای فرادولتی و افزایش هزینههای رفاهی برای مردم. نظام موجود حتی توان پاسخگویی به مطالبات مربوط به سبک زندگی را بهویژه در میان اقشار متوسط ندارد. در چنین حالتی، با توجه به بنبست ساختاری اصلاحطلبی، طبیعی است که هرگونه مطالبهای میتواند بهسرعت به خیزشی ساختارشکنانه بدل شود.
در چنین اوضاعی، طبیعیترین انتظار در میانمدت بازگشت دیریازود خیزشهای اعتراضی و حرکت به سمت اعتلای آن است. بنابراین ضمن این که به نتیجهگیری زودهنگام جنبش اعتراضی دوراز انتظار به نظر میرسد احتمال فروکش قطعی آن هم بعید است. بنابراین دورهای از تحرکهای اعتراضی در ماههای آتی خواهیم داشت که طی آن سرجمع شاهد روندی صعودی از خیزشها و تحرکهای اجتماعی خواهیم بود.
به سبب بحران ساختاری اقتصادی ـ سیاسی، برونرفت از وضع کنونی بسیار بعید است، با این حال برای این که خیزش کنونی و جنبش اعتراضی آتی قادر به طرح بدیلی مشخص و ایجابی برای برونرفت از این وضعیت باشد نیازمند حرکتی غیرشتابزده اما مستمر است. باید توجه داشت که گامهای شتابزده یا امیدهای واهی برای تبدیل خیزش کنونی به گذار دموکراتیک میتواند در درازمدت به زیان آن تمام و نیز به یأس و سرخوردگی کنشگرانش منتهی شود.
پس تا آنجایی که به خود سوژههای کنشگر مربوط میشود خیزش کنونی را صرفاً باید بخشی از یک گذار طولانی دموکراتیک تصور کرد و ضمن تأکید بر مطالبات اجازه داد که در روندی طولانی مشارکتکنندگان در این خیزش از آگاهی، سازماندهی و تشکلی که لازمهی این گذار است بهرهمند شوند. این فرایند نهتنها کوتاه نیست، که طولانی و پرهزینه است، نیازمند صرف انرژی فراوان، و کار ترویجی گسترده برای شناختن و شناساندن معضلات جامعه و منطقه و تناقضهای سرمایهداری امروز جهان.
این فرایند همچنین مستلزم ساختن یک ضدهژمونی در سپهر عمومی است که خرافههای نولیبرالی ترویجشده در دو دههی اخیر را از اذهان خانهتکانی کند و علاوه بر آن مستلزم تلاش برای نزدیک کردن تهیدستان شهری و کارگران و دانشجویان به یکدیگر و نیز همگرا ساختن مطالبات آنان با خواستههای طبقهی متوسط در سطح داخلی میدانیم. همچنین، مجموعهای از تناقضها و تضادهای انباشته در طی چندین دهه در زمینهی طبقاتی، قومیتی، جنسیتی، زبانی، مذهبی، نژادی نیز بازهم بر مخاطرات و دشواریهای گذار دموکراتیک افزوده است. و در نهایت این فرایند مستلزم نزدیکی خلقهای منطقهی خاورمیانه به یکدیگر و چیرهشدن بر تضادهای قومی و ملی و نژادی و مذهبی در این منطقه خواهد بود که مانع از نزدیک شدن این مردم به یکدیگر برای غلبه بر بحرانهای مشترکشان بوده است.
بنابراین، ضمن این که تجربهی بهار عربی و نیز انقلاب 1357 نشان داد، باید از این دورهی میانمدت برای خلق بدیل مترقی بهره جست. در سطوح اجتماعی در داخل کشور میزان انشقاق و پراکندگی از سویی به سبب تکثر گسلهای طبقاتی، قومیتی، زبانی، سرکوب جامعهی مدنی و جز آن و از سوی دیگر به سبب نقش مخربی که دستگاه پروپاگاندای اصلاحطلبان بهخصوص در یک دههی اخیر ایفا کرده است همگرایی گرایشهای مختلف را دشوار ساخته است. بنابراین فرایند شکلگیری بدیل مترقی فرایندی صعب و دشوار است.
در این مسیر تنگناهای متعدد دیگری وجود دارد. برای مثال، خیل تبعیدیان ایرانی از نخستین نسل تا گروههای متأخرتر، و تجربهی ناهمزیستی نزدیکترین گرایشها در میان آنان تجربهی نومیدکنندهای ارائه میکند. دوری گاه چندین ساله و گاه به درازای چند دهه، ضمن آن که میتواند حتی بر همدلی آنان نسبت به تحولات داخلی افزوده باشد احتمالاً از شناختهای محسوس و عینی آنان از جامعهی امروز ایران کاسته است. بنابراین، میتوانند دستورکارها و راههایی بهکل دور از واقعیتهای «واقعاً موجود» جامعه ارائه دهند که مسیر حرکت برای شکلگیری بدیل مترقی را هرچه دشوارتر سازد.
مسألهی مهم این است که باید دیدگاه حاکم برای شکلگیری بدیل مترقی را دیدگاهی حداکثری تلقی کرد. یعنی در بدو امر برای نزدیکی گرایشهای بزرگتر بر درخواستهای عامتری مانند سکولاریسم و آزادی تأکید داشت و در سطح شعارهای اجتماعی بر دو محور آزادیها و عدالت حرکت کرد. تا مردم خود در جریان مبارزات خود باتوجه به سطح توسعهی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خویش بدیل موردنظرشان را بهمدد سازوکارهای دموکراتیک برگزینند و بسازند.
با همهی اینها باید توجه داشت که همهی این تحولات در بستر منطقهای بحرانزده و جهانی در شرف دگرگونی رخ میدهد. منطقهی خاورمیانه و جهان امروز در یک بحران حاد مهم منطقهای و جهانی قرار دارد. در پی شکست تحولات بهار عربی در کشورهای خاورمیانه شاهد خیزش دوبارهی همان دو نیروی واپسگرای همیشگی که مانع تحول در این منطقه بودهاند، یعنی نظامیان و اسلامگرایان سیاسی، بودهایم. تنها نمونهای از جنبشهای بهار عربی که در دستیابی به بخشی از اهداف اولیهاش تاحدودی موفق بود تونس است. فراموش نکنیم که در تونس نهادهای قدرتمند جامعهی مدنی، اتحادیههای کارگری و احزاب سیاسی پیشاپیش قدرتمند بودند و تنها حضور مستمر آنهای در صحنهی مبارزات است که باعث شده این کشور کماکان قادر به حفظ برخی دستاوردهای دموکراتیک به دست آمده باشد.
در سطح داخلی میدانیم که مجموعهای از تناقضها و تضادهای انباشته در طی چندین دهه در زمینهی طبقاتی، قومیتی، جنسیتی، زبانی، مذهبی، نژادی نیز بازهم بر مخاطرات و دشواریهای گذار دموکراتیک افزوده است.
حضور یک ارتجاع قدرتمند و کانون تأمین مالی اسلام سیاسی در منطقهی جنوبی ایران، کشورهای بحرانزدهی عراق و افغانستان در کنار ما، پاکستان این کانون مهم صدور اسلامگرایان سیاسی به منطقه در همسایگی شرقی ما و وضعیت بحرانی ترکیه در غرب، همگی محیط نامساعدی برای گذار دموکراتیک را فراهم ساخته است. ضمن این که هماینک بحران فلسطین در منطقهی آسیای جنوب غربی در یکی از حادترین مراحل خود قرار دارد. بنابراین زیستن در منطقهای بهتمامی بحرانی الزامات و هوشمندیهای بیشتری برای پیشبرد جنبشهای دموکراتیک را میطلبد.
علاوه بر آنکه ما در دل یک منطقهی بحرانزده جای گرفتهایم، در جهانی گرفتار بحران نیز قرار داریم. جنبشها و بدیلهای مترقی در سرتاسر جهان در بدترین حالت بس کمتوان هستند و در بهترین حالت از توان حرکت تهاجمی برخورار نیستند. نادیده گرفتن خطر ارتجاع منطقهای که از طریق ارتجاع جنوب خلیج فارس تأمین مالی میشود و هارترین جناحهای سرمایهی جهانی در ایالات متحدهی ترامپ هم حامی آن هستند، مسیرهای آتی را هرچه خطیرتر ساخته است.
در عین حال، راهحلهای بنیادیتر بحرانهای موجود در کشور ما بدون نزدیکی کلیهی ملتهای منطقه به یکدیگر در درازمدت امکانپذیر نیست. ولو مترقیترین دولتها نیز اکنون بهتنهایی توان حل مسائل بحرانی خاورمیانه را ندارند و نیازمند همبستگی همهی مردم خاورمیانه برای غلبه بر این دشواریهای مهلک خواهیم بود. بنابراین استمرار هر حرکت مترقی در در منطقه در درازمدت مستلزم همکاریهای همهی خلقهای منطقه است و از این روست که در چنین شرایطی شعارهایی با مضمون ملیگرایانه یا حتی نژادپرستانه میتواند مسیر دشوارتری در حرکتهای آتی ایجاد کند.
فراموش نکنیم که ایران در ابتدای قرن بیستم پیشاهنگ جنبش مشروطهخواهی در این منطقه بود، بعد از جنگ دوم جهانی پیشآهنگ جنبشهای ضداستعماری بود و توانست موجی از این جنبشها را در این منطقه و جهان به دنبال خود پدید آورد. در 1357 مردم ما توانستند جزیرهی ثبات منطقه را به کانون جنبشهای دموکراتیک و ضدامپریالیستی بدل کنند. طی چهار دههی گذشته نیز شاهد امواجی از مبارزات دموکراتیک در عرصههای متعدد سیاسی و اجتماعی در کشورمان بودهایم. اکنون نیز کشور ما آبستن تحولاتی تازه است. این تحولات مستلزم گذاری طولانی، دشوار و طاقتفرسا خواهد بود که بهناگزیر ویژگیهای انقلابی خواهد داشت.
هرقدر مسیر کوتاهتری برگزینیم احتمال شکست درازمدتتر بیشتر خواهد شد. موفقیت این تحولات در عرصهی ملی مستلزم نگاهی حداکثری و ایجاد ائتلافی حداکثری برمبنای پیششرطهای عام پذیرش الزامات گذار دموکراتیک خواهد بود. در عین حال که موفقیت این تحولات ولو در سطح ملی مستلزم همکاری فراملی با تمامی خلقهای خاورمیانه است. مسیری سخت در پیش است اما میتوان چشماندازها را امیدوارانه شکل بخشید. اکنون بیش از هر زمان دیگر نیاز به همبستگی با یکدیگر و همگرایی برمبنای معیارهای دموکراتیک حداکثری هستیم. فردا دیر است.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
معاون وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و رئیس سازمان بهزیستی با اشاره به خدمات اورژانس اجتماعی گفت: اورژانس اجتماعی در سال 1395 از تعداد 5000 خودکشی در کشور جلوگیری کرده است.
قاعدتا زندگی کارگران پس از حادثه با قبل از آن متفاوت خواهد بود؛ کارگری که یک عضو از بدنش را از دست داده و کارگری که متحمل آسیبهای جدی شده، دیگر قادر به یافتن کاری مناسب با شرایط جدیدش نیست و این امر معیشت خانوادهاش را مستقیم تحت تاثیر قرار میدهد. در مواردی که حادثه منجر به فوت کارگر میشود دیگر هیچ کس نمیتواند جای وی را برای خانواده پر کند؛ حتی دیه!
به گزارش خبرنگار ایلنا، نوک پیکان حوادث کار متوجه کارگران است؛ گاهی جان آنها را میگیرد و گاهی به نقص عضوشان میانجامد. به گفته «مسعود قادی پاشا» رئیس سازمان پزشکی قانونی در پنج ماه نخست سال جاری، ۱۸۳ مورد فوت ناشی از حوادث کار به مراکز پزشکی قانونی استان تهران ارجاع شده است که این رقم در مقایسه با مدت مشابه در سال گذشته، ۴۰درصد افزایش یافته است.
آمار حوادث ناشی از کار که منجر به نقص عضو کارگران در سال ۱۳۹۵ شدهاند هم نشان میدهد که بیش از ۱۸ هزار کارگر دچار درصدی از نقص عضو شدهاند: «۱۵۰ نفر بیش از ۶۶ درصد، ۲۵۴ نفر بین ۳۳ تا ۶۶ درصد و ۱۳۰۹ نفر کمتر از ۳۳ درصد.»
زیر پوست آمارها: رشد کارگاههای ناایمن
این آمار حاکی از آن است که تعداد کارگاههای ناایمن در حال رشد است. این در شرایطی است که براساس ماده ۶۶ قانون تامین اجتماعی، کارفرما و نمایندگان وی موظف هستند تمامی تدابیر لازم را برای ایمنــی کارگاه به کار گیرند.
حتی براساس ماده ۹۱ قانون کار، کارفرمایان مکلفند براساس مصوبات شورای عالی حفاظت فنی برای تامین حفاظت، سلامت و بهداشت کارگران در محیط کار، وسایل و امکانات لازم را تهیه و در اختیار کارگران بگذارند و چگونگی استفاده از آنها را به کارگران بیاموزند.
در نمونههایی که از میان انبوه حوادث کار، با ماهیت مشابه و شاخصهای یکسان به آنها پرداختهایم، مشاهده کردیم که کارفرمایان، دستگاههایی را که کارگران با آنها کار میکنند را به حفاظ خطر و سنسورهای هشدار دهنده تجهیز نکردهاند. در نتیجه آنها عملا ماده ۶۶ قانون تامین اجتماعی و ماده ۹۱ قانون کار را اجرا نکردهاند و با این تخلف خود هزاران کارگر را به کام مرگ فروبردهاند و با نقص عضو به حال خود رها کردهاند.
به منظور اینکه تصویر دقیقتری از آنچه میگوییم داشته باشیم نیازمند آوردن چند روایت غمگین از این دست حوادث هستیم؛ از کارگری که انگشتان دستش را از دست داده گرفته تا مرگ دردناک در اثر حوادث کار.
روایت اول: دستی که زیر تیغ رفت
«اباذر محسنی» کارگری اهل شهرستان خمین استان اصفهان است که به علت بیکاری در شهرستان خود، برای کار به یک کارخانه فرش بافی واقع در شهرستان آران و بیدگل در شمال اصفهان رفته بود. ۳۱ فرودین ماه سال ۱۳۸۶ حین کار با دستگاه برش فرشی که روی آن حفاظهای فاصله کارگر تا محدوده خطر نصب نشده بود، دستش بر زیر تیغهای رفت که فرش را برش میزد.
وی در این حادثه سه انگشت دست راستش را از دست داد و بعد از این حادثه به علت شکایت از کارفرما، توسط وی از کار بیکار شد. غفلت کارفرما از نصب حفاظ بر روی دستگاه برش فرش شرایطی را پیش آورد که دست راست اباذر دچار از کارافتادگی کامل شد و در نتیجه، زندگی وی برای همیشه تحتالشعاع تجهیز نبودن ابزار کارش قرار گرفت.
نقص 1
روایت دوم: ۲۰ دقیقه خونریزی و مرگ
اما قسمت «مظفر پایی» کارگر ۳۸ ساله کارخانه سیمان دورود مرگ بود. ۴ خرداد ۱۳۹۵ وی در حالی که مشغول تمیز کردن زیر نوار نقالهی مواد خام در طبقه هشتم کارخانه در ارتفاع ۴۰ متری بود، دستش بین نوار نقاله و روتوری گیر میکند و به دلیل نبود کلید قطع کن، نبود آلارم حادثه و تنها بودن در محل، دستش از ناحیه کتف جدا میشود.
بهداری درمانگاه کارخانه سیمان دورود آن زمان در خصوص مرگ وی گفته بود: بلافاصله بعد از مطلع شدن از وضعیت مصدوم در محل حاضر شدیم و متوجه خونریزی شدید وی شدیم، بیشتر از ۲۰ دقیقه از خونریزی وی گذشته بود و با توجه به اینکه کتف دست چپ وی و بخشی از دندههای وی دچار حادثه شده بود، خون بدن مرحوم کاملا خارج شده بود و هیچگونه علائم حیاتی در او دیده نمیشد.
یکی دیگر از عواملی که البته در مرگ وی موثر بود و در بالا هم به آن اشاره شد، این بود که فرد ثانی (نجاتدهنده) حین کار با این دستگاه مراقب وی نبود. مسئولین ایمنی و بهداشت کار همواره تاکید میکنند که حتی اگر تمام ضوابط ایمنی برای کار با یک دستگاه خطرناک و حادثهساز رعایت شده باشد، بازهم باید یک نفر بالای سر کارگر حضور داشته باشد تا در صورت وقوع هر اتفاقی، جان وی را نجات دهد و دیگران را آگاه سازد.
اما در جایی که مظفر پایی کار میکرد تنها خودش حضور داشت. چرا که کارفرما چند ماهی پیش از حادثه، بیشتر کارگران را تعدیل کرده بود. وی تا پیش مرگ با ۱۷ نفر دیگر در این بخش همکار بود و در زمان حادثه به حضور آنها احتیاج داشت.
روایت سوم: جنازهای در زیر غلطک
اوایل آذر ۸۸ حادثهای دلخراش برای «غضنفر صادقی» کارگر شاغل در کارگاه نخریسی واقع در جاده قدیم کاشان رخ داد. «سید هادی حسینی» مسئول روابط عمومی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی قم درباره مرگ «غضنفر» گفته بود: پس از این تماس به فاصله حدود دو دقیقه یعنی ساعت ۱۶ و ۴۴ دقیقه تیم نجات ایستگاه ۴ قم به محل حادثه اعزام شد اما چه فایده که کار از کار گذشته بود و مأموران ما جنازه جوان کارگر را که داخل غلطکها گیر کرده و سر و صورت او له شده بود، یافتند.
جنازه غضنفر به اندازهای آسیب دیده بود که با کمک یک دستگاه فک هیدرولیکی پس از برداشتن غلطکها و جابجایی قطعات بسیار سنگین، از داخل دستگاه بیرون کشیده شد. گفته میشد که حتی کارفرما و کارگران کارگاه نیز تحمل و طاقت باز کردن پیچ و مهره غلطکها و در آوردن جنازه را نداشتند؛ چرا که استخوانهای آن جوان خرد شده و در کف کارگاه ریخته بود؛ متأسفانه پوست بدن او هم کنده شده و صورتش کاملا له شده بود.
مسئول روابط عمومی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی قم تاکید کرده بود که این قبیل دستگاهها دارای یک سنسوری هستند که وقتی بدن انسان با آن برخورد میکند، خود به خود از کار میافتد؛ اما اینکه چگونه این دستگاه توقف نکرده موضوعی است که در دست بررسی میباشد.
خلائی پررنگ در بحث نظارت بر ایمنی کارگاهها
به گفته «ابوالفضل اشرف منصوری» رئیس کانون مسئولان ایمنی و بهداشت کار کشور خلائی پررنگ در بحث نظارت بر ایمنی محیطهای کارگاهی وجود دارد. وی با اشاره به گفته مسئولان وزارت کار مبنی بر اینکه امکان بازرسی از صدها هزار کارگاه کوچک و متوسط کشور عملا ممکن نیست، گفت: حتی وقتی میپرسیم که واحد بازرسی کار وزارت کار میخواهد در بحث ایمنی کارگاهها چه کار کند؛ عملا پاسخ درخوری نمیگیریم؛ چرا که در جواب گفته می شود کمبود نیرو داریم و در کل کشور فقط ۸۰۰ بازرس کار وجود دارد.
منصوری البته تاکید دارد تا زمانی که کارفرمایان الزامات قانونی را احساس نکنند، برای ایمنسازی کارگاههای خود هزینه نمیکنند؛ او میگوید: «خیلی از این موارد ایمنی که رعایت نمیشود، چندان برای کارفرما هزینهزا نیست؛ با این حال اولین جایی که از آن زده میشود، بحث ایمنی است که نتایجش را هم میبینیم؛ کارگرانی سرپرست خانوار که هر ماه و هر سال می میرند و یا دارای نقص عضو میشوند.»
اشرف منصوری با بیان اینکه سیستم اتوماسیون ایمنی وارد کشور شد، اما از لحاظ ریالی برای استفاده به صرفگی نداشت، گفت: این سیستم مجهز به دوربینهای مدار بسته و سنسورهای خطر است و زمانی که کارگر در محدوده خطر قرار بگیرد، آژیر قرمز آن به صدا درمیآید و دستگاه به صورت کامل خاموش میشود.
به اعتقاد وی مسئولین ایمنی هم در این میان میتوانند نقش بازدارنده داشته باشند؛ چرا که وزارت کار کافی نبودن بازرسان کار را بهانه قرار میدهد. او تاکید میکند: «به این منظور طرحی ارائه دادهایم که بر مبنای آن اپلیکیشنی برای تلفنهای همراه تهیه میشود که مسئولین ایمنی می توانند موارد عدم رعایت تخلف کارفرما را در آن ثبت کنند تا یک بانک اطلاعاتی عظیم از کل تخلفات ایجاد شود؛ اینگونه صددرصد نیازمند بازرسان کار نیستیم؛ چرا که بخشی از مسئولیتها را خود بر عهده گرفتهایم .»
رئیس کانون مسئولان ایمنی و بهداشت کار کشور تاکید دارد که دستگاههای معیوب در هر شرایطی حادثه ساز میشوند و آسیبهای جبران ناپذیری به کارگران وارد میسازند: «متاسفانه اولین اقدامی که کارفرما انجام میدهد تعمیر دستگاه معیوب است اما مگر تعمیر تا چند بار جواب می دهد و جلوی حادثه را میگیرد؟ حتی در حادثه معدن یورت شاهد بودیم باتری واگنی جرقه زده بود که بارها تعمیر شده بود. این تنها یک نمونه است و در کارخانه های دیگر هم همین اتفاق به کرات رخ داده و نسبت به نوسازی این تجهیزات و تکنولوژیهای به کار گرفته شده در آنها اقدامی نمیشود.»
وی در نمونهای دیگر به یک کارخانه قند اشاره میکند که به علت خراب بودن نوار نقاله و سیستم جرثقیل برای جابهجایی بار، کارگران خود گونیهای قند را حمل می کردند: «این هم یک آسیب است؛ آسیبهایی که به علت ایجاد دردهای مزمن در کل بدن تا آخر عمر فرد را دچار رنج و فلجی میکند.»
برخورد با کارفرما در دادگاه کیفری
«مسعود نجم الساداتی» حقوقدان و وکیل دادگستری در مورد جنبههای کیفری برخورد با کارفرمایان در زمینه ایمن سازی کارگاه تاکید دارد که در صورت اثبات قصور کارفرما و تخطی وی از آیین نامههای ایمنی و بهداشت کار، تخلفات وی مشمول حقوق جزا میشود.
وی می افزاید: در حقوق جزا، اصلی به نام رابطه سببیت داریم (رابطه عمل واقع شده و مسبب). حال اگر کارفرمایی قانون را نقض کند، ترک فعل یا ترک نظامات دولتی کرده است. در نتیجه وقتی کارشناس دادگستری یا بازرس کار تشخیص میدهد رابطه سببیت بین ترک فعل و جرم واقع شده، کارفرما مسئولیت کیفری پیدا میکند و دادگاه کیفری جرم را بررسی و حکم صادر می کند.»
نجم السادتی تاکید دارد که دادگاه کیفری هم اکنون در موارد متعددی برای کارفرمایانِ متخلف حکم صادر کرده و به کارگران، دیه یا خسارات دیگر تعلق گرفته است.
با این حال وی میگوید که روند دادرسی تا صدور حکم زمان زیادی میبرد. وی ادامه میدهد: در غالب این پروندهها دیده میشود که کارفرمایان برای کم کردن هزینههای خود نسبت به ایمنسازی کارگاه کوتاهی میکنند؛ تا زمانی که حادثهای پیش بیاید و مجبور به پرداخت غرامت شوند.
زندگی که دیه جایش را پرنمیکند
قاعدتا زندگی کارگران پس از حادثه با قبل از آن متفاوت خواهد بود؛ کارگری که یک عضو از بدنش را از دست داده و کارگری که متحمل آسیبهای جدی شده، دیگر قادر به یافتن کاری مناسب با شرایط جدیدش نیست و این امر معیشت خانوادهاش را مستقیم تحت تاثیر قرار میدهد. در مواردی که حادثه منجر به فوت کارگر میشود هم دیگر هیچ کس نمی تواند جای وی را برای خانواده پر کند؛ حتی دیه!
قاعدتا زندگی کارگران پس از حادثه با قبل از آن متفاوت خواهد بود؛ کارگری که یک عضو از بدنش را از دست داده و کارگری که متحمل آسیبهای جدی شده، دیگر قادر به یافتن کاری مناسب با شرایط جدیدش نیست و این امر معیشت خانوادهاش را مستقیم تحت تاثیر قرار میدهد. در مواردی که حادثه منجر به فوت کارگر میشود دیگر هیچ کس نمیتواند جای وی را برای خانواده پر کند؛ حتی دیه!
به گزارش خبرنگار ایلنا، نوک پیکان حوادث کار متوجه کارگران است؛ گاهی جان آنها را میگیرد و گاهی به نقص عضوشان میانجامد. به گفته «مسعود قادی پاشا» رئیس سازمان پزشکی قانونی در پنج ماه نخست سال جاری، ۱۸۳ مورد فوت ناشی از حوادث کار به مراکز پزشکی قانونی استان تهران ارجاع شده است که این رقم در مقایسه با مدت مشابه در سال گذشته، ۴۰درصد افزایش یافته است.
آمار حوادث ناشی از کار که منجر به نقص عضو کارگران در سال ۱۳۹۵ شدهاند هم نشان میدهد که بیش از ۱۸ هزار کارگر دچار درصدی از نقص عضو شدهاند: «۱۵۰ نفر بیش از ۶۶ درصد، ۲۵۴ نفر بین ۳۳ تا ۶۶ درصد و ۱۳۰۹ نفر کمتر از ۳۳ درصد.»
زیر پوست آمارها: رشد کارگاههای ناایمن
این آمار حاکی از آن است که تعداد کارگاههای ناایمن در حال رشد است. این در شرایطی است که براساس ماده ۶۶ قانون تامین اجتماعی، کارفرما و نمایندگان وی موظف هستند تمامی تدابیر لازم را برای ایمنــی کارگاه به کار گیرند.
حتی براساس ماده ۹۱ قانون کار، کارفرمایان مکلفند براساس مصوبات شورای عالی حفاظت فنی برای تامین حفاظت، سلامت و بهداشت کارگران در محیط کار، وسایل و امکانات لازم را تهیه و در اختیار کارگران بگذارند و چگونگی استفاده از آنها را به کارگران بیاموزند.
در نمونههایی که از میان انبوه حوادث کار، با ماهیت مشابه و شاخصهای یکسان به آنها پرداختهایم، مشاهده کردیم که کارفرمایان، دستگاههایی را که کارگران با آنها کار میکنند را به حفاظ خطر و سنسورهای هشدار دهنده تجهیز نکردهاند. در نتیجه آنها عملا ماده ۶۶ قانون تامین اجتماعی و ماده ۹۱ قانون کار را اجرا نکردهاند و با این تخلف خود هزاران کارگر را به کام مرگ فروبردهاند و با نقص عضو به حال خود رها کردهاند.
به منظور اینکه تصویر دقیقتری از آنچه میگوییم داشته باشیم نیازمند آوردن چند روایت غمگین از این دست حوادث هستیم؛ از کارگری که انگشتان دستش را از دست داده گرفته تا مرگ دردناک در اثر حوادث کار.
روایت اول: دستی که زیر تیغ رفت
«اباذر محسنی» کارگری اهل شهرستان خمین استان اصفهان است که به علت بیکاری در شهرستان خود، برای کار به یک کارخانه فرش بافی واقع در شهرستان آران و بیدگل در شمال اصفهان رفته بود. ۳۱ فرودین ماه سال ۱۳۸۶ حین کار با دستگاه برش فرشی که روی آن حفاظهای فاصله کارگر تا محدوده خطر نصب نشده بود، دستش بر زیر تیغهای رفت که فرش را برش میزد.
وی در این حادثه سه انگشت دست راستش را از دست داد و بعد از این حادثه به علت شکایت از کارفرما، توسط وی از کار بیکار شد. غفلت کارفرما از نصب حفاظ بر روی دستگاه برش فرش شرایطی را پیش آورد که دست راست اباذر دچار از کارافتادگی کامل شد و در نتیجه، زندگی وی برای همیشه تحتالشعاع تجهیز نبودن ابزار کارش قرار گرفت.
نقص 1
روایت دوم: ۲۰ دقیقه خونریزی و مرگ
اما قسمت «مظفر پایی» کارگر ۳۸ ساله کارخانه سیمان دورود مرگ بود. ۴ خرداد ۱۳۹۵ وی در حالی که مشغول تمیز کردن زیر نوار نقالهی مواد خام در طبقه هشتم کارخانه در ارتفاع ۴۰ متری بود، دستش بین نوار نقاله و روتوری گیر میکند و به دلیل نبود کلید قطع کن، نبود آلارم حادثه و تنها بودن در محل، دستش از ناحیه کتف جدا میشود.
بهداری درمانگاه کارخانه سیمان دورود آن زمان در خصوص مرگ وی گفته بود: بلافاصله بعد از مطلع شدن از وضعیت مصدوم در محل حاضر شدیم و متوجه خونریزی شدید وی شدیم، بیشتر از ۲۰ دقیقه از خونریزی وی گذشته بود و با توجه به اینکه کتف دست چپ وی و بخشی از دندههای وی دچار حادثه شده بود، خون بدن مرحوم کاملا خارج شده بود و هیچگونه علائم حیاتی در او دیده نمیشد.
یکی دیگر از عواملی که البته در مرگ وی موثر بود و در بالا هم به آن اشاره شد، این بود که فرد ثانی (نجاتدهنده) حین کار با این دستگاه مراقب وی نبود. مسئولین ایمنی و بهداشت کار همواره تاکید میکنند که حتی اگر تمام ضوابط ایمنی برای کار با یک دستگاه خطرناک و حادثهساز رعایت شده باشد، بازهم باید یک نفر بالای سر کارگر حضور داشته باشد تا در صورت وقوع هر اتفاقی، جان وی را نجات دهد و دیگران را آگاه سازد.
اما در جایی که مظفر پایی کار میکرد تنها خودش حضور داشت. چرا که کارفرما چند ماهی پیش از حادثه، بیشتر کارگران را تعدیل کرده بود. وی تا پیش مرگ با ۱۷ نفر دیگر در این بخش همکار بود و در زمان حادثه به حضور آنها احتیاج داشت.
روایت سوم: جنازهای در زیر غلطک
اوایل آذر ۸۸ حادثهای دلخراش برای «غضنفر صادقی» کارگر شاغل در کارگاه نخریسی واقع در جاده قدیم کاشان رخ داد. «سید هادی حسینی» مسئول روابط عمومی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی قم درباره مرگ «غضنفر» گفته بود: پس از این تماس به فاصله حدود دو دقیقه یعنی ساعت ۱۶ و ۴۴ دقیقه تیم نجات ایستگاه ۴ قم به محل حادثه اعزام شد اما چه فایده که کار از کار گذشته بود و مأموران ما جنازه جوان کارگر را که داخل غلطکها گیر کرده و سر و صورت او له شده بود، یافتند.
جنازه غضنفر به اندازهای آسیب دیده بود که با کمک یک دستگاه فک هیدرولیکی پس از برداشتن غلطکها و جابجایی قطعات بسیار سنگین، از داخل دستگاه بیرون کشیده شد. گفته میشد که حتی کارفرما و کارگران کارگاه نیز تحمل و طاقت باز کردن پیچ و مهره غلطکها و در آوردن جنازه را نداشتند؛ چرا که استخوانهای آن جوان خرد شده و در کف کارگاه ریخته بود؛ متأسفانه پوست بدن او هم کنده شده و صورتش کاملا له شده بود.
مسئول روابط عمومی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی قم تاکید کرده بود که این قبیل دستگاهها دارای یک سنسوری هستند که وقتی بدن انسان با آن برخورد میکند، خود به خود از کار میافتد؛ اما اینکه چگونه این دستگاه توقف نکرده موضوعی است که در دست بررسی میباشد.
خلائی پررنگ در بحث نظارت بر ایمنی کارگاهها
به گفته «ابوالفضل اشرف منصوری» رئیس کانون مسئولان ایمنی و بهداشت کار کشور خلائی پررنگ در بحث نظارت بر ایمنی محیطهای کارگاهی وجود دارد. وی با اشاره به گفته مسئولان وزارت کار مبنی بر اینکه امکان بازرسی از صدها هزار کارگاه کوچک و متوسط کشور عملا ممکن نیست، گفت: حتی وقتی میپرسیم که واحد بازرسی کار وزارت کار میخواهد در بحث ایمنی کارگاهها چه کار کند؛ عملا پاسخ درخوری نمیگیریم؛ چرا که در جواب گفته می شود کمبود نیرو داریم و در کل کشور فقط ۸۰۰ بازرس کار وجود دارد.
منصوری البته تاکید دارد تا زمانی که کارفرمایان الزامات قانونی را احساس نکنند، برای ایمنسازی کارگاههای خود هزینه نمیکنند؛ او میگوید: «خیلی از این موارد ایمنی که رعایت نمیشود، چندان برای کارفرما هزینهزا نیست؛ با این حال اولین جایی که از آن زده میشود، بحث ایمنی است که نتایجش را هم میبینیم؛ کارگرانی سرپرست خانوار که هر ماه و هر سال می میرند و یا دارای نقص عضو میشوند.»
اشرف منصوری با بیان اینکه سیستم اتوماسیون ایمنی وارد کشور شد، اما از لحاظ ریالی برای استفاده به صرفگی نداشت، گفت: این سیستم مجهز به دوربینهای مدار بسته و سنسورهای خطر است و زمانی که کارگر در محدوده خطر قرار بگیرد، آژیر قرمز آن به صدا درمیآید و دستگاه به صورت کامل خاموش میشود.
به اعتقاد وی مسئولین ایمنی هم در این میان میتوانند نقش بازدارنده داشته باشند؛ چرا که وزارت کار کافی نبودن بازرسان کار را بهانه قرار میدهد. او تاکید میکند: «به این منظور طرحی ارائه دادهایم که بر مبنای آن اپلیکیشنی برای تلفنهای همراه تهیه میشود که مسئولین ایمنی می توانند موارد عدم رعایت تخلف کارفرما را در آن ثبت کنند تا یک بانک اطلاعاتی عظیم از کل تخلفات ایجاد شود؛ اینگونه صددرصد نیازمند بازرسان کار نیستیم؛ چرا که بخشی از مسئولیتها را خود بر عهده گرفتهایم .»
رئیس کانون مسئولان ایمنی و بهداشت کار کشور تاکید دارد که دستگاههای معیوب در هر شرایطی حادثه ساز میشوند و آسیبهای جبران ناپذیری به کارگران وارد میسازند: «متاسفانه اولین اقدامی که کارفرما انجام میدهد تعمیر دستگاه معیوب است اما مگر تعمیر تا چند بار جواب می دهد و جلوی حادثه را میگیرد؟ حتی در حادثه معدن یورت شاهد بودیم باتری واگنی جرقه زده بود که بارها تعمیر شده بود. این تنها یک نمونه است و در کارخانه های دیگر هم همین اتفاق به کرات رخ داده و نسبت به نوسازی این تجهیزات و تکنولوژیهای به کار گرفته شده در آنها اقدامی نمیشود.»
وی در نمونهای دیگر به یک کارخانه قند اشاره میکند که به علت خراب بودن نوار نقاله و سیستم جرثقیل برای جابهجایی بار، کارگران خود گونیهای قند را حمل می کردند: «این هم یک آسیب است؛ آسیبهایی که به علت ایجاد دردهای مزمن در کل بدن تا آخر عمر فرد را دچار رنج و فلجی میکند.»
برخورد با کارفرما در دادگاه کیفری
«مسعود نجم الساداتی» حقوقدان و وکیل دادگستری در مورد جنبههای کیفری برخورد با کارفرمایان در زمینه ایمن سازی کارگاه تاکید دارد که در صورت اثبات قصور کارفرما و تخطی وی از آیین نامههای ایمنی و بهداشت کار، تخلفات وی مشمول حقوق جزا میشود.
وی می افزاید: در حقوق جزا، اصلی به نام رابطه سببیت داریم (رابطه عمل واقع شده و مسبب). حال اگر کارفرمایی قانون را نقض کند، ترک فعل یا ترک نظامات دولتی کرده است. در نتیجه وقتی کارشناس دادگستری یا بازرس کار تشخیص میدهد رابطه سببیت بین ترک فعل و جرم واقع شده، کارفرما مسئولیت کیفری پیدا میکند و دادگاه کیفری جرم را بررسی و حکم صادر می کند.»
نجم السادتی تاکید دارد که دادگاه کیفری هم اکنون در موارد متعددی برای کارفرمایانِ متخلف حکم صادر کرده و به کارگران، دیه یا خسارات دیگر تعلق گرفته است.
با این حال وی میگوید که روند دادرسی تا صدور حکم زمان زیادی میبرد. وی ادامه میدهد: در غالب این پروندهها دیده میشود که کارفرمایان برای کم کردن هزینههای خود نسبت به ایمنسازی کارگاه کوتاهی میکنند؛ تا زمانی که حادثهای پیش بیاید و مجبور به پرداخت غرامت شوند.
زندگی که دیه جایش را پرنمیکند
قاعدتا زندگی کارگران پس از حادثه با قبل از آن متفاوت خواهد بود؛ کارگری که یک عضو از بدنش را از دست داده و کارگری که متحمل آسیبهای جدی شده، دیگر قادر به یافتن کاری مناسب با شرایط جدیدش نیست و این امر معیشت خانوادهاش را مستقیم تحت تاثیر قرار میدهد. در مواردی که حادثه منجر به فوت کارگر میشود هم دیگر هیچ کس نمی تواند جای وی را برای خانواده پر کند؛ حتی دیه!
در همین حد میتوان اشاره کرد که اعتراضات و تجمعها با هر ماهیت و هر انگیزه یک واقعیت است و بدیهی است که هر جریانی قصد بهره برداری یا تفسیر خود را دارد اما اصل رخداد و پاره ای مطالبات یک واقعیت است.
این را هم می دانیم که اینجا ایران است و فرانسه نیست که طی دو هفته تظاهرات در اعتراض به تغییر قانون کار، شعارها سیاسی و ضد ساختاری نشد و درباره همان موضوع خاص و مورد بحث اعتراض بود و گرچه حاشیه های اجتناب ناپذیر داشت اما اصل موضوع که بحث قانون کار بود تا پایان در متن ماند.
این گفتار در پی آن است که از زاویه ای دیگر به موضوع تجمعهای اعتراضی -و نه حمایتی - بنگرد و این موارد را مطرح کند:
1- اگر مردم به موضوعی - که الزاما یا در تصور آنان ربطی هم به اصل دیانت و امنیت کشور ندارد- اعتراضی داشته باشند و بخواهند در یک جای مشخص و در یک زمانی معین، این صدا را به گوش مسؤولانی برسانند - که اتفاقا همواره از جانب آنان سخن می گویند- چنین امکانی دارند یا نه. اگر باید مجوز بگیرند روند اعطای مجوز چگونه و در چه بازه زمانی است؟ اشخاص باید درخواست بدهند یا احزاب یا اصناف ؟ اطلاع کافی است یا مجوز باید گرفت یا اساسا برگزاری هر تجمع غیر حمایتی خلاف مصالح و غیر قابل بحث است؟ وزیر کشور البته گفته است «افرادی که می خواهند تجمعی داشته باشند باید درخواست بدهند تا وزارت کشور و استانداری ها درخواست آنان را بررسی کنند.»
2- طی قریب 40 سال گذشته و به مناسبتهای مختلف در صدا و سیما تصاویر مردمی را که در اعتراض به سیاستهای کشورهای دیگر مانند تصمیمات دولت های آمریکا و عربستان یا توافق داخلی فلسطینی ها یا کشتار در میانمار تظاهرات می کنند دیده ایم. این تظاهرات را معمولا شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی سازمان دهی میکند. طبیعی است که تظاهرات اعتراضی به یک تصمیم یا مصوبه داخلی را این شورا نمیتواند سازماندهی کند. آیا تنها در تأیید سیاست های رسمی میتوان به خیابان آمد و هر چه غیر آن مطرود است؟
3- اگر برخی از این خواستها از زبان نمایندگان مجلس شورای اسلامی بیان شود شاید افراد دیگر احساس نکنند به حضور خودشان در خیابان نیاز است. آیا بهتر نیست شورای نگهبان در تأیید صلاحیتها قدری آسانگیرتر باشد تا صدایی را که از زیر هرم پارلمان میشنویم به صدایی که هر روز در کوچه و خیابان می شنویم نزدیک تر ببینیم؟
4- در تاریخ ایران یکی از نمادهای تظلم خواهی زنجیر نوشیروانی است. همه این قصه را شنیده ایم که مدتی صدای زنجیر نمیآمد و این تصور درگرفت که دیگر شکوه از بیداد نیست تا روزی انوشیروان صدا را شنید و مأموران رفتند و خری را دیدند که خود را به زنجیر میزند. در صحت این گونه روایتهای تاریخی البته تردید وجود دارد و حتی درباره دادگری انوشیروان اما این نماد و فرهنگ در تاریخ ما هست.
پیش از انقلاب دو ستون مقابل مجلس سنا در خیابان سپه – ساختمان سابق مجلس شورای اسلامی در خیابان امام خمینی – را به شکل همین زنجیر طراحی کردند تا با عدل نسبت داشته باشد. حمید رضا صدر البته در کتاب خواندنی «سیصد وبیست و پنج» تعبیر«گیسوی بافته» را برای این دو نماد به کار می برد اما خود طراح و معمار سال ها قبل از ایده زنجیر نوشیروانی گفته بودند. آیا بهتر نیست جایی در مقابل مجلس تعبیه شود تا افراد بتوانند با رعایت همه هنجارها نظر خود را مطرح کنند؟ پیشتر نیروی انتظامی ایده ایجاد سکویی برای این کار را داده بود اما پیگیری نشد.
5- نمیتوان در هر انتخابات بر تنور انتظارات و مطالبات دمید و یکی بحث 4درصدی ها و 96 درصدی ها را به میان بکشد و دیگری وعده دهد برای حاشیه نشینان سند ملکی صادر می کند و سومی قول دهد وکیل ملت باشد ولی فردای انتخابات انگار نه انگار و برای انتخاب وزیر زن هم اظهار عجز شود. اینها همه با هم است. اگر انتخابات برگزار می کنیم به تبعات آن هم باید وفادار باشیم. آرتور کوستلر میگوید آگاهی را نمیتوان بازپس گرفت. وقتی سخنی درمیاندازیم نمیتوانیم بگوییم فراموش کنید.
6- رسانههای رسمی عادت دارند تا در کشوری دیگر خاصه غربی تظاهراتی مثلا با هماهنگی اتحادیه صنفی یا سندیکای کارگری درمیگیرد پوشش دهند و به گونه ای وانمود کنند که انگار انقلابی دیگر در آن سامان در جریان است. نمی توان یک سره در ستایش هر اعتراضی در هر جای دیگر در این کره خاکی سخن راند به محدوده سرزمین خودمان که می رسد جز سرزنش و نکوهش نگفت.
7- انگیزه های معترضین متفاوت است. یکی به دنبال دریافت اصل یا سود سپرده خود در فلان مؤسسه تعطیل شده اعتباری است. دیگری از گرانی ارزاق مینالد. سومی به اصل نظام وفادار است ولی دولت را قبول ندارد. چهارمی تفکیک نمی کند و کلا معترض است. پنجمی از سر کنجکاوی رفته ولی چنانچه بازداشت شوند چگونه قابل تفکیک هستند و قانون درباره آنها چه حکمی صادر کرده است؟
8- این واقعیت را هم در نظر داشته باشیم که نطفه ماجراها در مؤسسات مالی غیر مجاز بسته شد. اگر جلوی برخی تخلفات گرفته نشود بهمن وار حرکت می کنند. دو هفته است اسامی ابربدهکاران یک بانک خصوصی منتشر شده و به جز یک نفر که به خاطر مسایل ورزشی مشهور است دیگران زحمت تکذیب یا تهدید به شکایت هم به خود نداده اند و یعنی همین که هست!
اینها روح جامعه را می خراشد و یکی می نویسد و یکی داد می زند و در هر دو امکان زیاده روی و خطا هست. اما آیا ساز و کاری هم هست که بگوییم از این ساز و کار تخطی شده است؟
خانوادهای که درد را احساس نمیکنند
لتیسیا مارسیلی ۵۲ ساله، هنوز خیلی جوان بود که فهمید با بقیه فرق دارد. آستانه تحمل درد او بسیار بالا است به طوریکه حتی متوجه سوختگی یا شکستن استخوانهایش نمیشود.
۵ عضو دیگر خانواده لتیسیا هم شرایطی مثل خود او دارند و به درد حساس نیستند. او به بیبیسی گفت:" زندگی روزمره ما کاملا طبیعی است، حتی شاید بهتر از بقیه مردم چون به ندرت بیمار میشویم و درد زیادی احساس نمیکنیم. البته در واقع درد را حس میکنیم اما فقط برای چند لحظه."
دانشمندان معتقدند این شرایط به این خاطر برای این خانواده پیش آمده که برخی از عصبهایشان درست کار نمیکند. آنها امیدوارند کشف ژن جهشیافته در بدن آنها بتواند به کشف روشهای درمانی برای بیمارانی که از دردهای مزمن رنج میبرد کمک کند.
پروفسور آناماریا آلویزی، استاد دانشگاه سیهنا در ایتالیا میگوید: "ما در مسیر کاملا جدیدی برای کشف داروهای مسکن قدم گذاشتهایم."
دردسرهای یک سندرم نادر
مادر، دو پسر، خواهر و خواهرزاده لتیسیا همگی سندرمی دارند که به اسم خانوادهشان نامگذاری شده: سندرم درد مارسیلی. لتیسیا میگوید درد یک زنگ خطر بسیار مهم به حساب میآید و از آنجایی که آنها فقط برای چند ثانیه حساش میکنند، بیشتر اوقات نمیفهمند جایی از بدنشان شکسته و این در نهایت به التهاب استخوانهایشان منجر میشود. خیلیوقتها هم جایی از بدنشان میسوزد یا زخم میشود بدون این که آنها متوجه شوند.
لودوویکو، پسر ۲۴ ساله خانواده فوتبال بازی میکند و آنطور که مادرش میگوید بارها به مشکل برخورده است: "در طول بازی کم پیش میآید که روی زمین بنشیند، حتی وقتی به او ضربه میزنند. البته زانوهای حساسی دارد که خیلی وقتها پیچ میخورند و ترکهای ریزی در آنها بوجود میآید. جدیدترین عکس ایکسری که از پایش گرفته شده نشان میدهد که در هر دو مچ او ترکهای ریز زیادی وجود دارد."
پسر کوچک لتیسیا، برناردو که ۲۱ ساله است هم یکبار موقع دوچرخه سواری زمین میخورد و بدون اینکه متوجه شکستگی آرنجش شود ۹ مایل دیگر هم رکاب میزند. در پی این اتفاق آرنج او استخوان اضافی تولید میکند.
خود لتیسیا هم از این اتفاقات در امان نبودهاست. یک بار شانه راست او موقع اسکی میشکند و با این حال همه بعدازظهر به اسکی کردن ادامه میدهد. او تازه صبح روز بعد به بیمارستان میرود آن هم وقتی در انگشتانش سوزش کمی حس میکند. یک بار هم موقع تنیس بازی کردن شانهاش شکسته است: " دردی حس نمیکردم اما انقدر به شانهام فشار وارد شد که شکست." بدترین تجربه او اما مربوط به مشکلی است که بعد از ایمپلنت (کاشت) ناموفق دندان برایش پیش آمد.
استخوانهای ماریا دومنیکا، مادر ۷۸ ساله لتیسیا هم بارها شکسته و خودشان جوش خوردهاند. به همین خاطر درست خوب نشدهاند. او اغلب اوقات خودش را میسوزاند چون متوجه دردش نمیشود.
سقف دهان ماریا النا، خواهر لتیسیا هم به خاطر خوردن نوشیدنیهای داغ مرتب میسوزد. دخترش ویرجینیا هم یک بار بدون این که متوجه درد یا سوزشی شود ۲۰ دقیقه دستش را در یخ نگه داشته بود. با همه اینها لتیسیا میگوید هیچوقت به این شرایط به چشم "نکتهای منفی در زندگیشان" نگاه نکردهاست.
تحقیقات علمی چه میگویند؟
دکتر جیمز فاکس، استاد کالج دانشگاهی لندن و رئیس تیم تحقیقات در باره این سندرم میگوید خانواده مارسیلی همه عصبهایی که یک بدن باید داشته باشد را دارند و مشکل در درست کار نکردن آنهاست: "ما داریم روی این مسأله که چرا این خانواده درد زیادی حس نمیکنند، تحقیق میکنیم. شاید از این طریق بتوانیم روشهای درمانی جدیدی برای تسکین درد کشف کنیم."
تیم تحقیقاتی با مطالعه بر روی این خانواده به دنبال کشف ماهیت این سندرم است. نتایج تحقیقات آنها در مجله علمی " Brain" منتشر میشود.
سندروم درد مارسیلی، بیماریای است که مبتلایان به آن کمتر از حد معمول به حرارت بالا و کپسایسین ( نوعی ماده شیمیایی) موجود در فلفلهای تند حساس هستند و استخوانهایشان بدون احساس هیچ دردی دچار شکستگی میشود.
محققان بعد از مطالعه بر روی از اعضای این خانواده به این نتیجه رسیدند که ژن ZFHX۲ در آنها دچار جهش شده است.
آنها بعد از آن روی دو موش که بدون این ژن پرورش یافته بودند، مطالعه کردند و متوجه تغییر در آستانه تحمل درد آنها شدند.
آنها موشهایی با ژن جهش یافته مشابه خانواده مارسیلی پرورش دادند و بعد از مطالعه روی آنها دریافتند به شکل قابل ملاحظهای به حرارت بالا بی حس هستند. پروفسور آلویزی میگوید:" با انجام تحقیقات بیشتر برای فهم تأثیر این جهش روی میزان حساسیت و پیدا کردن ژنهای دیگری که ممکن است در این مسأله درگیر باشند، میتوان به پیشرفتهای دارویی تازه امیدوار بود."
این طور که پیداست اعضای خانواده مارسیلی تنها مواردی هستند که این ژن معیوب در بدنشان وجود دارد.
چرا جنبش زنان بايد ضدسرمايه داري باشد
شکوه صبحي
تريبوني براي زنان چپ| در دوران سرمايه داري زندگي ميکنيم. بيش از ٥ قرن از بوجود آمدن سرمايهداري گذشته است. در طي اين مدت نظام سرمايهداري تغييرات بسيار کرده، تکامل يافته و اکنون در قرن ٢١، سرمايهداري نئوليبرال در تمام ارکان زندگي بشر نفوذ کرده و تغييرات بسيار بنيادي و عميقي در روابط اجتماعي، فرهنگي ، سياسي و اقتصادي بوجود آورده است. در چنين دنيايي زنان براي تغيير شرايط زندگي و رهايي از ستمهايي که به آنان ميشود، در تلاشند تا موقعيت و جايگاه زن را تغيير دهند، زناني با ديدگاهها و گرايشات فکري متفاوت. اما بهرغم اين تلاشها و بهرغم آنکه در زمينههايي شرايط زندگي زنان تغيير يافته است، براي اکثريت آنان اين تغيير شرايط به معناي بهبود نبوده و نيست. فقر زنانه شده و همچنان نابرابريها، بيعدالتيها و خشونتها گريبان زنان را گرفته است. زنان با انواع خشونت و آزارهاي جسمي و رواني روبه رو هستند. هنوز در بسياري از نقاط جهان مناسبات فرهنگي و اجتماعي ماقبل سرمايهداري به کمک اين نظام آمده و موقعيت فرودستي زنان را تداوم ميبخشند. نظام سرمايهداري از فرهنگ مردسالارانه موجود که در تارو پود جوامع نفوذ دارد و از باورها واعتقادات ديني و مذهبي استفاده کرده و از طريق قدرتهاي سياسي موجود اين فرودستي را تداوم ميبخشد، سود سرشاري ميبرد. با استفاده از صنعت تبليغات و رسانههاي خود، باورهاي فرهنگي خاصي را نيز ترويج ميکند که در آن جنسيت زن منبعي براي کسب سود بيشتر است. صنعت سکس و مد و زيبايي، سود سرشاري را براي سرمايهداري به همراه دارد.
از اين رو مهم است که نه تنها مبحث سرمايهداري در جنبش زنان مطرح شود، (کما اينکه بخش چپ جنبش زنان همواره به اين مساله توجه داشته است) بلکه ضد نظام سرمايهداري بودن براي پيشبرد مبارزات زنان يک ضرورت است. در اين مبارزه عليه سيستم حاکم بر جهان، جنبش زنان ميتواند در کنار ساير جنبشهاي مترقي و مردمي قرار گيرد و همراستا با آنان گامهاي موثري در نابودي کامل نظام سرمايهداري بردارد و از اين راه رهايي کامل زنان را ممکن سازد.
تاثير مناسبات سرمايهداري بر شرايط زندگي زنان
در جامعه طبقاتي موقعيت زن توسط تقسيم کار اجتماعي تعيين ميشود. زنان هم در بخش توليد و هم در بازتوليد نقش مهمي دارند. استثمار شديد و چندگانه در بخش توليد به همراه کار رايگان در بخش بازتوليد نيروي کار (کارخانگي ) يکي از منابع مهم کسب سود سرمايهداري است. در دوره سرمايهداري نوليبرال اين حوزهها نيز دستخوش تغييرات شگرفي شده است. شناخت اين تغييرات و شيوههايي که از طريق آن سرمايهداري در اين حوزهها به افزايش سود خود ميپردازد، ضروري است.
«تقسيم کار در پروسه تاريخي تغيير يافته است. سرمايهداري از تقسيم کار در جهت اهداف خود استفاده ميکند. تقسيم کار به مفهوم تجزيه کار از فعاليتهاي پيچيده توليد و بازتوليد به وظايف خاص و ساده تر است که افراد مختلف به صورت دائمي يا موقتي بتوانند انجام دهند. در دوران سرمايه داري که هدفش حفظ سودآوري و برتري امتيازات و رقابت است، تقسيم کار لزوما ربطي به بهبود کيفيت کار و زندگي و حتا رفاه انسانها به طور کلي ندارد. تقسيم کار به شکلهاي مختلف صورتي ميگيرد:
تقسيم کار فني و تقسيم اجتماعي کار / تقسيم کار طبيعي مانند بارداري / تقسيم کار فرهنگي مانند وضعيت زنان در جامعه / تقسيم کار يدي و فکري / تقسيم کار ماهر و غيرماهر، مولد وغير مولد / خانگي و فردي و ...»
ملاحظات فني و اجتماعي در تعريف کار به گونهاي درهم آميخته شدهاند که اغلب مغشوش و گمراه کنندهاند. به عنوان مثال در تعريف کارگر ماهر، جنسيت نيز مداخله دارد به اين مفهوم که هر کاري که زنان انجام ميدهند جدا از سختي و پيچيدگي آن تنها به اين دليل که زنان ميتوانند آن را انجام دهند کاري غير تخصصي تلقي ميشود و يا کارهايي که با توجيهات به ظاهر"طبيعي"، به زنان محول شده است مانند فرز بودن در کار با انگشتان، مطيع بودن، شکيبا بودن و غيره. اين موضوعي است که در دوران نوليبراليسم يکي از عوامل کليدي در تعيين نرخ دستمزدهاي متفاوت است. در نتيجه شاهد هستيم که به رغم افزايش آماري و عددي تعداد زنان شاغل، فقر زنانه شده است. در کنار نابرابريهاي طبقاتي، نابرابريهاي قومي، جنسيتي، مذهبي و نژادي نيز در تعيين ميزان دستمزدها موثرند. سرمايهداري با دامن زدن به اختلافات و تنشهاي قومي و بين مرد و زن و...از سياست "تفرقه بيانداز و حکومت کن" استفاده ميکند.
«سرمايهداري با تضادها و بحرانهاي بسياري رو در روست. برخي از اين تضادها در زندگي زنان نمود بيشتري دارد. هاروي يکي از تضادهاي عمدهي سرمايه داري در قرن ٢١ را وحدت بازتوليد اجتماعي و بازتوليد سرمايه ميداند. وي بازتوليد اجتماعي (بازتوليد وسايل توليد و نيروي کار) را شامل بازتوليد روزمره و طولاني مدت ميداند که در پايه ايترين شکل خود به بازتوليد زيست شناختي نيروي کار يعني فرزندآوري و خانهداري بستگي دارد، يعني بازتوليد نسلي و روزمره. بررسي بازتوليد اجتماعي شکاف عميقي را نشان ميدهد . گروهي مصرف زياد دارند و در مقابل تعداد زيادي توليد کننده ارزش وجود دارد که به شدت استثمار ميشوند. گروه اول با خريد و مصرف به گردش سرمايه و کسب سود کمک ميکنند و گروه دوم با توليد ارزش اضافه.»
در بازتوليد نيروي کار مقدار زيادي کار بدون دستمزد وجوددارد که به دست زنان انجام ميشود. در دوره دولتهاي رفاه، جنبشهاي اجتماعي دولتها را مجبور به تقبل بخشي از اين بازتوليد کردند؛ از طريق حق بازنشستگي، بيمه، مراقبت هاي بهداشتي، آموزش و.... اما نئوليبراليسم از زير بار آن شانه خالي کرده و با انداختن بار اين هزينهها به دوش خانوادهها و عموم مردم سعي دارد از طريق کاهش بارمالياتي، نرخ سود خود را افزايش دهد و در اين راستا شيوههاي زندگي شهري مبني بر مصرفگرايي وفردگرايي هم ترويج ميشود. خانواده ها ديگر نه موجوديتهاي مجزا، بلکه قالبهاي تعاملات و روابط اجتماعي موجودند و منبع مهم تقاضا هستند. خانواده تبديل شده است به محلي براي کسب سود بيشتر.
در دوران شکلگيري سرمايه، اين که کارگران دستمزدشان را چگونه خرج کنند براي سرمايه مهم نبود. اما اکنون ديگر براي سرمايهداري مهم است که کارگر دستمزدش را چگونه هزينه مي کند. در دنيايي که همه چيز کالا شده، کار خانگي هم کالايي ميشود. بخشي از کار خانگي از طريق پرداخت وجه در بازار قابل دستيابي است: کوتاه کردن موي سر، غذاهاي يخ زده و نيمه آماده، خشک شويي، مراقبت از کودکان، مهدکودک، پرستاري از سالمندان و غيره. ... عموما اين بخش از کار خانگي زنان مرفه، توسط زنان فرودست تر جامعه با دستمزدهاي بسيار اندک و بسيار پايين انجام ميشود، زناني که وظيفهي بازتوليد نسلي و روزمره و تيمارداري از سالمندان را در خانوادههاي خود نيز بر عهده دارند و به اين ترتيب شکاف طبقاتي بين زنان پررنگتر ميشود.
به علاوه افزايش استفاده از وسايلي مانند لباسشويي، جاروبرقي، ماکروفر و... که باهزينههاي بالا بايد خريداري شود، منبع ديگري براي کسب سود سرمايهداري است. تامين اين هزينهها معمولا با دريافت وام انجام ميشود. رابطه بازتوليد اجتماعي با اخذ وام سبب رشد رباخواري در جامعه ميشود. بدهکاري دانشجويان و بدهکاري کارمندان بابت وامهاي خريد کالا نمونههايي از اين دست هستند.
«جهانيسازي امکان تحرک سرمايه را در فراسوي مرزها فراهم کرده است و اين امکان را به سرمايه داده که در جاي جاي جهان هم از نابرابريهاي رسوب کرده در روابط اجتماعي بهره ببرد و وهم نابرابريهاي جديد را دامن بزند. مهاجرت نيروي کار و از سوي ديگر انتقال واحدهاي توليدي و صنعتي از غرب به شرق اين امر را ممکن کرده است. کارگران کشاورزي کاليفرنيا در مکزيک بازتوليد ميشوند ، کارگران خانگي نيويورک در فيليپين بازتوليد ميشوند. دانشجويان نخبه ايراني به عنوان نيروي کار متخصص در امريکا کار ميکنند و. ...»
بخش عمدهاي از اين نيروي کار مهاجر زنان هستند. زن بودن به علاوه مهاجر بودن، امکان استثمار چند لايه اين زنان را فراهم ميکند. از سوي ديگر انتقال صنايع به شرق (کره جنوبي، فيلپيين، هند، چين، ويتنام و...) بازار کار گستردهاي در اين کشورها ايجاد کرده است و زنان بسياري به اين بازار کار کشيده شدهاند. زناني که با دستمزدهاي بسيار اندک، تحت شرايط بسيار دشوار و ساعات کار طولاني مشغول به کار شدهاند. ورود گسترده اين زنان به بازار کار، سبب کاهش دستمزدها شده است. با توجه به سنت مردانه بودن مبارزات کارگري و صنفي و عدم حضورفعال و گسترده زنان در تشکلهاي کارگري ، بعد ديگري از مبارزه را براي اين زنان گشوده است. زنان کارگر در اين کشورها براي کسب رسميت به تشکلها و مبارزات خود، مجبورند هم در مقابل حاکميت سرمايهداران و دستگاه سرکوب آن مبارزه کنند وهم در مقابل فرهنگ مردسالارانه هم طبقهاي خود. در دهههاي اخير اين زنان توانستهاند تشکلهاي خود را ايجاد کنند وبا مبارزات پيگير حتا در سطح رهبري مبارزات کارگري نيز قرار گيرند.(مانند مبارزات کارگران زن در کره جنوبي).
«کالايي شدن سبب شد که در بازار امور خانگي ، قلمرو گستردهاي براي انباشت سرمايه از طريق مصرف گرايي فراهم شود. ولي تضاد ديگري هم در اين جا خود را مينماياند: تضاد بين مصرفگرايي زيادروانه خانگي و مصرف ضروري براي بازتوليد اجتماعي درست. تضادهاي توليد اجتماعي را نميتوان در خارج از شرايط متمايز جغرافيايي، فرهنگ، سبک زندگي، آداب و رسوم و ساير ويژگيهاي زيستي، تاريخي و اجتماعي جوامع انساني درک کرد.»
بازتوليد اجتماعي نيروي کار، گسترهاي از اشکال و رفتارهاي فرهنگي را هم ايجاب ميکند که از نظر جغرافيايي و تاريخي مشخصاند و اختلاف طبقاتي را حفظ و تقويت ميکنند. رسانههاي جمعي وسيلهاي بسيار مناسب براي اين امر است و زنان و سپس کودکان اولين طعمه در اين مسير هستند. در اينجاست که صنعت تبليغات به کار ميآيد. اين صنايع به خصوص به زنان وکودکان به شکل طعمههايي نگاه ميکنند که با مصرفگرايي ميتوانند بازارهاي سرمايهداري را پر رونق نگه دارند. از سوي ديگرزنان به عنوان ابژه جنسي در اين تبليغات نيز به کار ميآيند تا مردان نيز ترغيب به خريد و مصرف بيشتر و بيشتر شوند.
ü «قدرت دولت سرمايهداري در چارچوب بازتوليد اجتماعي در تمام دنيا به روشهاي مختلف توليد و تکثير ميشود. بازتوليد اجتماعي عرصهاي است که در آن سرکوب وخشونت عليه زنان در بسياري از نقاط جهان شدت مييابد. کارگران غالبا تجربه خشونت وسرکوب موجود در فرايند کار را به خانواده انتقال ميدهند. با اين وجود، خشونت شديد و چند جانبه در محيطهاي بيرون براي بسياري از زنان، خانواده را محيطي امن براي آسايش و استراحت از کار روزانه و استثمار کرده است. بسياري از زنان غيرمتشکل در مقابل اين سيستم درهم پيچيده استثمار در بازار کار احساس ناتواني ميکنند و تمايلي به حضور در اجتماع ندارند و به کنج خانهها پناه ميبرند و خانهداري را ترجيح ميدهند.»
در چنين دنيايي که کالايي کردن زندگي روزمره وبازتوليد اجتماعي، عميقتر شده و فضاي پيچيدهاي را براي مبارزه ضدسرمايهداري ايجاد کرده است، عدم توجه به اين تغييرات سبب ميشود که راهکارهايي که به عنوان مثال براي کار خانگي در نظر گرفته مي شود، ناکارآمد باشند و حتا خود به افزايش بهره کشي از زنان منجر شوند. مانند شعار پرداخت دستمزد به کار خانگي که فقط به پولي شدن کامل همهي امور در راستاي منافع سرمايه منجر خواهد شد.
نشان دادن کارکرد ستم جنسيتي در سيستم سرمايهداري براي ما روشن ميکند که برخي خواستهها و مطالبات زنان درون سيستم سرمايهداري با رفرمهايي در زمينههاي برابري دستمزد، دسترسي به امکانات آموزشي برابر، تصويب برخي قوانين در مقابله با تبعيض در محيط کار و خشونت، آزادي سقط جنين، رايگان بودن وسايل جلوگيري از بارداري و... فقط تا حدود کمي قابل دستيابي است. درخيلي از اين عرصهها تحقق اين خواستهها با مرزهاي سيستم سرمايهداري تصادم پيدا ميکند. در اواخر دههي هفتاد و بعد از افول جنبش فمينيستي همزمان با گسترش نئوليبراليسم، بخش ليبرال جنبش زنان مطالبه محور شد و اين خواستها را در دستور کار خود قرار داد. در طول بيش از چهار دهه، ميبينيم که با اين گونه مبارزات مطالبه محور در چارچوب نهادهاي مدني موجود در جامعه سرمايهداري، نتوانسته بهبودي چشمگير در شرايط زندگي اکثريت زنان ايجاد کند. بي ترديد سيستمي که بتواند کار خانگي و فرزند پروري را اجتماعي کند، سرمايهداري نيست. سيستمي که بتواند برابري کامل دستمزد را براي زنان امکان پذير کند، سرمايهداري نيست. سيستمي که بتواند حق کنترل بر بدن را براي زنان تامين کند، سرمايه داري نيست...
بازتوليد اجتماعي عرصهاي است که در آن بسياري از آسيبهاي توليد سرمايهداري جهاني شده را ميتوان ديد. هستند کساني که اين تناقض را ميبينند و در پي راهي براي دور زدن آنند و آرزوي بازگشت به شيوه زيستن طبيعي را دارند، اما دور زدن اين سيستم امکان ناپذير است. اين ما را به سوي شکلي سياسي از پاسخهاي ضدسرمايهداري رهنمون ميشود: بازگرداندن قدرت به کساني که در زمينه بازتوليد اجتماعي از آنان سلب قدرت شده است. در اين راستا ضرورت شکل گيري يک دانش ضد سرمايه داري ضروري است.
منبع نقلقولها: هفده تناقض سرمايه داري، ديويد هاروي

زمین لرزهای به وسعت 5.2 ریشتر چهارشنبه شب شهر تهران را لرزاند و حتی در استان های البرز و قم و بخش هایی از قزوین و مرکزی و گیلان نیز احساس شد.
ایران نوشت: پس از این حادثه شهروندان تهرانی از ترس ریختن آوار و لرزیدن دوباره زمین تا ساعتها بیرون از خانه ماندند چراکه نمیدانستند این لرزشها به خاطر پس لرزه بوده یا زلزله اصلی. به دنبال این حادثه سؤالهای زیادی در میان اذهان عمومی ایجاد شد، از طرفی بازار داغ شایعات هم بر این نگرانی ها افزود.
چه در شب زلزله و چه حتی در روزهای بعد از آن، این کانال ها و شبکه های اجتماعی بودند که هر یک به زبان کارشناس یا مطلعی خبر از وقوع حادثه ای تلخ می دادند که حتی زمانش هم تعیین شده بود. این شایعات گاهی به قدری پررنگ بود که بسیاری به «رخداد» آن باور پیدا کرده بودند و درصدد مکانی جایگزین برای زندگی در خارج از شهر بودند، اما آیا میتوان زمان زمین لرزه و فعال شدن گسلها را پیشبینی کرد و اگر این امکان وجود دارد، چرا هنوز این تکنولوژی به ایران نرسیده است؟ «سعید منتظر القائم»، پژوهشگر مهندسی زلزله به این سؤالها پاسخ میدهد.
آیا بهطور قطعی میتوان زمان فعال شدن گسلها را پیشبینی کرد؟
بله. تا حدودی این کار قابل پیشبینی است. بهطوریکه با بررسی علائم فعالیت گسلها میتوان از فعال شدن آنها تا حدودی مطلع شد. پیدایش زلزلههای خفیف یکی از علائم فعال شدن گسلها محسوب میشود و با بررسی این لرزشها میتوان فهمید چه گسلهایی فعال شدهاند و امکان وقوع لرزشهای عمده آتی را در آنها ارزیابی کرد.
بنابراین با توجه به این موضوع میتوان زمان دقیق زلزله را نیز پیشبینی کرد؟
پیشبینی انواع مختلفی دارد. ما نمیتوانیم ساعت، روز و حتی ماه زلزله را با دقت لازم و اطمینان لازم پیشبینی کنیم اما به صورت دراز مدت و میان مدت امکان پیشبینی وجود دارد. بر همین اساس از راه بررسی تغییرشکلهای پوسته زمین وعوامل دیگر نظیر تاریخچه وقوع زلزلههای گذشته، میتوان ازفعال بودن گسل و امکان وقوع زلزله در دوره دراز مدت آگاه شد و حتی درصد احتمال وقوع زلزله را در یک دوره میان مدت یا دراز مدت پیشبینی کرد.
به عنوان مثال در شهرهای عمده کالیفرنیا نظیر سان فرانسیسکو با انجام تحقیقات تیمی وسیع، احتمال وقوع زلزلههای مختلف در سی سال آتی تخمین زده شده و نتایج آن برای اطلاع عموم منتشر میشود. البته این کار راه حل مناسبی برای واکنش مردم و مسئولان به منظور تخلیه و آماده باش نیست، اما میتوان بر اساس آن به اقدامات میان مدت و دراز مدت نظیر تقویت نظام مدیریت بحران، تشدید فعالیتهای پایشی و افزایش دستگاههای زلزله نگاری، اقدامات مقاومسازی زیر ساختهای عمومی نظیر پلها، بیمارستانها، مدارس و حتی ساختمانهای شخصی پرداخت و بویژه کنترل کیفیت ساختمانسازی جدید را تشدید کرد. ما از این طریق میتوانیم تنها پیشبینی کنیم که در میان مدت یا دراز مدت زلزله اتفاق میافتد اما با اطلاع از آن نمیتوان دستور تخلیه شهر را داد.
روشهای مختلفی برای پیشبینی زمان زلزله در کشورهای مکزیک و ژاپن ایجاد شده، ایران چرا در این زمینه هنوز فعالیتی انجام نداده یا اگر انجام داده چرا هنوز از آن استفاده نمیکنند؟
روشهایی در این کشورها بر اساس ثبت حرکات زمین لرزه ابداع شده که با استفاده از آن میتوان در محل وقوع زلزله از وقوع آن آگاه شد و چند ثانیه قبل، رسیدن امواج مخرب زلزله به منطقه مورد نظر را پیشبینی کرد. این روشها همانطور که گفته شد در مکزیک و ژاپن و بعضی کشورهای دیگر استفاده میشود. در ایران نیز اقداماتی در این زمینه انجام شده که هنوز در مراحل مقدماتی است. سازمان مدیریت بحران شهر تهران در حال ایجاد ایستگاههایی به صورت آزمایشی در تهران است. هرچند این فعالیتها هنوز در مرحله مقدماتی بوده و توسعه لازم را پیدا نکرده است.
تا چند ثانیه قبل از وقوع زلزله را براساس این روشها میتوان پیشبینی کرد؟
در این روشها ایستگاههایی در نزدیکی مناطق زلزله خیز ایجاد میشود تا از وقوع زلزله آگاه شوند و به وسیله امواج مخابراتی رسیدن امواج مخرب زلزله را چند ثانیه قبل اطلاع دهند. این روشها اغلب برای استفاده در اقداماتی مانند خارج کردن نیروگاههای هستهای و دستگاههای خطرناک از مدار، مسدود کردن پلها، قطع گاز و کاهش سرعت قطارها استفاده میشود. البته این روش به اندازهای که درمحلهایی نظیر مکزیک و ژاپن میتواند مؤثر باشد در ایران کارایی ندارد.
بهطور کلی برای پیشبینی زلزله نمیتوان عدد ثابتی ارائه کرد چراکه این اعداد تابع فاصله هستند.مثلا اگر کرج زلزله شود شهرک غرب مثلاً ۸ ثانیه، تهرانپارس ۱۵ ثانیه و رودهن ۲۴ ثانیه زمان هشدار خواهند داشت. البته اعداد فوق تقریبی هستند اما هر چه دورتر شویم زمان قابل استفاده برای هشدار بیشتر میشود معمولاً از تفاوت سرعت امواج طولی و عرضی برای این منظور استفاده میشود. امواج طولی نسبتاً بیخطر بوده ولی با سرعت بیشتر حرکت کرده و زودتر میرسند. اما امواج عرضی که مخرب هستند کم سرعتتر بوده و دیرتر میرسند.اگر ازاین تفاوت سرعت استفاده شود.چنین خواهیم داشت،فاصله ۱۲ کیلومتری ۴ثانیه،فاصله ۲۰ کیلومتر ۶تا ۷ ثانیه،فاصله ۳۰ کیلومتر ۸ تا ۹ ثانیه،فاصله ۵۰ کیلومتر ۱۴ تا ۱۵ ثانیه،فاصله ۸۰ کیلومتر ۲۳ ثانیه و فاصله ۱۲۰ کیلومتر ۳۳ ثانیه.
علت تفاوت این موضوع بین ایران و مکزیک و ژاپن چه چیزی میتواند باشد؟
ویژگی زمین شناسی بین ما و آن کشورها است که باعث این تفاوت میشود. در این محلها فاصلهای قابل توجه (بیش از صد کیلومتر) بین محل گسل مسبب زلزله و محلهای آسیب پذیر مورد نظر وجود دارد. این فاصله مکانی زیاد باعث میشود که زمان لازم برای رسیدن امواج مخرب به محل زیاد شده و لذا زمان قابل استفاده برای واکنش زیاد شود و گاه به بیش از یک دقیقه برسد. بهطور مثال زمانی که در دریاهای پیرامون ژاپن زلزلهای به بزرگی 8 ریشتر اتفاق بیفتد، ابتدا وقوع زلزله از طریق ثبت آنها در همان محل درک میشود. سپس سیستم با محاسبه مشخصات حادثه و چگونگی انتشار امواج زلزله ظرف کمتر از ده ثانیه، هشدار را از طریق سیستمهای مخابراتی به محلهای در معرض خطر مخابره و هشدار صادر میشود.
از آن به بعد مردم و دستگاههای مختلف زمانی نسبتاً طولانی، گاه بیش از یک تا دو دقیقه برای واکنشها خواهند داشت. البته این واکنشها از قبل برنامهریزی شده و هر دستگاه میداند که چه واکنشی باید انجام دهد و حتی بسیاری از واکنشها اتوماتیک توسط کامپیوتر انجام می شود. مثلاً قطع شیرهای گاز یا از مدار خارج کردن دستگاهها یا فرایندهای خطرناک از کار یا توقف فعالیت نیروگاههای هسته ای. مردم نیز میدانند که چه واکنشی داشته باشند، مثلاً تخلیه یا پناهگیری یا دور شدن از جاهای خطرناک. مثلاً کارگری را در نظر بگیرید که روی داربست کار می کند ویا نزدیک پاتیل مواد مذاب است و با شنیدن هشدار، چند ثانیه برای دور شدن از وضعیت یا موقعیت خطرناک فرصت خواهد داشت.
خوشبختانه یا متأسفانه هنگام بروز زلزله در کشور ما، عموماً تنها 30 تا40 کیلومتری اطراف گسل مسبب، تحت تأثیر تکانهای مخرب زلزله قرار میگیرند و بر همین اساس زمان هشدار زیادی قبل از زلزله بویژه برای زلزلههای با بزرگی نه چندان زیاد وجود ندارد، ولی به هر حال این زمان برای زلزلههای بزرگتر و بویژه اقدامات اتوماتیک مورد استفاده است که در هر کدام باید واکنش یا اطلاعرسانی عمومی ویژهای انجام شود.
دستگاهی هم وجود دارد که با واردکردن آن بتوانیم همان چند ثانیه قبل رسیدن امواج مخرب زلزله را پیشبینی کنیم؟
بله. دستگاههای شتاب نگار میتوانند کمک مؤثری به این موضوع کنند. چندین نمونه از این دستگاه تا به حال به کشور وارد شده است. سازندههای ایرانی نیز در حال ساخت نسخههایی از این دستگاهها هستند و کار برای افزایش کیفیت آنها ادامه دارد. بنابراین نیاز جدی داریم که دستگاههای لازم برای این منظور تأمین شده و در محلهای حساس نصب شوند.
در صورت خودداری شرکت خدمات پس از فروش خودروساز یا واردکننده خودرو از پرداخت خسارت خواب (توقف) خودرو در تعمیرگاه، میتوان از طریق شکایت به وزارت صنعت، معدن و تجارت دریافت این خسارت را پیگیری کرد.
به گزارش ایسنا، طبق قانون، خودروسازان و واردکنندگان خودرو در صورتیکه خودروی تحت گارانتی آنها بیش از دو روز کاری در تعمیرگاهها متوقف شود، موظف به پرداخت خسارتی به عنوان خسارت خواب خودرو، به مالک آن هستند. با این حال ناآگاهی مصرفکنندگان از این حق قانونی باعث شده تا خودروسازان و واردکنندگان خودرو از عمل به وظایف قانونی خود در این زمینه خودداری کرده و خسارت خواب خودرو را پرداخت نکنند.
در این زمینه در قانون حمایت از حقوق مصرفکنندگان خودرو قید شده که " در صورتیکه خودروهای تحت گارانتی بیش از دو روز کاری به دلیل نبود قطعه یا مدت زمان استاندارد برای رفع عیب خودرو، در تعمیرگاه متوقف شوند، شرکت خودروساز یا واردکننده خودرو ملزم به پرداخت روزشمار جریمه خواب (توقف) خودرو در تعمیرگاه به مالک آن است".
این در حالی است که در اصلاحیه این قانون (که هماکنون در هیات دولت در دست بررسی است) شمول پرداخت جریمه توقف خودرو در تعمیرگاهها گسترش یافته است بهگونهای که خودروهای سواری قرار داشته در دوره وارانتی (ضمانت) نیز اگر به عللی چون کمبود قطعه و غیره بیش از یک هفته در تعمیرگاه متوقف شوند، مشمول دریافت جریمه خواب خودرو خواهند شد.
در ماده 33 این اصلاحیه، میزان جریمه خواب خودرو برای خودروهای سواری معادل روزانه پانزده 10 هزارم قیمت خودرو تعیین شده است. جریمه خواب خودروهای عمومی شامل تاکسی، وانت و ون نیز معادل دو هزارم، خودروهای سنگین شامل مینیبوس، میدلباس، اتوبوس، کامیون، کامیونت و کشنده معادل یک هزارم و موتورسیکلت معادل روزانه یک هزارم قیمت آن تعیین شده است.
به این ترتیب با تصویب نهایی و اجرایی شدن اصلاحیه این قانون، میزان جریمه خواب (بیش از موعد) یک دستگاه تندر 90 روزانه حدود 60 هزار تومان، یک دستگاه پژو 405 حدود 45 هزار تومان و یک دستگاه پراید حدود 30 هزار تومان است. بنابراین در صورت توقف یک ماهه خودروی تندر 90 در تعمیرگاه جریمه خواب آن حدود یک میلیون و 800 هزار تومان، در پژو 405 حدود یک میلیون و 350 هزار تومان و در خودروی پراید حدود 900 هزار تومان خواهد بود که باید از سوی خودروساز پرداخت شود.
جریمه خواب بیش از موعد یک دستگاه سوناتا نیز روزانه حدود 250 هزار تومان، یک دستگاه سراتو روزانه حدود 185 هزار تومان و لکسوس RX نیز روزانه حدود 880 هزار تومان است. جریمه توقف یک ماهه سوناتا در تعمیرگاه نیز حدود هفت میلیون و 500 هزار تومان، سراتو حدود پنج میلیون و پانصد هزار تومان و لکسوس RX نیز حدود 26 میلیون تومان خواهد بود که باید از سوی واردکننده خودرو پرداخت شود.
صراحت قانون حمایت از حقوق مصرفکنندگان خودرو در زمینه پرداخت خسارت خواب خودرو در تعمیرگاهها در حالی است که هماکنون هم خودروسازان و هم واردکنندگان خودرو به دلیل عدم آگاهی مصرفکنندگان از حقوق قانونیشان در این حوزه، از پرداخت خسارت خواب خودرو در تعمیرگاهها خودداری میکنند.
با این حال اگر شرکت خدمات پس از فروش خودروساز یا واردکننده خودرو، از پرداخت این خسارت خودداری کند، مالک خودرو میتواند به وزارت صنعت، معدن و تجارت یا سازمانهای صنعت، معدن و تجارت استانها شکایت کند تا شرکت خدمات پس از فروش خودروساز یا واردکننده مربوطه، ملزم به پرداخت خسارت یاد شده شود.
December 24, 2017
در سالگشت خجسته زادروز نویسنده توانا «احمد محمود»
احمد اعطا با نام ادبی «احمد محمود» نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. او را پیرو مکتب ریالیسم اجتماعی میدانند. معروف ترین رمان او همسایهها، در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران شمرده میشود.
محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ خورشیدی در شهر اهواز چشم بر جهان گشود. پدر و مادرش دزفولی بودند و شاید همین دلیل سبب شد تا بیشتر خود را دزفولی بداند. در برخی از آثارش چون همسایهها و مدار صفر درجه واژهها و جملاتی به گویش دزفولی به چشم میخورد و نیز شخصیت «نعمت» در داستان «غریبهها و پسرک بومی» از کتابی به همین نام نیز از یکی از ساکنین دزفول بنام نعمت علائی گرفته شده است که حولوحوش سال ۱۳۲۳ در دزفول بدست افراد ناشناسی ترور میشود.
پدر احمدمحمود در سال ۱۳۵۶ که در ان زمان احمدمحمود ۴۶ ساله بود فوت کرد و مادرش در سال ۱۳۷۹ دو سال قبل از درگذشت خود احمدمحمود از دنیا رفت. احمدمحمود از سال ۱۳۴۵ همراه خانواده اش در تهران زندگی میکرد و محمود اعطا در اهواز در خانه پدری بود.
پس از سپری کردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه در زادگاهش، به دانشکده افسری ارتش راه یافت؛ اما ازجمله تعداد زیاد دانشجویان دانشکدهٔ افسری بود که پس از کودتای ۲۸مردادماه سال ۱۳۳۲ بازداشت و سپس، بخشبخش آزاد شدند؛ درحالیکه تنها ۱۳ نفر از آنان در زندان باقی ماندند.
محمود در اواخر عمر، با بیماری تنگی نفس مواجه شد و این بیماری در سال ۱۳۸۰ یکبار او را به بیمارستان کشاند. در۲ مهرماه ۱۳۸۱ بار دیگر، حال او به وخامت گرایید و پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن در روز5 مهر به کما رفت و در روز جمعه، ۱۲ مهر سال ۱۳۸۱، به دنبال یک دورهٔ بیماری ریوی، در بیمارستان مهراد، در شهر تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج، به خاک سپرده شد.
مجموعه داستانها:
مول (۱۳۳۸)
دریا هنوز آرام است (۱۳۳۹)
بیهودگی (۱۳۴۰)
زائری زیر باران (۱۳۴۷)
از دلتگی (۱۳۴۸)
پسرک بومی (۱۳۵۰)
غریبه ها (۱۳۵۲)
دیدار (۱۳۶۸)
قصه آشنا (۱۳۷۰)
از مسافر تا تبخال (۱۳۷۱)
رمانها:
همسایهها (۱۳۵۳)
داستان یک شهر (۱۳۶۰)
زمین سوخته (۱۳۶۱)
مدار صفر درجه (۱۳۷۲)
درخت انجیر معابد (۱۳۷۹)
دو فیلم نامه
حکایت حال
ترجمه:
آدم زنده (رمان) - اثر «ممدوحبن عاطل ابونزال» (۱۳۷۶)
رمان "درخت انجیر معابد" (۱۳۷۹)، برندهٔ دورهٔ اول جایزهٔ هوشنگ گلشیری به عنوان بهترین رمان شده بود و قرار بود در جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در ایران که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۷۶ برگزار کرد، جایزهٔ ویژهٔ هیأت داوران به کتاب "مدار صفر درجه" احمد محمود اختصاص یابد، اما بهدلیل مخالفت رهبر جمهوری اسلامی علی خامنهای، این جایزه اهدا نشد! عطاالله مهاجرانی وزیر ارشاد وقت ایران در این باره به رهبر جمهوری اسلامی مینویسد: «فرموده بودید جشنواره متوقف شود؛ با شما به تفصیل درباره نویسندگان صحبت کردم؛ درباره تکتک نویسندگان و کارشان بحث کردیم. خوشبختانه درباره ۱۹ نفر راضی شدید و پذیرفتید که جایزه بدهیم. تنها نقطهٔ مقاومت شما رمان مدار صفر درجه احمد محمود بود که از قضا به عنوان رمان برگزیدهٔ بیست سال ادبیات داستانی انتخاب شده بود و من هیچگاه نگاه بهتزده و غمآلود احمد محمود را از یاد نمیبرم … حتما به یاد دارید فرمودید این رمان ضد جنگ است! گفتم مگر شما ضد جنگ نیستید...؟! جنگ یک شَـرِ ناگزیر است و نه یک خیــرِ لازم...!»
این روزها قیمت برخی اقلام غذایی از جمله تخم مرغ، گوجه و دیگر کالاهای اساسی چنان افزایش یافته که یک محاسبه ساده نشان می دهد، اگر یک خانوار ۴ نفره در یک ماه هر سه وعده فقط املت بخورد، ۸۰۰ هزار تومان هزینه دارد که تقریبا معادل حداقل حقوق یک کارگر است.
به گزارش تسنیم قیمت کالاهای مصرفی مردم در هفتههای اخیر به شکل افسارگسیخته در حال نوسان بوده و هزینه تأمین سبد خانوار را بالا برده است.
ستاد تنظیم بازار با وجود اینکه با افزایش قیمت نان موافقت کرده بود، اما در زمان اجرا با دستور مستقیم رئیس جمهور به خاطر مصالح کشور متوقف شد، هرچند که وزن چانههای نان کمتر از وزن مصوب است و در واقع کمفروشی میشود.
قیمت هر عدد تخممرغ نیز در این مدت با افزایش در حدود دو برابری به 600 تومان رسید و قیمت شیر و لبنیات نیز در حدود 10 درصد و در مواردی بیشتر افزایش یافته است. انجمن روغن نباتی نیز درخواست افزایش قیمت محصولات خود را به سازمان حمایت ارائه داده است.
بنابراین گزارش با بررسی همین چند قلم و هزینهای که برای تهیه آن باید پرداخت کرد و مقایسه آن با حداقل حقوق کارگری 930 هزار تومانی آمار نگرانکنندهای را در ارتباط با وضعیت تأمین معیشت مردم ترسیم میکند.
یک خانواده 4 نفره درصورتی که بخواهد در سه وعده غذایی خود تنها املت بخورد و از تمام دیگر غذاها و میوه ها صرفنظر کند، در ماه باید مبلغی نزدیک به حداقل حقوق کارگری پرداخت کند یا به عبارتی حداقل حقوق کارگری به هزینه تهیه املت بهعنوان جایگزین تمام وعدههای غذایی نزدیک شده است.
قیمت هر کیلوگرم گوجهفرنگی در بازار مصرف به حدود 4 هزار تومان رسیده است و درصورتیکه برای یک تهیه وعده املت برای 4 نفر یک کیلوگرم گوجه، 4 عددتخممرغ، 4 عدد نان تافتون 400 تا 600 تومان، به میزان مورد نیاز روغن، نمک و ادویه استفاده شود، باید 9 هزار تومان پرداخت کرد که با محاسبه 30 روز و هر روز 3 وعده، یک خانوار چهار نفره باید 810 هزار تومان فقط برای خوردن املت در سه وعده پرداخت کند.
بر این اساس هزینه املت یک خانوار 4 نفره به جای وعدههای غذایی تنها 120هزار تومان از حداقل حقوق کارگری کمتر است و خانوار باید با مبلغ یاد شده (120 هزار تومان) روزگار طی کند و نیازهای اولیهای مانند دیگر نیازهای غذایی، مسکن، پوشاک، آموزش ، حمل و نقل و غیره را تامین کند.
شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند!
و یک نکته پیرامون شعارهای ارتجاعی
اول. زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی آن چه در خیابان ها می گذرد به تمامی خیزش مردم فرودستی است که از سیاست های نئولیبرالی حاکمیت به ستوه آمده اند و نگفته پیداست که اکثریت مطلق آنان را ارتش ذخیره ی بیکاران ، کارگران اخراجی و بیکار شده (تعدیل شده!!) و گرسنه گان شهری تشکیل می دهند. بنا بر مشاهدات فوری و میدانی نگارنده ، به ندرت می توان افراد میان سال به بالا را در میان معترضان خیابانی سراغ گرفت. از میان ۴٣ (تهران) و ٣۵ (مشهد) و ۲۹ (اصفهان) نفر معترضی که به سخت ترین شکل ممکن در خیابان با پلیس درگیر بودند و مورد سوال نویسنده و دوستان ام قرار گرفتند به ترتیب ٣۶ و ۲٨ و ۲۲ نفر بیکار مطلق و ۲۴ تا ٣۵ ساله بودند! بدون هیچ درآمدی! و جالب این که در شهرهایی مانند قهدریجان و دورود و شاهین شهر و کنگاور که رادیکالیسم جنبش تا حد یک میلیتانسی آشکار ارتقا یافته، متوسط نرخ بیکاری به مراتب بالاتر از سایر شهرها بوده است. مضاف به این که دستِ کم در ۵۹ شهر از ٨۱ شهری که در خیزش مشارکت داشته اند، در چهار ماه منجر به خیزش حداقل یک اکسیون مردم بی لبخند و یک اعتراض مشخص کارگری شکل بسته است. به این مفهوم و با وجود این سطح شگفت ناک از شکاف طبقاتی و نابرابری که طی نزدیک به چهار دهه ی گذشته بر کشور حاکم شده است، این درجه از نارضایتی های خیابانی در چنین برهه یی نه فقط امری غیرمنتظره نیست بل که تا حدودی نیز توام با تاخیر است! در سطح جهانی چنین واقعیتی که اقتصاد سیاسی نئولیبرال بر متن "توزیع ثروت رو به بالا" تسمه از گرده ی کارگران کشیده و منجر به چنان درجه ی بی بدیلی از نابرابری شده - که حتا صدای راه سومی ها و امثال پیکتی را نیز در آورده - چندان محتاج احتجاج نیست. اما سطح نابرابری در جامعه ی ما به نحو عجیبی با نابرابری در سرمایه داری های مرکز و پیرامون متفاوت است. (فی المثل مقایسه کنید دستمزد یک میلیون تومانی کارگران را با حقوق پنجاه میلیون تومانی جناب صفدری اصلاح طلب و امثال ایشان.) طی چهار دهه ی گذشته و به ویژه پس از پایان جنگ طبقه ی جدیدی به قدرت رسیده که پنداری طمع انباشت ثروت اش تمامی ندارد. این بورژوازی که از پورشه و مازراتی تا ساعت مچی و بستنی را فقط از جنس طلایی می بلعد چنان دره ی عمیقی میان دو طبقه ی اصلی جامعه حفر کرده که شهردار سابق تهران و یکی از نماینده گان شناخته ی این طبقه با عبارت "۹۴ درصدی ها" از آن یاد و انتقاد می کند! شگفتا که نماینده گان شناخته شده این بورژوازی زمانی که از سوی خودی ها مذمت می شوند؛ این ثروت را حق طبیعی خود و آبا و اجداد و فرزندان شان و سهمی ناچیز از "سفره ی انقلاب" می دانند! رمز بالا کشیدن "اندوخته های ناچیز "مردم را در استعداد و نبوغ و خلاقیت خود جار می زنند و با مردم بی لبخند چنان تا می کنند که انگار یک عده مجرمِ خطرناکِ جنایتکارِ ملعونِ دوزخیِ محکوم به اعمال شاقه به عنوان برده ی بی مزد تحت انقیاد ایشان هستند. چرا که هرگاه این محکومان برای دریافت مزدهای بخور و نمیر هفت هشت ماه معوقه ی خود دست به "گلایه" می زنند با باتوم و شلاق و گاز اشک آور و حبس مواجه می شوند. در کاربست " سیاست های متکی به چپاول ارزش اضافه تا ریال آخر" هر دو جناح بورژوازی حاکم همدست و هنباز هستند. یکی "حقوق نجومی" به جیب می زند آن یکی "ملک نجومی"! به عبارت کلان تر در اتخاذ سیاست های نئولیبرال کم ترین "سوتفاهمی" میان اعضا و مدافعان دولت های "سازنده گی" و "جامعه مدنی" و "پاکدست و مهرپرور" و "تدبیر و امید و اعتدال" نیست. فقط روش های زمین زدن مردم متفاوت است. یکی شیوه ی تاچریستی می پسندد دیگری هواخواه دنگ شیائوپینگ است. خیزش اخیر و عبور از دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب به عنوان مهم ترین دستاورد تاکنونی آن به وضوح نشان داده است که مردم بی لبخند به تجربه دریافته اند نخبه گان دو جناح حاکم در هدف مشترک استثمار مطلق نیروی کار متحد استراتژیک هستند. بدون کم ترین اختلاف. در نتیجه بسیار با هوده است که اصلاح طلبان خبیث ترین عناصر خود – از مهاجرانی و جلائی پور تا عباس عبدی و تاجزاده و نبوی – را به خط کرده اند تا خیزش مردم بی لبخند را به سخره بگیرند! در شرایطی که غالب سران شناخته شده ی اصولگرا کم و بیش خاموش هستند و بعضا به شیوه یی دماگوژیک از اعتراض مسالمت آمیز به عنوان "حق مردم ناراضی" یاد می کنند، اصلاح طلبان برای سرکوب فوری و قاطع خیزش مردم بی تابی به خرج می دهند و پلیس را به سبب "مماشات با اغتشاش جنبش کارگریِ سیب زمینی خور" نکوهش می کنند! دقیقا به همین دلیل حتا اگر نیم ساعت دیگر این خیزش متوقف شود، جفت کردن کفش اصلاح طلبان را باید یک دستاورد مهم در تاریخ مبارزات مردم ایران بعد از دوم خرداد ۷۶ تا کنون دانست! تنها چنین خیزشی می توانست جلائی پور را از کرسی "استاد جامعه شناس" به میز فرمانداری مهاباد الصاق و سنجاق کند! تنها چنین خیزشی می توانست عباس عبدی را از نظریه پرداز خصوصی سازی صنعت نفت به همان لومپن کیف کش موسوی خوئینی ها ارجاع دهد! این ها افشاگری های خیزش مردم بی لبخند نیست فقط! این ها رونمایی از اشکال جدید صف بندی های طبقاتی است که با هزاران مقاله و کتاب تحقق پذیر نبود. مضاف به این که خط و نشان کشیدن روحانی برای مردم بی لبخند، اقلیت خواندن معترضان؛ تهدید به سرکوب آنان و گره زدن اعتراضِ مردم گرسنه ی بی خبر از لابی رقابت های منطقه یی، به دولت های ارتجاعی عرب، پرده از روی سیاستمداری برداشته است که خود را بر خلاف رقیبان جناحی اش "نه سرهنگ، که حقوق دان"خوانده بود. گرچه این حقوق دادن در ماجرای ۱٨ تیر در قامت یک سرهنگ ظاهر شده بود اما صف بندی های جدید سیاسی بعد از محمود سبب شده بود که آن جناب سرهنگ در قالب این حقوق دان رخ بنماید. اینک اما او به مردم بی لبخند نهیب می زند که شما "اقلیت اغتشاشگری" هستید که اگر خفه نشوید "گاز انبری" تان خواهیم کرد! هنوز هشت ماه از "انتخاب" دوم و ماجرای افشاگری های انبردستی او علیه رقیب نگذشته است که مردم بی لبخند در خیابان می آموزند که نباید به سرهنگ حقوق دان نامه بنویسند! حتا اگر این خیزش همین نیم ساعت پیش واپسین نفس اش را کشیده باشد تف کردن به چهره ی بی شرم دلقکی چون ابراهیم نبوی – که کارگران تهی دست را به واسطه سیب زمینی خوردن مسخره می کند- یک دستاورد درخشان است. و البته پاره شدن طناب پوسیده ی اصلاح طلبان و متحدان سوسیال دموکرات شان را باید جشن گرفت که ظرف بیست سال گذشته پاکستانیزه شدن و اخیرا عراقیزه و سوریه یی شدن کشور را آلترناتیو شکست جناح خود جا می زدند. حالا دیگر "دوران طلائی" اگر به احمدی نژاد و جلیلی و رئیسی رای بدهید و اگر قدر ولی نعمتان اصلاح طلب خود را ندانید؛ لویاتان شما را خواهد بلعید، سپری شده است! در شرایطی که داعش رو به اضمحلال است و در حالی که میزان مشارکت مردم ایران در گروه های تروریستی وابسته به القاعده چیزی کم تر از هیچ بوده است لولوی سوریه یی شدن کشور طناب پوسیده یی بود که اصلاح طلبان به هنگام انتخابات اخیر از آن آویزان می شدند تا به رای سلبی مردم چوب حراج بزنند. اینک اما بساط این شعبده بازی اصلاح طلبان از سوی مردم هو و جمع شده است.
دوم. عبور از خیزش خرده بورژواها!
در ارزیابی هر جنبشی ماهیت طبقاتی و طبقه ی پیش برنده ی آن به عنوان موتور محرکه در کنار مطالبات، شعارها، سمت گیری ها، زمینه ها، رهبران و البته بسترهای داخلی و منطقه یی و جهانیِ نضج گیریِ آن از اهمیت ویژه یی برخوردار است. گفتم و تاکید می کنم که طبقه ی اصلی و عناصر اجتماعیِ غالبا درگیر در خیزش اخیر را جوانان بیکار و مردم زحمتکش بی لبخند شکل داده اند. مدت هاست که در تحلیل هایِ سیاسی اقتصادیِ افراد و جریان های مختلف - از حکومتی ها تا اپوزیسیون – از بیکاری و نابرابری در کنار رکود تورمی و حاشیه نشینی و خشک سالی و فساد سیستماتیک به عنوان یکی از پنج بحران تهدید کننده و به زیر کشنده ی وضع موجود یاد می شود. هشت سال پیش و در اوج "خیزش سبز" من در مقاله یی تحت عنوان "موج سوم بحران اقتصادی، بیکار سازی" به مولفه ی بسیار مهمی اشاره کردم که مورد تاکید سایت "الف" احمد توکلی نیز قرار گرفته بود. من در آن مقاله ضمن ارزیابی سطوح مختلف بحران اقتصادی جهان – از ورشکسته گی موسسات مالی و بانک ها و انفجار حباب های بازار بورس و افول سرمایه ی موهوم و بحران مسکن بر متن وام های ساب پرایم تا افزایش نرخ بیکاری در سطح جهانی و داخلی – به طور مشخص بر یک عامل معین به عنوان دینامیسم جنبش های ضد سرمایه داری یاد کرده بودم. بیکاری! مقاله که در اوج "خیزش سبز" – پائیز ٨٨ - منتشر شده بود به وضوح از پایان آن خیزش و آغاز برهه ی جدیدی از جنبش های اجتماعی سخن می گفت و به صراحت خاطرنشان می کرد جنبش آینده بر خلاف خیزش سبز سطح نزاع طبقات را از صندوق های رای و خیابان ها به تلفیقی از خیابان – کارخانه خواهد کشید. مقاله از تفاوت طبقاتی خیزش آینده با سبزها صحبت می کرد و مژده می داد که خواه نا خواه عنقریب، غول (جنبش کارگران و بیکاران) بیدار خواهد شد. سایت الف نیز – که آن زمان مجهز به آمار و اطلاعات و تحلیل مرکز پژوهش های مجلس بود- از دو جنبش متفاوت در سطح طبقات دخیل در آن ها صحبت می کرد. موج سبز در کنار اعتراض "یقه سفیدها" (بازاریان و بورژوازی ناراضی) و البته جنبش یقه آبی ها. به طور خلاصه تامل مجدد در تک تک کلمات تحلیلی که سایت الف توکلی به شکل هشدار ارائه می داد بسیار شورانگیز است و بی تخفیف مطابقِ منطق تعرضی خیزش کنونی مردم بی لبخند: "تعداد فزاینده ی بیکاران و نیمه بیکاران به گونه یی محتوم در ورای این رکود و ورشکسته گی پیاپی کارخانه هاست. کارگران به اقشار زیر طبقه سقوط خواهند کرد....ازین پس میلیون ها یقه آبی خود را بازنده ی مناسبات جدید می پندارند. طی چند ماه گذشته تمامی اخبار دال بر شکل گیری گسترده ی اعتراضات یقه آبی ها دارد... تحرکات آبی ها بدون شک متعصبانه است. تنها مچ بند سبز نیست که جای خود را به یقه های آبی می دهد. انگیزه ی اصلی این حرکت خودجوش نگرانی از گرسنه گی خانواده و شیرخشک فرزند نوزاد و اجاره مسکن آخر ماه و ادامه تحصیل فرزند و درمان همسر است. هر نفر که بی کار می شود با خود حداقل ۴ نفر را به زیر خط فقر می برد... یقه سفیدها ولی نعمت اند. یک صبح تا ظهر تعطیلی بازار طلا در اعتراض به قانون مالیات بر ارزش افزوده؛ برای ملغا شدن آن به دست رئیس جمهور کفایت می کند. باید از خلسه ی پر اندوه سبز خارج شد و بیش تر نگران خروش آبی ها و سیاهی فقر و قرمزی فساد بود. اعتراضات آبی به ساده گی قابل مهار نخواهد بود." موتور این تحلیل و مشابه آن بی شک به صور گوناگون در اتاق های فکر حاکمیت با مشاوره ی امثال سریع القلم و نقیب زاده باز و بسته شده و برای تعویض به هنگام لنت ها و تضمین ترمزها به خصوص در تند پیچ ها تمرین های لازم صورت گرفته است. در نتیجه بر خلاف طغیان غیرمنتظره ی رهبران خیزش سبز و حیرت استراتژیست های حاکمیت از راه پیمایی های میلیونی پساانتخاباتی سبزها؛ این بار به سختی می توان از غافلگیری نیروهای پلیسی و امنیتی حکومت سخن گفت. آن چه که غیر منتظره به نظر می رسد دست کم از سه مولفه برخوردار است. نخست این که با وجود فعالیت بخش کارگری سبزها و همکاری "مشروط" سوسیال دموکرات ها با آنان به منظور پیشگیری از "انقلاب کلنگی" و "سوریه یی شدن ایران" – که در دو انتخاب روحانی به وضوح خودنمایی کرد- عبور خیزش مردم بی لبخند از این جریان غیرمنتظره به نظر می رسد. این امر با توجه به متشتت بودن اعتراضات همیشه در جریان کارگری و بی بهره گی جنبش از تشکل های مستقل و سراسری سخت قابل تامل است. یک روز قبل از آغاز اعتراضات در مشهد و نیشابور، اکسیون محدود اعتراض به تداوم زندانی شدن رضا شهابی در مقابل وزارت کار با اقتدار مطلق پلیس سرکوب شده بود. روز روشن. در پر ترددترین خیابان پایتخت و در برابر دیده گان عابران بی طرف! حال آن که کم تر از ۴٨ ساعت بعد همین خیابان زیر پای پلیس داغ شده بود! به هرحال نکته ی مهم این است که تحقیقا در تمام اعتراضات چند روز اخیر حتا یک بار پرچمی در یاری خواستن از "یا حسین – میرحسین" بلند نشده است. پنداری که زمان عبور از ائتلاف های نا به جای طبقاتی فرا رسیده است. مضاف به این که برای نخستین بار در تاریخ جنبش های اعتراضی این کهن بوم و بر هیچ صدای ایده ئولوژیک مذهب مدار از هیچ کجا برنخاسته است. در نتیجه مهار این اعتراضات بر خلاف سبزها از طریق بازگشت به "یک دوره ی طلائی" و از مسیر "اجرای بی تنازل قانون اساسی" ممکن نخواهد شد. دست و پا زدن اخیر سران جنبش ملی اسلامی – به خصوص طیف ملی مذهبی – و برخی از "چپ" های پشیمان جمهوری خواه به منظور تبرئه ی اصلاح طلبان و به طور مشخص بیرون کشیدن گریبان دولت روحانی از چنگ مردم بی لبخند و معطوف کردن همه ی "گرفتاری ها" به هسته ی سخت و اتوریتین قدرت، حرکتی مبتذل و سخیف است که شکوه مبارزه را به ابتذال می کشد. خیزش مردم بی لبخند با امضای پررنگ پلاتفرم "اصلاح طلب، اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا" فقط محمد خاتمی و نوچه هایش را زیر نگرفته است، این جنبش "چپ" های خجول حامی اصلاح طلبان را نیز له کرده است. دوم این که برخلاف همیشه که خیابان های تهران و شهرهای بزرگ مرکز جنبش های اعتراضی بود این بار خیزش مردم بی لبخند از شهرهای دور افتاده و حاشیه یی به رخ حاکمیت سرمایه پنجه کشیده است. اینک همه گان مختصات جغرافیایی "ملایر و دورود و تاکستان و قهدریجان و کنگاور و شاهین شهر" را جست و جو می کنند. حالا دیگر مردم شهرهای حاشیه یی و فراموش شده یی که حتا یک بار نیز کلاه شان کنار برج میلاد و جردن و نیاوران نیفتاده است، خود را به بازی بزرگان تحمیل کرده اند. این مولفه اگر چه موید سراسری بودن جنبش و به این مفهوم مثبت است اما باید توجه داشت که تکلیف نهایی نبرد دو اردوی کار – سرمایه در مراکز صنعتی بزرگ و کلان شهرها تعیین می شود. استمرار خیزش و عروج آن به یک جنبش اجتماعی دارای شناسنامه ی تعریف شده بی گمان این شهرها را نیز به میدان خواهد کشید. مولفه ی سوم سرعت بی بدیل همه گیر شدن خیزش از شرقی ترین استان کشور – خراسان – به استان های غربی – خرم آباد و لرستان – است. در حالی که رسانه ها ی جریان اصلی با تمام توان زور می زنند تا از طریق تحلیل های مهمل اعضای شناخته شده ی جنبش ملی اسلامی موتور محرکه ی طبقه ی اصلی درگیر را فرعی نشان دهند و شعارهای ارتجاعی معطوف به ناسیونالیسم و هواخواهی از سلطنت پهلوی را عمده کنند و در حالی که بنا به دلائل قابل فهم حضور چپ در متن خیزش ملموس اما کم رنگ است و در حالی که شکل خود به خودی خیزش بر صورت مندی های سازمان یافته گی می چربد ... به سختی می توان بیراهه هایی را نشان داد که مردم بی لبخند به آن غلتیده باشند. گفتیم که جنبش ها را بر مبنای طبقات درگیر، انگیزه ها و جهت گیری های طبقاتی ارزیابی می کنند. شکی نیست که شعارها و پرچم ها می توانند موید و راهنمای بخشی از این سمت گیری ها باشند؛ اما عامل تعیین کننده پیش روی و فروپاشی جنبش ها نه شعارها بل که سطح سازمان یافته گی، تحزب و شرایط اجتماعی ناشی از به هم خوردن توازن قوا و البته طبقات درگیر هستند. رفقایی به درست نسبت به شعارهای ارتجاعی و ناسیونالیستی و سلطنت طلبانه ابراز نگرانی کرده و به تناسب فهم سیاسی و برداشت خود نکاتی را مطرح کرده اند. واقعیت این است که بخشی از این شعارها – فی المثل "نه غزه نه لبنان...."؛ "سوریه رو رها کن..."؛ "جمهوری ایرانی..." و مشابه – از رسوبات خرده بورژوایی خیزش سبز به شمار می روند. اما همان طور که مردم بی لبخند از رهبران سیاسی آن خیزش عبور کرده اند؛ شک نباید داشت که در صورت استمرار و کشیده شدن پای بخش های بیشتری از طبقه ی کارگر این رسوبات و آلاینده ها نیز جارو خواهد شد. کمااین که نظریه پردازان فرومایه ی "آرکائیسم ایرانی" و "اندیشه سیاسی ایران شهری" نیز به سرعت برق به سرداب های تخت جمشید منگنه خواهند شد! راه دست یابی به نیازهای معطوف به "نان و کار و آزادی" از هر کوچه پس کوچه یی بگذرد بی شک از مسیر منحط "انحطاط شناسان" نخواهد گذشت. مضاف به این که خود این "استادان محترم" نیز هرگز مدعای همدلی با جنبش گرسنه گان نداشته اند و تداوم حیات خود را در تعارض با این جنبش یافته اند. سرشاخ شدن با نویسنده گان و نظریه پردازان جنبش پاپتی ها – که همیشه چپ های سوسیالیست بوده اند- و "تروریست" خواندن آنان در همین راستا جاسازی تواند شد. البته حکومت نیز از طریق ادبیات و سینما عملا در کنار ایشان ایستاده است. زدن تقی شهرام به موازات پروار کردن امثال جواد طباطبائی را در چنین متنی باید خواند. در نتیجه شعارهای شاه دوستانه متاثر از رویکردهای هدایت شده ی حاکمیت نیز هست. با این حال همان طور که من در مقاله ی مبسوط "حافظه ی تاریخی ما و اعلیحضرت آنان / امکان قدرت گیری سلطنت طلبان" با استدلال و دقت کافی بررسیده ام، نگرانی از عروج این جریان ارتجاعی کاملا بلاوجه است. جنبش ها با مقاله و نظریه و شعار و اعلامیه و اعلام موضع شکل نمی گیرند. جنبش ها بنا بر ماهیت طبقاتی و دینامیسم طبقات درگیر دست به نظریه ها و شعارها می برند و پرچم های خود را بر می افرازند. چنین امری به مفهوم کنار نشستن و مداخله نکردن چپ نیست. به هیچ وجه نیست. مطلقا نیست. بی شک شناخت و تفسیر جهان و به تبع آن اتخاذ استراتژی مناسب سیاسی و طرح شعارهای مطلوب و منطبق بر مطالبات جنبش از وظایف تعریف شده ی چپ سوسیالیست است – درست مانند رویکرد دقیق و به هنگام لنین در "تزهای آوریل" - اما نگفته پیداست که مسوولیت اصلی این چپ سازمان دهی خیزش مردم بی لبخند است. مردمی که در طول بیش از چهل سال حاکمیت نئولیبرالیسم و تحقق استراتژی تاچریستی "تنها فرد مهم است" به ترز شگفت ناکی منفرد شده اند.
سوم. رادیکالیسم ذهنیِ مخرب!
خیزش مردم بی لبخند به نحو عجیبی و بسیار زودتر از حد موعود رادیکال شده و دست به ریشه برده است. بنا به گزارش رسانه های دولتی تا غروب چهارشنبه (سیزدهم دی) دستِ کم بیست و یک نفر کشته شده اند. من بارها گفته و نوشته ام که بلشویک ها با کم تر از بیست کشته از هارترین بورژوازی دوران خود خلع ید کردند و این مهم بی شک از هنر و توانمندی های بی نظیر آنان سرچشمه گرفته بود. سخت می توان پذیرفت که حتا خشن ترین حکومت ها نیز بتوانند به روی جنبش های میلیونی آتش بگشایند. با وجود بعضی احساسات خشمگینانه ی قابل فهم مساله ی بسیار مهم این است که در حال حاضر باید به شدت از تعرض به اماکن دولتی و نهادهای نظامی و پلیسی امتناع ورزید. طرح چنین مقوله یی به هیچ وجه به معنای همراهی نگارنده با "جنبش ها و انقلاب های" موسوم به "مسالمت آمیز و رنگی و مخملی" و "ضدخشونت" نیست. برداشت غلط از لحظه ی حال خیزش و مخدوش کردن لوازم آن با ضرورت های متاثر از قیام و به تبع آن حمله ی احتمالی به مراکز نظامی و پلیسی دست آنان را برای آتش گشودن به روی مردم بی سلاح باز خواهد کرد. اتخاذ برنامه ی هوشمندانه ی معطوف به سازماندهی توده ها و جذب حتا ده نفر به مراتب ارزشمندتر از تسخیر فلان کلانتری است. کسانی چنین تحلیلی را محافظه کارانه خوانده و به آن خندیده اند. این خنده ها باد هواست! هر خیزشی درست مانند یک تیم فوتبال در لحظاتی از مسابقه حمله می کند، زمانی برای حفظ نتیجه به قالب دفاع می رود و زمانی دیگر برای شروع نیمه دوم از نظرها ظاهرا محو می شود. پیش روی؛ تامل و گاه عقب نشینی منطق مبارزه ی طبقاتی است. آنان که در شرایط نابرابر تیم را به یورش کور و بی برنامه فرا می خوانند از افسرده گی و انفعال طولانی بعد از یک شکست سنگین بی خبرند! از سوی دیگر سخنگویان جناح "چپ" جنبش ملی اسلامی طرح برخی شعارها را "تند روی" خوانده و نسبت به آن هشدار داده اند. واضح است که بخشی از شعارهای هر جنبشی – که در ابتدای شکل گیری جنبش "تند و رادیکال" جلوه می کند- موید هدف نهایی و حامل استراتژی بلند مدت و کلان است که تنها در مسیر استمرار جنبش و عبور از تندپیچ های سخت و گذار از گردنه ها تحقق پذیر است. با این حال برای آن جوان بیکاری که در سی ساله گی برای هزار تومن ناگزیر دست طلب به سوی خانواده دراز می کند و برای آن خانوار کارگری که ذخیره ی اندک سال ها کار و مشقت خود را در کیسه ی یک سری بانک دار فاسد رانت خوار بر باد رفته می بیند و بعد از یک سال التماس به فلان رئیس شعبه و بهمان نماینده ی مجلس و نامه و تومار و پلاکارد برای بانک مرکزی و دولت و غیره تازه از فلان "مسوول و مقام آگاه" می شنود که "بی جا کردی رفتی دنبال سود سی درصد"... این "توصیه های ایمنی" که فلان شعار "تند" است بیش از حد به هشدار واعظان مانسته است. آخر نمی شود که یک دولت ثروتمند در برابر این حجم شگفت ناک فقر و بیکاری و نابرابری هیچ مسوولیت عملی به عهده نگیرد و در عین حال از مردم مستاصل انتظار داشته باشد در خانه های زلزله زده شان "بتمرگند" و شاهد تخصیص حجم قابل توجهی از بودجه به این و آن نهاد مذهبی و ایده ئولوژیک باشند که از قضا در نتیجه ی عملکرد آنان "مردم از همان خدا و پیغمبر سنتی زمان طاغوت نیز بریده اند!!" باری مستقل از هدف گیری شعارهای "تند" و تفاوت های حقوقی دو مولفه ی "قهر و خشونت" و مستقل از این که "قهر انقلابی" فقط در شرایط انقلابی راهگشای جنبش هاست و مستقل از این که اعتراضات اخیر هنوز تا حد یک جنبش منسجم ارتقا نیافته سخن گفتن از قیام و دست بردن به حربه ی قهر یک ماجراجویی کودکانه است. (رک به لنین "اندرز شخص غائب" نیز "مارکسیسم و قیام") برخورد خشن و قهر آمیز پلیس با مردم معترض – که اصلاح طلبان از تاخیر آن ناشکیبائی می کنند و لیبرال ها "گناه" آن را به گردن "اغتشاشگران" می اندازند- امری "عادی" است. به خشونت کشیده شدن خیزش در شرایط کنونی تعداد قابل ملاحظه یی از مردم بی لبخند را به خانه خواهد فرستاد و در ادامه خیزش را به صورت دسته های کوچک و سخت آسیب پذیر به شکست زودرس خواهد کشید و چیزی جز یاس و سرخورده گی به دنبال نخواهد داشت. تنها در صورت استمرار خیزش است که امکان شکل بندی شوراهای مردمی محلات فراهم خواهد شد و زمینه برای پیوستن بخش های محافظه کار مردم تهی دست بسترسازی خواهد گردید. به شکل کلی و در هر برهه یی از اعتراضات مردمی، در هر کجای دنیای نکبت زده خیابان بدون حمایت کارخانه قادر نخواهد بود مدت طولانی مسوولیت پیش روی جنبش را به دوش بکشد. پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ مرهون ملحق شدن مراکز تولیدی و به ویژه کارگران نفت به جنبش اعتراضی ضد سلطنت بود. کسانی که از راه دور و نزدیک فرمان حمله به مراکز نظامی و بانک ها و ادارات دولتی را صادر می کنند به تعبیر لنین "فرماندهان جنایت کاری هستند که به نحوی زودرس به سربازان خود فرمان حمله می دهند و آنان را به قتل گاه می برند." رادیکال بودن و "دست به ریشه بردن" به معنای تهییج ذهنی مردم به منظور گلاویز شدن با پلیس تا بن دندان مسلح نیست. نباید اجازه داد که جریان های "رژیم چنجی" و "استشهادی" نظیر سازمان مجاهدین خلق در پیشانی خیزش قرار گیرند. طی سال های مدید این سازمان از طریق تبدیل شدن به میلیشای نئوکان ها و مزدوری دولت های ارتجاعی منطقه عملا به اردوی ارتجاع پیوسته است. این سازمان از کشته شدن مردم بی لبخند با گشاده دستی سخاوتمندانه استقبال می کند و راه ورود به جنبش را از طریق "کشته شدن" و "کشتن" پی می گیرد. مساله مطلقا این نیست که متعرضان به پایگاه های پلیس و کشته شده گان با کدام انگیزه دست به چنان کاری زده اند و مطابق مدعای حکومت از اعضا و هواداران این سازمان بوده اند یا نه! اساسا ورود به چنین مولفه هایی همیشه از حوزه ی صلاحیت هر تحلیل سیاسی بیرون است. مساله این است که برخلاف رویاهای "اشرف نشان"های "قهرمان" مردم فرودست برای بهبود سطح معاش خود مبارزه می کنند و کم ترین منافع و رغبتی به "شهید اشرف نشان شدن" ندارند. نباید وارد این بازی شد. در خیزش های خود به خودی امکان دخالت همه ی گروه های ذینفع اجتماعی یک مقوله ی بدیهی و شناخته شده است. این که در خیزش مردم بی لبخند افرادی از میلیشیای رجوی – بولتون دخالت دارند یا نه بر نگارنده دانسته نیست اما مقابله با میلیتاریزه کردن جنبش در شرایط کنونی و ایستاده گی در برابر افراد ماجراجو از اولویت های مبرم نیروهای ترقی خواه است.
چهارم. سیمای ناگزیر آینده!
ادعای روحانی مبنی بر این که "متوسط وضع مردم ایران از همه جای جهان بهتر است" و مستند کردن این ادعا به "رشد ۶ درصدی" متکی به فروش نفت از بیخ و بن با شواهد مادی و واقعی حاکم بر زنده گی مردم متفاوت و مخالف است. همچنین طرح این مقوله که دو سوم بودجه (دویست هزار میلیارد تومان از سیصد و شصت هزار میلیارد تومان) در اختیار دولت نیست به هیچ عنوان نمی تواند بهانه یی برای گریز از پاسخگوئی و دلیلی برای ناتوانی از تامین حداقل نیازهای یک زنده گی شرافتمندانه باشد و تعرض به زنده گی فرودستان را توجیه کند. ولع دولت برای جبران کسری بودجه خود از طریق حذف یارانه ها و افزایش پنجاه درصدی بهای حامل های انرژی در حالی صورت می بندد که قرار است دستمزد کارگران حداکثر ده درصد افزایش یابد. متهم کردن رقیب اصولگرا به ترغیب مردم به منظور اعتراض به گرانی و بی کاری یک فرار به جلوی آشکار است. هیچ طرح و برنامه ی مشخصی برای ایجاد اشتغال و افزایش سطح معیشت مردم زحمتکش در برنامه های دولت نئولیبرال دیده نمی شود. در حالی که فی الحال مطالبه ی اصلی مردم بی لبخند رفاه و معاش (نان و کار) است و مقولاتی همچون "رفع حصر" به تقابل های دو جناح ارجاع شده است، روحانی برای بازگشت به "شور و شوق" کاذب و هیستریک دوران انتخابات و استمالت از "خرده بورژواهای" تی تیش مامانی "پشیمان هستیم" به ماجرای "ستاره دار شدن" دانشجویان تاخته و برای چندمین بار یادآور شده که "وعده های انتخاباتی خود را فراموش نکرده است!" احتمالا اگر تغییری در صف بندی های سیاسی موجود رخ ندهد جناب روحانی در واپسین روزهای خرداد ۱۴۰۰ نیز مجددا از "فراموش نکردن وعده های انتخاباتی" خود یاد خواهد کرد و حل مشکلات اقتصادی مردم را به "صد روز" آینده ارجاع خواهد داد!! از این طنز سیاه که بگذریم دولت برای مهار خیزش مردم بی لبخند دو راه در پیش دارد. راه نخست همانی است که در دومین موضع گیری جناب روحانی نیز آمده است. "برخورد قهر آمیز با اقلیت معترض!" در چنین شرایطی و زمانی که جناب روحانی عصبی می شود به کل فراموش می کند که قرار بوده است ایشان "دکتر حقوق دان" باشند "نه سرهنگ خلبان گاز انبری!" اما واقعیت این است که آن ادعا فقط تاریخ مصرف تبلیغاتی برای اخذ رای داشت. جناب روحانی از این موقعیت عبور کرده و به دوران "سرهنگی" باز گشته است! این ادعا که مردم بی لبخند "اقلیت هستند یا اکثریت" با یک جست و جوی ساده در کمیت سی تا پنجاه درصدی مردمی که زیر خط فقر زنده گی می کنند قابل اثبات یا انکار است. با مراجعه به منابع خبری رسمی حکومتی! همان دوازده میلیون "ناقابلی" که به قول علی ربیعی شب ها گرسنه می خوابند و دچار سوتغذیه هستند. فعلا مهم نیست که چه تعداد از بی کاران و بی کار شده گان و گرسنه گان محتاج نان شب و کارتون خوابان و حاشیه نشینان و مال باخته گان و تو سری خورده گان به مردم بی لبخند حاضر در خیابان پیوسته اند! مساله به ساده گی این است که مطالبات اولیه و بدیهی این اکثریت مطلق با پلیس و سرکوب پاسخ نخواهد گرفت و حتا اگر چنین روشی بتواند این آتش را خاموش کند مثل روز روشن است که در آینده ی نه چندان دور از جای دیگری شعله ور خواهد کرد. این دیگر برجام نیست که با ترفندهای دیپلوماتیک به فرجام برسد. راه دیگر و البته روش معقولانه و خوش بینانه فرا روی سرمایه داری ایران رفرم است. افزایش دستمزدها به مرز حداقلی سه و نیم میلیون تومان و پرداخت بیمه بیکاری مکفا به همه ی بیکار شده گان و بیکاران؛ به رسمیت شناختن حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری و جبران خسارت مال باخته گان در کنار باز کردن فضای سیاسی یک انتخاب ناگزیر است. یک عقب نشینی آشکار. چیزی در حد "صدای انقلاب شما را شنیدم!" و البته چیزی تو مایه های رفرم های مشابه و تحمیل شده به شاه در برهه ی تغییر دولت از آموزگار به شریف امامی! خود روحانی در کنار وزیر کار – که به تجربه ی "غنی" قلع و قمع جنبش کارگری مجهز است- به همراه "استادان " عضو اتاق های فکر کم و بیش به نتایج احتمالی چنین رفرم هایی اشراف دارند. مضاف به این که از عواقب "خطرناک" بحران های ناشی از بیکاری نیز آگاه هستند. چنان که روحانی در دومین موضع گیری خود در ملاقات با نماینده گان مجلس شورای اسلامی مطرح کرده است. با این حال و به شهادت همه شواهد و از جمله بودجه ی انقباضی سال ۹۷ هیچ افقی به منظور اتخاذ سیاست های رفرمیستی مشاهده نمی شود. بر خلاف نظریه پردازان کینزین اروپایی که بورژوازی خودی را مجاب کردند در تقابل با پیش روی جنبش کارگری و برای فرار از انقلاب سوسیالیستی به دولت رفاه تمکین کند، ساختار بورژوازی ایران و غالب کشورهای "جهان سوم" با چنان ولعی برای به جیب زدن همه ی "ارزش اضافه" عجین شده است که به ساده گی تسلیم رفرم های موثر و مستمر نخواهد شد. این بورژوازی زمانی رفرم را خواهد پذیرفت که قطار انقلاب به حرکت در آمده است. در چنین شرایطی هر درجه از رفرم به همان اندازه بر سرعت قطار خواهد افزود. راه سومی در کار نیست. در حالی که برای نخستین بار در ساحت سیاسی کشور جبهه ی سومی بر فراز دو جناح بورژوازی حاکم شکل بسته است بسیار دور به نظر می رسد که حاکمیت ایران برای خروج از بحران در مسیر پاسخ به مطالبات این جبهه قرار بگیرد!
پنجم. فراز و فرودها!
تداوم خیزش مردم بی لبخند در مسیر کنونی بسیار دور و از نظر نگارنده نامحتمل است. بدون یک درجه ی مشخص از سازماندهی آن هم در جامعه ی تکه پاره شده ی ما انتظار استمرار چنین خیزش هایی بیش از حد خوش بینانه است. شکی نیست که جنبش ها در روند پیشروی، نهادها و تشکل ها و شوراهای مورد نیاز خود را نیز می سازند. اما این درجه از پیشروی مستلزم برخورداری از میزان مشخص سازمان یافته گی و رهبری است. از سال ۱۹۷٣ و متعاقب کودتای پینوشه و عملیاتی شدت تزهای مکتب شیکاگو و حاکمیت اقتصاد سیاسی نئولیبرال جهان شاهد خیل وسیعی از شورش های گرسنه گان بوده است. مهم ترین دلیل به فرجام مطلوب نرسیدن این شورش ها بی بهره گی از تحزب و سازمان یافته گی انقلابی بوده است. عقب نشینی موقت و تا اطلاع ثانوی خیزش مردم بی لبخند بر خلاف خزعبلات سرهم بندی شده ی عطالله مهاجرانی ناشی از بی ریشه گی آن نیست. بی ریشه جریان متبوع جناب مهاجرانی (کارگزاران سازنده گی) است که انگل وار، از بالای سر مردم ، متکی به یک سری سیاست باز فاسد و رانتخوار حرفه یی از قبیل غلامحسین کرباسچی مثل قارچ روئیده است و صرفا در آستانه ی هر انتخاباتی برای کسب سهمیه از "سفره انقلاب" سر و کله اش پیدا می شود و به محض سهیم شدن در قدرت حتا به اندازه ی یک دکل نفتی برای آقا زاده و البته کسب بورسیه ی از دربار سعودی گورش را گم می کند. جریانی که با نمادهای باقی مانده از "سردار سازنده گی مرحوم" خود پرچم دار نئولیبرالیسم وطنی نیز به شمار می رود. عبور خیزش مردم بی لبخند از روی لاشه ی متعفن این باند تبهکار سرمایه داری معاصر ایران را باید به فال نیک گرفت.
بعد از تحریر!
سبزها و سلبریتی ها و فوتبالیست های میلیاردر و هنرمندان معتدل و سینماگرانِ "ویولت فینگرِ" برنده ی اسکار و زنان خرپول فاتح فضا و برنده گان مراسم ویژه ی حراج تابستانی تابلوهای سهراب سپهری و گالری سازان دوران پسایائسه گی و مجموعه داران خیر "گوهران" و سردبیران و مدیران مسوول مجلات بی طرف فرهنگی و ویژه نامه های تخصصی شعر و سازنده گان کلینیک های مجاز و با تخفیف جراحی دماغ و افزایش حجم سینه و باسن مطابق الگوی کیم کارداشیان و کلکسیونرهای الماس طرفدار سلفی گرفتن با کودکان کار و حامیان "کار آفرین قشر کارگر" و زلزله زده و سارقان قصاب سرود آفتابکاران؛ دست در دست سمپات های جنبش های گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و سینه چاکان جامعه ی مدنی ژلاتینیِ آنتی گرامشی و فرمانداران جلاد جامعه شناس شده و پونز به دستان مشروطه خواه و دارنده گان ویترین جوایز میلیون دلاری میلتون فریدمن و لخ والسا و واتسلاو هاول و فروشنده گان جنبش کارگری به نهادهای امپریالیستی و مدافعان سینه چاک حقوق بشر به شیوه ی تیرباران چائوشسکو و.... در نتیجه ی نخستین موج کوتاه خیزش مردم بی لبخند "گیم اور" شده اند. همه با هم!
چهارشنبه. ۱٣ دی ماه ۱٣۹۶
محمد قراگوزلو
Qhq.mm۲۲@gmail.com
هوش مصنوعی با دقت بالا پولیپ سرطانی روده را در یک ثانیه 'تشخیص میدهد'
متخصصان ژاپنی میگویند که با استفاده از هوش مصنوعی توانستهاند پولیپهای بدخیم روده بزرگ را با دقتی بالا در عرض یک ثانیه تشخیص دهند.
در روده بزرگ و راست روده تودههایی رشد میکنند به نام پولیپ که ممکن است خوش خیم باشند یا بدخیم.
متخصصان تصاویر ۳۰۶ پولیپ روده را در ۲۵۰ زن و مرد به این سیستم هوش مصنوعی دادند. کولونوسکوپی به این معناست که متخصص، لولهای حاوی دوربین و ابزار را از مقعد وارد روده می کند و به این ترتیب می تواند مستقیما داخل روده را ببیند و از آن نمونه برداری کند.
این سیستم برای بررسی تصاویر بزرگنمایی شده و مقایسه آن با سی هزار تصویری که برای آموزش به آن داده شده بود فقط یک ثانیه وقت نیاز داشت تا با دقت ۹۴ درصد پولیپ خوش خیم را از بدخیم تشخیص دهد.
این تحقیق در هفته بیماری های دستگاه گوارش اروپای متحد که در بارسلون برگزار میشود ارئه شده است. سرپرست آن دکتر یوییچی موری استاد دانشگاه شووا در یوکوهامای ژاپن میگوید که اهمیت این سیستم در این است که نمونه برداری را همزمان با کولونوسکوپی و در لحظه، ممکن میکند. این باعث میشود که برداشتن کامل پولیپهای سرطانی مقدور باشد و از برداشتن غیر لازم پولیپهای خوش خیم هم جلوگیری میکند.
دکتر موری گفت: "ما فکر می کنیم این نتایج برای اینکه این سیستم بکار گرفته شود قابل قبول است و هدف عاجل ما این است که برای این سیستم تشخیصی، مجوز قانونی بگیریم."
پولشویی در ۳۰۰ کلمه
پولشویی فرایندی است که در آن پول حاصل از اقدامات غیرقانونی تبدیل به پول یا ثروتی شود که در ظاهر از راههای قانونی بدست آمده است و به این طریق "پول شسته شده" وارد اقتصاد میشود.
علت پولشویی چیست؟
پولشویی اساسا به این دلیل انجام میشود که منبع واقعی پول نامشخص باقی بماند. فرار مالیاتی هم میتواند دلیل دیگری برای آن باشد. پولشویی عمدتا یک جرم فرعی برای رد گم کردن درآمد حاصل از جرم اصلی است. جرم پولشویی هم تا حد زیادی به جرم اولیه وابسته است. پولشویان عمدتا کسانی هستند که از قاچاق مواد مخدر، اختلاس، رشوه و سایر راههای غیرقانونی کسب درآمد کردهاند و به دنبال "تمیز کردن" پول هستند.
پولشویی چگونه انجام میشود؟
این فرایند مراحل مختلفی دارد که میتوان به بعضی از آنها اشاره کرد:
- در قدم اول پول کثیف توسط کارگزاران به سیستمهای مالی و بانکی تزریق میشود.
- این پول سپس از طریق روشهایی پیچیده به حسابهای متعدد دیگر منتقل میشود.
- در مرحله آخر، این پول که با نقل و انتقالهای فراوان، عادی جلوه داده شده، مورد استفاده قرار میگیرد.
البته بسته به شرایط، ممکن است نیازی به بعضی از مراحل نباشد.
چندروش پولشویی
- انتقال پول نقد: در این روش پول فیزیکی (اسکناس) حاصل از درآمد اولیه که عمدتا غیرقانونی است به موسسات مالی تزریق میشوند.
- تجمیع پول: در این نوع معاملات درآمد یک فعالیت اقتصادی قانونی به صورت پول نقد دریافت میشود. در چنین موردی، پول کثیف با پول حاصل از درآمد قانونی تجمیع میشود و فرد ادعا میکند که تمامی درآمدهای او قانونی است.
- تغییر ماهیت پول: در این روش پول کثیف به ذخایر مالی کوچک دیگری نظیر سهام یا طلا تغییر پیدا میکند.
ادبيات کودکان و ساختارهاي اجتماعي
علي اشرف درويشيان
سلام و هزاران بار سلام به همهي دوستان عزيز و هموطنان گرامي، فارسيزبانان و همه رفقايي که به هرشکلي آوراهي گرد جهان شدند. سلام دارم خدمت همه و تشکر ميکنم که از راه دور و اين مسافت به اين جلسه تشريف آوردهايد. در اين سرما که مثل تيغ ميبرد. خيلي متشکرم. از کساني که اين سمينارها را برگزار ميکنند خيلي متشکرم. اقلا هر چند سال يک بار روي ماهتان را ميبينيم و مدتها در تنهايي با اين ديدارها خوشحالم. از دوستان سوئدي هم که در جلسه شرکت کردهاند بسيار سپاسگزارم. گرچه با زبان الکن من آشنا نيستد. اما همين که من دهنم تکان ميخورد، فکر ميکنند من دارم حرف ميزنم.
بايد خدمتتان عرض کنم اين که ما در ايران از شش سالهگي کودکان را در مدرسه نام نويسي ميکنيم، از ابتکارات ژان پياژه است. چرا که ثابت ميکند که قبل از شش سالهگي کودک بسياري از مسائل را درک نميکند. در شش سالهگي است که رشد مغزي کودک براي فراگيري بعضي چيزها آماده است، از جمله اين که فرق عدد و معدود را بفهمد. کودک قبل از شش سالهگي عدد، پنج و شش و چهار و ساير اعداد را نميتواند درک کند که چه معنايي دارند. يعني بدون معدود نميتواند درک کند بايستي به او بگويي شش سيب، چهارهواپيما، پنج اتوموبيل، بايد معدود همراهش باشد. بنابراين قبل ازاين که اين ها را درک کند، نميتواند آموزش رياضيات به او داد. اينها همه ازابتکارات و کشفهاي ژان پياژه است.
متني دارم که براي شما مي خوانم.
وقتي از کودکان حرف ميزنيم نبايد از ياد ببريم که آنها نوع خاصي از انسان هستند و نه مينياتوري از آدمهاي بزرگسال. اين رمز ورود به ادبيات کودکان است.
ادبيات کودک بيان هنري دنياي کودکان است. بيان هنري آنچه که در آن و با آن زيست ميکنند و آنچه که بايد در آن بزياند. براي رسيدن به اين منظور لازم است شرايط زيست کودکان را بشناسيم. براي نويسندهي کودک شناخت ويژگيهاي رشدي کودکان و همچنين شرايط محيطي که در آن زندگي ميکند از ضروريات است. بدون دريافت موقعيت کودک در جهان کنوني و بدون درک دورهي سني آنها نميتوان ادبياتي در خور براي اين گروه از انسانها فراهم آورد. روانشناسي رشد کودک نيازها و امکانات حسي، عقلاني و عاطفي کودک، در دورههاي سني متفاوتي که تا بزرگسالي طي ميکند، را تبيين کرده است. اين خود ابزار مهمي براي بهتر نوشتن از کودکان و براي کودکان است. به اين معنا کودک از تولد تا هجده سالگي که دوره کودکي نام گرفته مراحل گوناگوني از رشد را پشت سر ميگذارد که هر مرحله ويژگيها و نيازهاي جسمي و معنوي خاص خود را دارد. لازمهي پاسخگويي به اين نيازها از طرف ادبيات کودک و تا آنجا که به ادبيات مربوط ميشود، شناخت عميق و درست مراحل گوناگون رشد است. ادبيات کودکان شش ساله با ادبيات براي کودکان دوازده ساله متفاوت است. همينطور ادبيات اين يکي ها با کودکان شانزده ساله. دورهي هجده سالهي کودکي دوراني مشحون از تغييرات جسمي و رواني است که گاه تفاوتهاي اساسي بين مراحل آن وجود دارد. نويسندهي کودک اين ويژگيها را بايد بشناسد. سهلگيري امر کودکان به صرف کودک بودنشان، سهلانگاري وحشتناکي است که متاسفانه در ايران به وفور به چشم ميخورد. سهل انگاري البته واژهاي خوشبينانه است. زيرا در اکثر موارد ادبيات توليد شده براي کودکان آگاهانه و به منظور تبليغ ايدئولوژي حکومتي صورت ميگيرد.
گذشته از شناخت خصوصيات دورهي سني و مراحل رشد کودک، آگاهي از موقعيت اجتماعي کودک نيز نويسنده را به سوي خلق آثار مناسب ياري ميدهد.
کودک و خانواده: از منظر جامعه شناسي رايج، خانواده يکي از نهادهاي ضروري و مهم اجتماع است. از جانب دولتها و موسسات وابسته به آن براي حفظ و تداوم اين نهاد تبليغات و تلاش هاي فراواني ميشود. اين کوششها به چند دليل انجام ميگيرد: وجود اين نهاد سيطرهي حکومتها را بر جامعه امکانپذيرتر، کنترل جامعه را سهلتر و بازتوليد نيروي کار را ارزانتر ميکند و همچنين کانالي است براي تحکيم هژموني فرهنگي طبقهي حاکم. هر چه اين پديده "خصوصي"تر باشد، مسئوليت و هزينهي دولتها در قبال مسايل آن کمتر و هر چه اجتماعيتر و عموميتر شود، مسئوليت جامعه و دولت در برابر آن بيشتر ميشود. به همين دليل است که دولتها ميکوشند خانواده را امر خصوصي افراد بنمايانند. در اين رويکرد کودکان از نظارت جامعه و دولت دور داشته ميشوند و سرنوشتشان به وضعيت والدين و به ويژه به وضع رواني، عاطفي و مالي پدر گره ميخورد. القاي "مالکيت بر فرزند"، تبليغ "اختيار کودک با اوليا است" کوفتن بر طبل "چارديواري اختياري"، و... گوشههايي از فرهنگي است که ميخواهد کودک و خانواده را از ديد جامعه و از مسئوليت دولت حذف کند. از سوي ديگر بار آوردن کودکاني مطيع که امر اوليا به ويژه امر و خواست پدر برايشان وحي منزل و خدايي داشته باشد، به حفظ نهاد خانواده در شکل کنوني کمک ميکند. وهمچنين کودک را آماده ميسازد تا در بزرگسالي نيز خواست و امر متوليان جامعه و حکومتگران را همچون امر پدر گردن بگذارد و اطاعت کردن را بديهي بداند. مطيع بار آوردن کودک، نگاه غير انتقادي، چون و چرا نکردن از ثمرات چنين رويکردي است.
و چنين است که مشاهده ميکنيم در ايران، هشتاد درصد کودک آزاريها، که در مواردي به مرگ کودک منجر ميشود، در خانه ها و توسط پدر و مادرها انجام ميگيرد. يا به کار گماردن کودکان و استثمار آنها بيشتر از طريق افراد بزرگتر خانواده انجام ميگيرد. اين آماري است که فرهنگ "خصوصي بودن" خانواده را بيآبرو و کارکرد بيرحمانهي آن را برملا ميکند. ادبيات پيشرو و خلاق کودک بسته به دورهي سني و مرحلهي رشد کودک لازم است "چون و چرا" کردن را به کودک بياموزد. يا آن را، بر خلاف فرهنگ سنتي و واپسگرا، ارزش بداند. همچنين نقش اجتماع را در ذهن کودک پر رنگتر کند و آن را خانوادهاي بزرگتر و قابل اعتمادتر نشان دهد.
کودک و مدرسه: پس از خانواده کودک با مدرسه سروکار پيدا ميکند. نقش آموزش و پرورش نيز در تکميل نقش خانواده پرورش انسانهايي است که نقش تعيين شده را ايفا کنند. برجسته کردن فرد و منافع فردي ، ايجاد رقابت براي رسيدن به افقي که جز منفعت فرد نيست و... و روي ديگر سکه تعلق بخشيدنهاي کاذب فرد به فرقهها و گروههاي مذهبي، ناسيوناليستي و قومي اينها مباني ارزشي آموزش و پرورش کنوني هستند. مدارس محلي براي پرورش نيروي کار و سربازگيري سياسي به منظور گردش کار نظام سرمايه است. مدارس عموما بازتاب سلسله مراتب اجتماعي و سياسي درون جامعه هستند. در جوامع ديکتاتوري مدارس نيز به شيوهاي ديکتاتورمابانه اداره ميشوند. به اطاعت واداشتن دانشآموزان از طريق اعمال زور يا تبليغ فرهنگ سلطهپذيري و ارزش قلمداد کردن سربه زيري و تحمل از جمله راههاي آمادهسازي رواني و عاطفي کودک در بزرگسالي است. در ايران بيشتر کتابهاي درسي مذهبي هستند که بازتابي است از ايدئولوژي حکومت و راهي براي به اطاعت کشاندن.
ادبيات کودک در مقابل اين هجوم ايدئولوژک به کودکان و در مقابل اين تلاش براي به انقياد درآوردن ذهن و زبان کودک بايد بر علم و نه ايدئولوژي تاکيد کند. بر اهميت منافع اجتماع، بر متضاد نبودن فرد و اجتماع تاکيد بگذارد. بر دوست داشتن و دوست داشته شدن بر اهميت مهرورزي و تعاون و همکاري و عدم سکوت در مقابل ناملايمات، بر آزادي بيان و کوشش براي ساختن محيط و دنيايي بهتر دست بگذارد. و باز تاکيد ميکنم که خلق اثر ادبي براي کودکان بايد با توجه به سطح رشد آنها باشد. اما رويکرد در همهي مراحل کودکي يکي است: انسان و انسانيت!
کودک و اجتماع: کودکان در اوضاع کنوني جهان موقعيتهاي متفاوتي دارند. هر جا که مبارزهي جنبشهاي اجتماعي در زمينهي حقوق کودک به بار نشسته است، کودکان در موقعيت بهتري به سر ميبرند و در اجتماع از شان و شخصيت والاتري برخوردارند. اما در کشورهاي موسوم به جهان سوم، پنهانترين و ناديدهترين بخش انساني جامعه کودکان هستند. آنها در "چارديواري خانه"، در مدارس، در کوچه و خيابان، در مناسباتي که پيشتر از آن نوشتم، رها هستند. و جز در تبليغات دورهاي دولتها جايي به حساب نميآيند. کودک در فرهنگ رايج فاقد شخصيت مستقل به حساب ميآيد. او همه جا تابعي از بزرگسالان خويش است. در اين فرهنگ، "بچهي خوب" کودکي است حرف شنو، مطيع، سربه زير، آرام و... کودکان به انواع روشها سرکوب ميشوند و خلاقيتهايشان پا مال وضع اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي ميشود. وجود چند ميليون کودک کار و هزاران دخترک تنفروش و کودکان فراوان محروم از تحصيل و پديدهي گستردهي کودک آزاري و... تصويري از شان و شخصيت کودک در ايران را به نمايش ميگذارد. اين تصوير بسيار تحقيرآميز است.
ادبيات کودک ايران بايد شان راستين و حقيقي کودک را به او بازگرداند. در شعرها و داستانها و ديگر متونش بايد به جنگ فرهنگ تحقيرکنندهي کودک برود و نشان دهد که کودک شهروندي ويژه است و بايد همه جا او را در صدر برنامهها قرار داد و منافعش را اولويت بخشيد. اين براي نويسنده و شاعر کودک ميسر نميشود، مگر آن که حقوق کودک را بشناسد و آن را جهانشمول بداند.
من به سهم خود از ستمي که بر کودکان ميرود، از تصوير حقارت باري که بعضا ادبيات رسمي کودک به ترسيمش کمک ميکند، شرمندهام و به آن جهاني ميانديشم که منافع مادي و معنوي کودک در آن، منافع کل جامعه شده باشد. ميدانم که اين، در جهان سلطهي سرمايه به دست نميآيد، اما براي به دست آوردن هر ذرهاش بايد تلاش کرد.
در پايان به آغاز سخن باز ميگردم: کودک مينياتور آدم بزرگسال نيست، او انساني ويژه است. به اين معنا ادبيات کودک نيز ادبياتي ويژه است.
برگرفته از: «داروگ» شمارهي بيست و هفتم، اوت 2013، ويژهي سمينار ادبيات کودک، "فرهنگ کارگران کوچک"
دربارهی نوشتارِ رئالیستی
برتولت برشت
این مقالهی کوتاه را از آن رو نوشتهام که احساس میکنم ما نوشتارِ رئالیستی را که در مبارزه با هیتلر به آن احتیاج داریم به شیوهای بسیار صوری تعریف میکنیم و در نتیجه با این خطر مواجه میگردیم که در برابرِ دشمنِ رویارویِ خویش در مجادلههایی دربارهی صورتِ آثارِ هنری، سردرگم شویم. من به راستی نمیتوانم باور کنم که لوکاچ برای نوشتارِ رئالیستی در حقیقت فقط یک الگوی واحد را پیشنهاد میکند: الگوی رمانِ رئالیستیِ بورژواییِ سدهی پیشین، الگویی که برای تمامیِ مبارزانِ ضدِ فاشیست و سوسیالیست، و از جمله خودِ من، به هیچ دردی نمیخورد. ضرورتِ مطلق دارد که (به دور از مجادلهی علنی که مناسبات را مسموم میسازد و وقت را هدر میدهد) رئالیسم را به شیوهای بسیار گستردهتر و پذیراتر، یعنی ... رئالیستیتر در نظر آوریم و اجازه ندهیم موضوعِ طریقههای نوشتنِ حقیقت علیه فاشیسم به سطحِ موضوعی صوری تنزل کند. هر اثری باید بر مبنای درجهی واقعیتی که در هر موردِ مشخص به دریافتِ آن دست مییابد، داوری شود و نه بر مبنای درجهی همخوانی با یک الگوی تاریخی که پیشاپیش تعیین شده است.
بنابراین من پیشنهاد میکنم که مسئلهی گستردگیِ مفهومِ رئالیسم را به موضوع مجادلهی جدیدی در این مجلهی سخنگوی اتحادِ گستردهی نیروهای ضدِ هیتلری تبدیل نسازیم. چنین مجادلهای تضادهای موجود را چنان حادتر میکند که تحملناپذیر میگردند؛ و این موضوعی است که باید به رغمِ همه چیز از آن اجتناب کرد. به همین سبب من بر آن شدم تا به بیانِ مثبت نظرگاههایم بپردازم، آن هم با لحنی که موضوع به همین جا ختم شود (این موضوع در آخرین شمارهی انترناسیونال لیتراتور (Internationale Literatur) روندِ بسیار بدخواهانهای به خود گرفته، چرا که لوکاچ طی آن، بدون ارائهی هیچ دلیلی به «بعضی از نمایشنامههای برشت» به عنوانِ نمایشنامههای صورتگرا میتازد).
گستردگی و تنوعِ دامنهی نوشتارِ رئالیستی
خواندن برخی از مقالهها که به ویژه به شیوهی نوشتارِ رئالیستیِ کاملاً معینی، به شیوهی رمانِ بورژوایی پرداختهاند، خوانندگان مجلهی داس ورت را به تازگی بر آن داشته تا نگرانیِ خویش را از این بابت ابراز کنند که مبادا مجله، دامنهی بسیار محدودی برای رئالیسم در ادبیات قائل شود. بیگمان پارهای از مطالبِ این مجله، معیارهایی بسیار صوری برای نوشتارِ رئالیستی تجویز کرده، تا جایی که بسیاری از خوانندگان به این نتیجه رسیدهاند که منظورِ نویسندگانِ این مطالب آن است که: یک کتاب هنگامی به شیوهی رئالیستی نوشته شده است که «همانندِ رمانهای رئالیستیِ بورژواییِ سدهی پیشین» نوشته شده باشد. مسلم است که واقعیتِ امر به هیچ وجه چنین نیست. شیوهی نگارشِ رئالیستی را از شیوهی نگارشِ غیر رئالیستی، نمیتوان تشخیص داد مگر با مقایسهی اثرِ مورد نظر با واقعیتی که به شرح آن میپردازد. در این مورد، رعایتِ هیچ نوع شرایطِ صوری، ضروری نیست. شاید بیفایده نباشد که در این جا نویسندهای قدیمی را به خوانندگان معرفی کنم که به شیوهای غیر از رماننویسانِ بورژوا مینوشت و در هر حال جایِ آن دارد که رئالیستِ بزرگی نامیده شود: اشارهام به شاعرِ انقلابیِ بزرگِ انگلیسی شلی است. بیدرنگ پس از شورشهای منچستر (1819) که بورژوازی آن را در خون خفه کرد، شلی قصیدهی عظیمِ «کارناوالِ هرج و مرج» را سرود. اگر این قصیده با تعریفهای رایجِ نوشتارِ رئالیستی همخوان نیست، در هر حال باید کاری کرد تا تعریفِ نوشتار رئالیستی، دگرگونه، گسترده و کامل شود...
هونوره دو بالزاک
از بالزاک بسی چیزها میتوان آموخت، البته به شرط آنکه قبلاً خیلی چیزها را آموخته باشیم. اما باید مکتبِ بزرگِ رئالیستها، شاعرانی همانند شلی را در جایگاهی بس والاتر از بالزاک قرار داد، زیرا اولی بیش از دومی، تعمیمِ انتزاعی را امکانپذیر میسازد و به علاوه، دوستِ طبقاتِ فرودست است و نه دشمنِ آنان.
پرسی شلی، شاعر انگلیسی 1822-1792
در آثار شلی میتوان دریافت که نوشتارِ رئالیستی نه مترادفِ روی برتافتن از صورتِ خیالی است و نه به طریقِ اولی، به معنای نفیِ خیالپردازیِ هنرمندانه است. هیچ عاملی نیز سروانتس و سویفتِ رئالیست را از دیدنِ این باز نمیدارد که شوالیهها با آسیابهای بادی میچنگند و اسبها، دولت برپا میدارند. صفتِ برازندهی رئالیسم نه محدودیت، بلکه گستردگی است، زیرا خودِ واقعیت نیز گسترده، گونهگون و متضاد است. تاریخ الگوهایی را میآفریند و سپس آنها را کنار میگذارد. فردِ زیباپرست میتواند به عنوانِ مثال خواستارِ جای دادنِ اندرزِ تاریخ در خودِ رویدادها شود و ابرازِ داوری را بر نویسنده، ممنوع کند. اما نه گریملهاوزن، نه دیکنز، نه بالزاک، هیچ یک تعمیم بخشی، انتزاع کردن و اندرزدهی را ممنوع نمیکنند. گیرم که تولستوی، یگانگیِ خواننده با آدمهای داستان را تسهیل میکند و ولتر مانع آن میشود. نگارشِ بالزاک سرشار از تنش و کشمکش است؛ نگارشِ هاشک از تنشِ روبرو میتابد و بر کشمکشهای بسیار کوچک، استوار است. صورتهای بیرونی نیست که نویسندهی رئالیست را میآفریند. به علاوه، اقدامهای پیشگیرانهی مؤثری نیز وجود ندارد: گاهی شمِّ هنریِ بسیار پرشوری به صورت پرستیِ گندیده تبدیل میشود و تخیلی پربار به اوهامگوییِ سترون میانجامد و آن هم اغلب نزدِ نویسندهای واحد. اما این دلیلی بر دوری گزیدن از شمِ هنری و تخیل نیست. به همین ترتیب رئالیسم پیوسته به ناتورالیسم مکانیستی تنزل مییابد، آن هم نزدِ بزرگترین نویسندگان. رهنمودی از نوعِ «مانند شلی بنویسید!» یا «مانند بالزاک بنویسید!» گزافه خواهد بود. کسانی که به این رهنمودها دل خوش بدارند باید با صورتهای خیالیِ قرض گرفته از زندگیِ مردمانی که مدتها پیش مردهاند، ادای مقصود کنند و دربارهی آن واکنشهای روانی که دیگر رخ نمیدهند، به خیالپردازی دست بزنند. اما هنگامی که مشاهده میکنیم واقعیت را با چه شکلهای گونهگونِ گستردهای میتوان توصیف کرد، آنگاه درمییابیم که رئالیسم، مسئلهای مربوط به فُرم نیست. هنگام ارائهی الگوهای صوری، هیچ چیزی بدتر از ارائهی الگوهای بسیار محدود نیست. گرهزدنِ مفهومِ عظیمِ «رئالیسم» به نامِ چند نفر، هر اندازه مشهور هم باشند، و فرو کاستنِ آن به چند فرم، فرمهایی که حتی بسیار ارزشمند باشند، و بدینسان تبدیل آن به روشِ آفرینشی که ورای آن هیچ راه نجاتی نیست، بسی زیانبار است. در بابِ اعتبارِ شکلهای ادبی باید از واقعیت پرس و جو کرد، نه از زیباییشناسی و نه حتی از زیباییشناسیِ رئالیسم. صدها طریقه برای بیان و پنهان داشتنِ حقیقت وجود دارد. ما زیباییشناسیِ خود را همانندِ اخلاقمان از الزاماتِ پیکارمان استنتاج میکنیم.
1938
برگرفته از کتاب «درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات»، گزیده و ترجمهی محمدجعفر پوینده
سرنوشت استقلال کاتالونیا در خیابان تعیین می شود
در روز جمعه پنجم آبان از نظر حقوقی نقطه ی پایانی بر کشمکش مابین دولت محلی کاتالونیا و دولت مرکزی اسپانیا گذاشته شد. پارلمان دولت ملی در جلسه روز جمعه خود تشکیل "جمهوری کاتالونیا" را اعلام کرد. همزمان سنای اسپانیا عزل دولت محلی کاتالونیا را تصویب نمود. نخست وزیر اسپانیا ساعتی بعد از تصمیم سنا مصوبه آن را به اجرا گذاشته، رئیس دولت ، وزیران دولت محلی و همچنین رئیس پلیس کاتالونیا را از کار برکنار کرده و معاون خویش را به طور رسمی به عنوان مسئول اداره کاتالونیا تا انتخابات در 21 دسامبر همین سال برگمارد. دادستان کل اسپانیا اعلام کرد که رئیس دولت محلی به اتهام "قیام" تحت پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت. طبق قانون اسپانیا حداکثر مجازات برای قیام 30 سال است. در واقع روز جمعه پایان جدالهای حقوقی بود و اکنون به نظر می آید این خیابان است که باید تعیین تکلیف کند هم در بارسلون و هم در مادرید. در این تعیین تکلیف اما نیروهای متفاوتی با خواسته ها و مطالبات گوناگون حضور دارند. علیرغم اینکه این مطالبات اینجا و آنجا در کنار هم قرار می گیرند ولی باید در فرای تبلیغات میدیای جمعی و گفتمان مسلط ، آنچه را که به طور واقعی جریان دارد در نظر گرفت.
آنچه که مربوط به کاتالونیا است در عام ترین شکل می توان از دو جنبش یکی استقلال طلبی و دیگری جنبش گسترش حاکمیت مردم و دموکراسی نام برد. اگر در راس اولی احزاب رسمی موجود در کاتالونیا و دولت ائتلافی این احزاب به استثنای حزب رادیکال چپ قرار دارند، در دومی حزب چپ رادیکال ، اتحادیه های کارگری، کمیته های محلات و تشکل های مدنی ولی بدون یک رهبری واحد حضور دارند. اگر برای اولی کسب هرچه سریعتر استقلال و جدایی از اسپانیا استراتژی مرکزی را تشکیل می دهد در دومی بسط دموکراسی، مخالفت با سیاست های نئولیبرالی و مبارزه علیه بیکاری عناصر اصلی جنبش هستند.
برگزاری رفراندوم و ایجاد فضای تبلیغاتی مناسب برای آن اهرمی بود که سران جنبش استقلال جهت پیش برد استراتژی خود در پیش گرفتند. سرکوب وحشیانه ی پلیس و گارد ویژه ی ارسالی از جانب دولت مرکزی و سیاستهای ضد دموکراتیک آن عامل بسیار مهمی بود که بخش دیگری از مردم را که نمی خواستند در رفراندوم شرکت کنند و در واقع به جنبش دوم تعلق داشتند به پای صندوقهای رای بکشانند. به ویژه نقطه ی قابل توجه رشد شرکت کنندگان از محلات کارگری که "کمربند سرخ" نامیده می شوند در مقایسه با سایر محلات بارسلون و حتی کاتالونیا بود. این امر به ویژه خود را بیش از همه در اعتصاب عمومی سوم اکتبر که در نتیجه ی آن تمام کاتالونیا و به ویژه بارسلون از کار افتاد، نشان داد. این اعتصاب عمومی از جانب "میزگرد دموکراسی" سازمان داده شده بود. که تجمعی از سازمانها و تشکلهای بزرگ مدنی نظیر اتحادیه های کارگری ، کمیته های محلات ، انجمن شاغلین آزاد ، کارگران کشاورزی و صاحبان کارگاههای کوچک می باشند که به جنبش دوم تعلق دارند. خود اعتصاب بیان یک سمت گیری دیگری در کشاکش مابین دولت محلی و دولت مرکزی بود و این البته چندان به مذاق رهبران جنبش استقلال طلبانه خوش نمی آمد. با وجود این باید گفت که طبقه ی کارگر کاتالونیا در مقیاس وسیع و توده ای در جنش استقلال کاتالونیا شرکت ندارند. فاکتورهای متعددی در این عدم حضور دخالت دارند. یکی از آنها قرار گرفتن احزابی در راس این جنش است که کم و بیش مجریان سیاستهای نئولیبرالی برای سالهای طولانی در کاتالونیا بوده اند. که کارگران دل خوشی از آنان نداشته اند.
فاکتور دوم ترکیب ملیتی طبقه ی کارگر در کاتالونیا است. به دین معنی که اکثریت آنان از سایر نقاط اسپانیا به کاتالونیا آمده مشغول کار شده و بیشتر به زبان اسپانیایی صحبت می کنند تا به زبان کاتالونیایی و لذا چندان احساس نزدیکی با این جنبش نمیکنند. طبق آمار "پژوهش های اجتماعی کاتالونیا" گرایش استقلال طلبی نسبت مستقیمی با سطح درآمد خانواده ها دارند. به طوریکه تنها سی وسه درصد از اقشار کم درآمد جامعه گرایش به جنبش استقلال طلبانه دارند. خود این امر نشان می دهد که چرا جنبش استقلال طلبی هیچگاه نتوانست اکثریت جامعه را به دنبال خود بکشاند. چرا که برای این اقشار صرف خواست استقلال پاسخی به معضلات واقعی آنان نبوده و لذا انگیزه ای برای شرکت آنان در این جنبش بوجود نمیاورد. اگر جنبش استقلال طلبی می توانست مطالبات اجتماعی در استراتژی خود جای دهد بدون شک از پشتیبانی بسیار گسترده تری می توانست برخوردار شود. اعلام ظاهری تعهد به برخی از مطالبات اجتماعی در منشور جنبش استقلال طلبی وایجاد توهمی از این رو که با اعلام استقلال همه چیز بهتر خواهد شد نمی توانست استدلال چندان قانع کننده ای جهت حضور گسترده ی طبقه ی کارگر و اقشار تحتانی جامعه در این جنبش باشد. باوجود مخالفت سرسختانه ی دولت مرکزی و عدم پشتیبانی اتحادیه ی اروپا بدیهی بود که در یک فاصله ی زمانی میان مدت کاتالونیا نمی توانست همان قدرت اقتصادی را حفظ نماید که الان به تنهایی یک پنجم تولید ناخالص ملی اسپانیا را از آن خود ساخته است.
فاکتور مهم دیگر که چه بسا کم اهمیت تر از دو فاکتور یاد شده بالا نبود، پافشاری در استقلال بدون آمادگی لازم در کل جامعه ی اسپانیا بود. جامعه ی اسپانیا یک جامعه ی پر تحرک و جامعه ای است که در سالهای گذشته و در جریان بحران جهانی سرمایه داری جنبش های عظیم اعتراضی در آن جریان داشتند . نه تنها طبقه ی کارگر اسپانیا بلکه میلیونها تن از مردم میدان ها و محلات را به اشغال خود درآوره و کمیته های پرقدرتی در این میادین و محلات به وجود آورده بودند. از درون همین جنبش اعتراضی بود که جریان چپ پالاموس سربرآورد. همه ی اینها به این معنی بود که خود جامعه ی اسپانیا هم نیاز به تغییرات ریشه ای دارد. نیاز به این دارد که خود را از زیر بار طرحهای ریاضت اقتصادی بیرون بکشد. و به ویژه اینکه جنبش اعتراضی چند سال گذشته نشان داده بود که پتانسیل عظیمی برای تغییر و تحول در جامعه موجود است. از این زاویه جنبش استقلال طلبانه کاتالونیا می بایست یک رابطه ی تنگاتنگ با جنبش اعراضی سراسری به وجود آورد. مضافا اینکه هنوز بختک فاشیسم فرانکو بر جامعه ی اسپانیا سنگینی می کند. به میدان آمدن جریانات فاشیستی در هفته های گذشته فاکتورهای کم اهمیتی در بسیج مردم در سراسر اسپانیا علیه جنبش استقلال طلبی کاتالونیا نبود. سرنگونی فرانکو به معنای نابودی ایدئولوژی فاشیستی در اسپانیا نبود. هنوز هم بسیاری از موسسات اسپانیایی نتوانسته اند بند ناف خود را از فرانکو ئیزم بگسلند، همچنان که در آلمان هم راه یافتن حزب فاشیستی و راسیستی آلترناتیو برای آلمان به مثابه سومین حزب قدرتمند به پارلمان بیان اشکار وجود ایدئولوژی و گرایشات فاشیستی در میان مردم و موسسات است.
جنبش استقلال طلبی کاتالونیا آن چنان نسبت به جنبشهای اعتراضی در سراسر اسپانیا بیگانه بود که نه تنها رهبر حزب چپ گرای پودموس در کنار نخست وزیر اسپانیا قرار گرفته و علیه استقلال کاتالونیا موضع گرفت بلکه حتی نمایندگان این حزب در پارلمان کاتالونیا به تصمیم اعلام استقلال کاتالونیا در روز جمعه رای منفی دادند.
همه ی این فاکتورهای برشمرده درسهای ارزشمندی نه تنها برای جنبشهای استقلال طلبانه در سایر کشورهای اروپایی بلکه بیش از همه برای ملت کرد در خاورمیانه دارد. اینکه در مبارزه علیه رفع ستم ملی طبقه ی کارگر ملت تحت ستم کجا قرار می گیرد، اینکه جنبش رفع ستم ملی کدام مناسبات را با جنبش اعتراضی سراسری در این کشورها به وجود می آورد و بالاخره اینکه کدام استراتژی مسیر پیشروی این جنبش را ترسیم کرده و چه نیرویی آن را هدایت می کند ، فاکتورهای حیاتی برای این جنبشهاهستند.
بدون تردید باید گفت سرنوشت جنبش استقلال طلبانه در کاتالونیا اکنون بعد از پایان کشمکش حقوقی در میدان نبرد خیابانهای کاتالونیا و سراسر اسپانیا تعیین خواهدشد. چرا که تکیه بر قانون اساسی و یا قانون گرایی پاسخ به مطالباتی نیست که با مضامین مختلف به جلوی صحنه رانده می شوند.
آيا شاملو "جهاني" شد؟
سعيد يوسف
توضيح: اين يادداشت کوتاه را در همان تاريخي که در پايان اين نوشته آمده، يعني در سال ۲۰۱۰ که ده سالي از درگذشت شاملو مي گذشت، به درخواست کساني نوشتم که ظاهرا آشنائي کافي با قلم من و نوشته هايم نداشتند و بنابراين منتشر نشد و من هم آن را از ياد بردم و سالها در کشو من خاک مي خورد. در يک خانه تکاني ديدم که هنوز مي توان بدون تغييري چاپش کرد، و اين است که مي بينيد.
مبحث شيرين "جهاني شدن"
شاملو جان، فدايت شوم، چرا ما "جهاني" نمي شويم؟ يا شايد شده ايم و خودمان خبر نداريم؟
از ثمرات و برکات آن بولدوزرهائي که خلخالي براي تخريب تخت جمشيد به راه انداخت و سرشاخ شدن با جشن نوروز و چهارشنبه سوري وغيره، يکي هم همين موج ملي گرائي افراطي است که هرچه مي گذرد بيشتر به رايحه ي دلپذير شوينيسم و نژادپرستي آغشته مي شود و همه ي اقشار و اصناف را، افقي و عمودي، در بر گرفته: از اصولگرا تا سوسول گرا تا اپوزيسيون خارج کشور در همه ي الوانش.
ما خيلي احتياج داريم به اينکه هميشه بر سکوي اول جهان بايستيم و مثل آن خودپسند شازده کوچولو مي خواهيم که دائم برايمان کف بزنند تا ما هم با لبخند مليح آريائي به اين تشويق ها پاسخ بدهيم. ولي چه کنيم که دنيا هميشه ما را زياد جدي نمي گيرد.
چقدر نويسندگان و شاعران ما زور زدند و کماکان مي زنند که آثارشان به زبانهاي ديگر ترجمه شود. طبيعي است که در اين کار، نفعي مادي هم مي ديده اند و مي بينند، ولي عشق به "جهاني شدن" هميشه انگيزه اي بوده است به مراتب قوي تر. و بالاخره نتيجه اش چه شد؟ آيا ما سرانجام صاحب يک نويسنده يا شاعر "جهاني" شديم؟
ده سال پيش ۱ که شاملو از ميان ما رفت، نوشتم:
"شاملو برنده شد". نوشتم که "تصوير نهائي شاملو، تصوير يک پسربچه ي تخس است که بر روي يک پايش لي لي مي کند و همين طور لي لي کنان مي رود تا دستش را به ديواره ي قرن مي زند و مي گويد: سُک سُک! و به اين ترتيب برنده مي شود. شاملو برنده ي نهائي شعر ما در قرن حاضر است." ۲
ولي، خوب، مي بينيم که منظور "شعر ما" است، نه شعر جهان. تا آنجا که به شعر فارسي مربوط مي شود، هنوز هم بر سر حرف پيشين هستم: شاملو اگر هم تعيين کننده ترين تأثير را در شعر معاصر نگذاشته باشد، به لحاظ دامنه ي تأثيرش، تأثيرگذارترين شاعر، و به لحاظ نفوذ عمومي شعرش، محبوبترين شاعر قرن اخير (و بلکه چند قرن اخير) در شعر فارسي بوده است. اما در قياس جهاني چطور؟
منظور از جهاني شدن، قطعاً نمي تواند ترجمه ي چند اثر به چند زبان ديگر باشد. اگر چنين بود، ما حالا يک ليست بلند بالا داشتيم از نويسندگان و شاعراني که جهاني شده اند، ولي متأسفانه جهان برايشان تره هم خرد نمي کند. از نثر شروع کنيم، و بگذريم از شناخت مختصر و محدودي که گروهي اندک از نخبگان غربي در دوره اي از هدايت پيدا کرده بودند با بوف کورش و حالا ديگر يک خوراک آکادميک شده است. ولي آيا کارهايي که از دولت آبادي و گلشيري (با هزار دوندگي و ريش گرو گذاشتن) به آلماني و انگليسي ترجمه شد، دنيا را تکان داد و چشمها را خيره کرد؟ خير، آب از آب تکان نخورد. و اما در شعر، حتي حافظ و مولوي و خيام هم آنطورها که ما فکر مي کنيم جهاني نشدند (مگر منظور در جهان فارسي زبان قديم باشد و آن قضيه ي رفتن قند پارسي به بنگاله).
اينکه بعداً گوته ي آلماني به حافظ ارادت پيداکرد، چندان نفوذ و شناخت پردامنه اي را در سطح غرب يا جهان نشان نمي دهد. مقوله ي خيام هم از اين قرارست که حدود صد و پنجاه سال پيش، ايشان ناگهان شد يک شاعر انگيسي زبان و اسم خودش را هم گذاشت ادوارد فيتزجرالد. هرکجا که زبان و ادبيات انگيسي رفت، او هم رفت. اين حکيم عمر فيتزجرالد، چيزي است از مقوله ي همان فدريکو گارسيا شاملوي خودمان. يعني بايد چنان مترجمي با چنان تسلط و نفوذ کلامي پيدا شود تا چنين امر بزرگ و غريبي اتفاق بيفتد و حتي موجود بي آزار و کم ادعائي مثل خانم مارگوت بيکل هم بشود يک شاعر معروف آلماني (حد اقل براي ما ايرانيها – خود آلمانيها که نمي شناسندش). شما مي بينيد که بعداً دهها ترجمه ي ديگر از خيام صورت مي گيرد، ولي آنها اگر هم فروشي داشته باشند، دارند نان همان شهرت فيتزجرالد را مي خورند و پس از اندکي تورق، به کناري گذاشته مي شوند.
مولوي يا به قول فرنگي ها "رومي" هم همينطور. الآن کتابهاي او از پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکاي شمالي اند. ولي اين شهرت مديون مترجمي است به نام کولمن بارکس، که شاعر خوبي است، و براي خودش شعر مي بافد و به نام مولوي چاپ مي کند. در واقع اين مترجم (و مجموعه ي شرايط پس از ۱۱ سپتامبر) باعث شده که توجهي عمومي به مولوي (و مثلاً انديشه هاي انساني او، نه لزوماً شعرش) پيدا بشود، و ترجمه هاي ديگران از کارهاي مولوي هم طبعاً به يمن اين شرايط از اين توجه بي نصيب نمي مانند.
و اما شاملوي عزيز و بزرگ و ماندگار خودمان، که با شعرش زندگي کرده ايم و بزرگ يا پير شده ايم و شعرش و صدايش دائماً در سرمان مي چرخد. در فيلم مستندي که از شاملو ساخته اند، به شکلي که بهمن مقصودلو آن را اديت کرده، فيلم با تصاويري از شاعران بزرگ و نام آور جهان شروع مي شود، از قبيل آدن و اليوت و لورکا و نرودا و آخماتوا و ناظم حکمت وغيره، تا سرانجام به شاملو برسيم. در واقع مقصودلو دارد به بينندۂ غير ايراني مي گويد: يک وقت فکر نکنيد شاملوي ما چيزي از اينها کم دارد! او هم شاعري است در رديف همين ها.
ولي آيا واقعيت چيست؟ اگر از من بپرسيد، طبيعي است که با عشقي که هميشه به آثار شاملو داشته ام (و اين را با دهها گفتار و مقاله، با يک ويژه نامه، و بالاخره با کتابي به زبان انگليسي نشان داده ام)، خواهم گفت شاملو هيچ از آنها کمتر ندارد و تازه براي من عزيزتر هم هست. ولي اگر از جهان بپرسيد...؟
بله، شعر او هم به زبانهاي مهم جهان ترجمه شده. اما بيشتر ترجمه هائي است که خود ما ايرانيها انجام داده ايم، بعنوان تفنن، يا فلان استاد ايراني يا آمريکائي براي مصرف آکادميک. و کيفيت اين کارها متأسفانه آنطور نبوده که يک شاعر و مترجم برجسته ي غربي با خواندن شان ناگهان احساس کند کشفي کرده (و احتمالاً صيحه اي بزند و از حال برود) و تصميم بگيرد کاري جدي براي ترجمه ي آثار شاملو انجام دهد. از اين لحاظ، حتي بايد گفت که فروغ خوش اقبال تر بوده و ترجمه هاي آغازيني که از کارهايش شده، با استقبال خوانندگان روبرو شده و توجه بيشتري به کارش را، در همه ي سطوح، در پي آورده است. زبان امروزي و صميمي فروغ نيز، همچون زندگي و مرگ تراژيکش، قطعاً در اينجا نقشي بازي کرده است.
براي شاملو، اما – براي آنکه شعرش بدرستي به جهان شناسانده شود و جايگاه شايسته ي خود را بيابد – بايد مترجمي به بزرگي و خلاقيت خود شاملو (در زبانهاي ديگر) پيدا کرد. ولي آنوقت تازه سوال مهمتري پيش خواهد آمد: آيا زبان فاخر و لحن پيامبرگونه ي شعر شاملو، اگر بخواهد عيناً بازسرائي شود، تا چه اندازه براي زندگي امروز و جهان امروز کشش خواهد داشت؟
سعيد يوسف، شيکاگو، مرداد ۱۳۸۹ (ژوئيه ي ۲۰۱۰)
۱ که حالا بايد گفت ۱۷ سال پيش.
۲ چاپ شده در آرش (پاريس)، شماره ي ۷۵-۷۶، فوريه ي ۲۰۰۱.
سرمايهداري دولتي پرانتز باز امپرياليسم!
۱۵. بازگشت ضدانقلاب!
محمد قراگوزلو
"نه" به ائتلاف طبقاتي!
در متن صد سالهگي انقلاب اکتبر بار ديگر نمايندهگان طبقاتي و جنبشي دو اردوي کار – سرمايه در مقابل هم ايستادهاند. به نظر نميرسد در اين قطببندي آشکار نيروهاي سنتر چندان جايي داشته باشند. در يک جامعهي عميقا طبقاتي مانند ايران، در جامعهيي که شکاف طبقاتي چنان عميق شده است که حتا فرماندههان ارشد نظامي – مانند قاليباف در مناظرههاي انتخاباتي اخير (1396)- از شکلبندي اليگارشي 4 درصدي در ثروت و قدرت ياد ميکنند و به اين ترتيب حربهي زنگ زدهي "افشاگري" اپوزيسيون را مچاله ميکنند، در جامعهيي که خردهبورژوازياش به نحو شگفتناکي پولاريزه شده و بنا به منافع اقتصادي و سياسي طيفهاي مختلف آن به يکي از دو قطب اصلي پرولتاريا و بورژوازي پيوسته است و.... سخن گفتن از ديدگاههاي سنترِ سوسيال دموکراتها و "چپ" ليبرالها که تزهاي دست دوم کروگمن - استيگليتز را کپي پيست کرده و زير پرچم سوسياليسم به بازار آوردهاند، سخت کمدي است! اين بازي خونبار از بيخ و بن "وسطي" ندارد! اين درست که خرده بورژوازي در عصر امپرياليسم ميتواند از ماهيت طبقاتي مترقي برخوردار باشد اما در ايران معاصر بخشهاي فوقاني خردهبورژوازي به چنان ثروتي رسيدهاند که صرفنظر از نقششان در توليد کالايي يا خدمات نه فقط هيچ تفاوتي با بورژوازي ندارند بلکه در دفاع از حاکميت سياسي سرمايه – که عينا منافع طبقاتي خودشان را نمايندهگي ميکند- سنگ تمام ميگذارند. کافي است به حضور بازيگران سينما، خوانندهگان، پزشکان متخصص، فوتباليستها و کساني از اين دست در کمپينهاي انتخاباتي اصلاحطلبان تامل کنيد، کساني که صاحب ابزار توليد نيستند و فروشندهي نيروي کار به شمار ميروند. از سوي ديگر زندهگي و معاش بخشهاي تحتاني اين قشر عظيم اجتماعي از صاحبان تاکسي و نانواييهاي کوچک گرفته تا مزرعهداران و باغداران خرد تفاوت چنداني با متوسط درآمد کارگران ندارد. باري مستقل از کمونيستهاي هلندي و طيفهاي حاشيهيي کمونيسم شورايي – که با وجود هر درجه از اختلاف نظري در قالب سوسياليسم مارکس ارزيابي ميشوند- وجه بارز و مشترک "سوسياليستهاي ضدنوليبراليسم" خصومت آشکار با انقلاب اکتبر، رهبري انقلابي حزب بلشويک و به طور مشخص شخص لنين است. در قياس با مواضع ضدانقلابي اين طيف، ليبرالها و فابينهايي چون راسل و برنار شاو در رديف دوستان انقلاب اکتبر ايستادهاند! اگر منشويکها در آستانهي انقلاب اکتبر بلشويکها را به کنار کشيدن از کسب قدرتسياسي و بازکردن راه "بورژوازي دموکرات" به منظور انکشاف اقتصادي و تکامل پلهکاني مناسبات اجتماعي توليد فرامي خواندند و استنادشان به "عقبماندهگي اقتصادي روسيه ي تزاري" متکي به برخي واقعيات درستِ منتج به راهبرد غلط بود، در مقابل شبه منشويکهاي ضدنوليبرال معاصر در روزگاري به نکوهش انقلاب اکتبر وارد ميشوند و بر ضرورت "انقلاب دموکراتيک" و "اختلاط طبقاتي" و توافق سياسي با "بورژوازي ملي اصلاحطلب و خردهبورژوازي انقلابي" تاکيد ميکنند که "بورژوازي کوچک و متوسط و بزرگ و صنعتي و بازاري و رانتي و کارگزاراني و مشارکتي و موتلفهيي" تا بن دندان تمام ظرفيتهاي "انقلابي و دموکرات و تحولخواه" خود را از دست داده و به مانعي اساسي در مسير تاريخ تکامل تبديل شده است. مضاف به اين که با وجود شرايط غيرانقلابي در ايران طيفهاي فوقاني خردهبورژوازي به بالا چسبيده و تحتانيها نيز به پايين پرتاب شدهاند. به اين ترتيب اغتشاشِ مولفهي "ائتلاف طبقاتي" ميان پرولتاريا و خردهبورژوازي را در چنين زمينهيي بايد سنجيد. من در ادامهي اين مجموعه به نقد گرايشهايي که از دريچهي ترمهاي نامربوطي از قبيل "کودتا و انقلاب زودرس" به ارزيابي انقلاب اکتبر ميپردازند؛ وارد خواهم شد و از اين نکته نيز سخن خواهم گفت که در واقع حمله به انقلاب اکتبر دستاويزي است براي زدن اصل انقلاب اجتماعي به عنوان تنها اهرم تحولات اجتماعي راديکال. نزديکي سياسي اين طيفهاي ضدنوليبرال به نئوليبرالهاي اصلاحطلب – که در انتخابات 88؛ خيزش سبز و دو انتخاب روحاني متبلور شد- چندان هم اتفاقي نيست! مضاف به اينکه استناد اين طيف به مارکس و نقد اقتصاد سياسي از موضعِ پروژهي "سياست زدايي" و انتقال آموزگار پرولتاريا از متن جنبش انقلابي طبقهي کارگر به دانشگاه و آکادمي است. درواقع از منظر اين جريان مارکس حداکثر اقتصادداني است در مقابل آدام اسميت.
ادامه دهيم!
بازگشت ضدانقلاب!
بيشک مهمترين خصلت بورژوازي روس عظمتطلبي ناسيوناليستي آن بوده است. ظاهر قضيه اين است که پيروزي سياسي انقلاب اکتبر متضمن درهم شکستن تمام ارگانهاي سرکوب دولت بورژوايي اعم از ارتش و پليس و بوروکراسي بوده است. با وجودي که منتقدان انقلاب اکتبر، بلشويکها را به اعمال خشونت عليه دولت ساقط شدهي کرنسکي و تزارها متهم ميکنند اما واقعيت اين است که اين بورژوازي نه فقط از لحاظ سياسي و تشکيلاتي به طور کامل منهدم نشد بلکه از اواخر دههي سي (1930) زمينههاي بازگشت سرمايهداران و برخي کارمندان متخصص و حتا ارتشيهاي فراري مساعد گرديد. از همين برهه به موازات اختلال اساسي در روند آزاديهاي فردي و اجتماعي -که در کنگرهي دهم شکل بسته بود- و نهادينه شدن تدريجي استبداد سياسي به مثابه شکسته شدن يک بال حرکت به سوي سوسياليسم نزديک به 75 درصد از کادرهاي ارتش و بوروکرات در دولت جديد سازمان يافته بودند. از سوي ديگر به دليل کشته شدن کادرهاي پرولتر در جريان تهاجم 14 دولت امپرياليستي و جنگهاي داخلي بسترهاي مناسبي براي ارتقاي سياسي فرصتطلبان در حزب بلشويک به وجود آمد. تروتسکي، زينويف، کامنف و البته بوخارين از کادرهاي محبوب حزب بلشويک بودند و در ميان کارگران و زحمتکشان کمونيست جايگاه ويژهيي داشتند. چندان اتفاقي نيست به هنگام آغاز تعرض به رهبران شناخته شده و محبوب بلشويک و به خصوص تروتسکي کارگران آگاه و پيشرو و انقلابي واکنش اعتراضي خاصي نشان نميدهند. بله آن کادرها غالبا در جنگ کشته شده و جاي خود را به عناصر جديدي داده بودند که براي ارتقا در سلسله مراتب حزبي حاضر بودند حتا به روي رهبران محبوب انقلاب آتش بگشايند!
نگاه تروتسکي به پروسهي عروج بورژوازي روسيه و تسخير سکانهاي قدرتسياسي و بهرهمندي از امتيازات ويژهي اقتصادي بسيار محتاطانه است. واضح است که تروتسکي از شکلبندي تدريجي طبقهي جديد بورژوازي شوروي سخن ميگويد و براي تبيين نظر خود اگرچه به آمار دستمزدها و درآمدها و چيستي و چهگونهگي فاصلهي طبقاتي دسترسي ندارد، اما با اين حال نگراني او از ظهور اين طبقه در صورتمنديهاي ظاهري روابط اجتماعي حاکم بر شوروي در اواسط دههي سي (1936 به بعد) کاملاً پيداست. برتري بطئي نخبهگان بوروکرات منشِ وابسته به حزب نسبت به کارگران و فرودستان اگرچه در قالب مالکيت دولتي بر وسايل اجتماعي توليد صورت ميبندد اما همين دولتِ متصدي انتقال خود به يک دستگاه بوروکراتيک تبديل شده است که امکان رشد خردهبورژوازي را ميسر ساخته و براي تبديل آن به طبقهي جديد پيشتاز شده است. در واقع بدون ابزار و حمايتهاي دولتي امکان عروج اين طبقهي جديد مقدور نيست. مضاف به اين که نخبهگان اين طبقهي در حال شکلبندي، در لابهلاي مناصب مختلف خود دولت "سوسياليستي" پناه گرفتهاند و از شانههاي همين دولت بالا رفتهاند. به يک مفهوم دولت نه فقط زمينه را براي گذار (انقلاب مداوم به تعبير تروتسکي) به سوي سوسياليسم مساعد نکرده، بلکه خود به عامل اصلي اختلال در روند اجتماعي شدن توليد درآمده است.
«با وجود پر شدن جاي خالي کادرهاي علمي توسط تازه وارديني که از پايين برخاستهاند، در سالهاي اخير فاصلهي اجتماعي بين کار يدي و کار فکري نه تنها کاسته نشده بلکه زيادتر هم شده است. قضيه اين نيست که مرزهاي هزار سالهي قشري که تعيينکنندهي همهي جوانب زندهگي انسانهاست - مرز بين شهرنشين پر زرق و برق و دهقانان زمخت و ناهنجار، مرز بين خبرهي علوم و کارگر روزمزد - صرفاً ظاهري کم يا بيش پيراستهتر از گذشته پيدا کردهاند. خير. اين مرزها به ميزاني قابل ملاحظه از نو آفريده شدهاند و دارند خصلتي هرچه گستاختر به خود ميگيرند.» (پيشين، ص:242)
گفتم و تاکيد ميکنم و از تکرار آن خسته نميشوم که در اواسط دههي 30 بلشويکها به دلايل مختلف از جمله بحران داخلي و جنگ و تصفيههاي سياسي، کادرهاي کارگري و تئوريک خود را از دست داده بودند و در قالب نظام سياسي تک حزبي، غير شورايي و متکي به نخبهگان هوادار حزب حاکم برنامههاي خود را پيش ميبردند. رهبران حزب بهتدريج و همزمان با نيازهاي فزايندهي صنايعسنگين به مهارت مهندسان و نيروهاي متخصص، به دادن امتيازات ويژهيي تمکين کردند که از همهسو زمينهساز عروج بورژوازي جديد روسيه بود. سطح رفاه مورد نظر نخبهگان با اساس آرمانهاي برابري طلبانهي سوسياليستي سنخيتي نداشت. حزب کمونيست که از نمايندهگان شوراهاي کارگري تخليه شده بود، به تدريج در مقابل منافع و مطالبات اوليهي طبقهي کارگر شوروي ايستاد.
به نوشتهي تونيکليف «بين نهمين و دهمين کنگرهي اتحاديههاي کارگري 17 سال سپري شد. (49-1932) سالهايي که شاهد تغييرات شگرفي مانند از بين رفتن 7 ساعت کار روزانه بود و سرانجام زماني که کنگره تشکيل شد، همانطور که ترکيب اجتماعي کنگره نشان داد دربرگيرندهي کارگران نبود. زيرا 41.5 درصد نمايندهگان کنگره از مسوولين تماموقت اتحاديههاي کارگري بودند، 9.4 درصد تکنسينها و فقط 23.5 درصد کارگر بودند. در کنگرهي 1932 حداقل 84.9 درصد نمايندهگان را کارگران تشکيل ميدادند.» (توني کليف، صص:43-42)
آن دسته از جامعهشناسان پاچه ورماليدهيي که با تجاهل بلشويکهاي اوليه را متهم به خشونت و قتل مخالفان سياسي خود ميکنند بهتر از من به رسالت و نقش واقعي دولت در جوامع طبقاتي آگاه هستند. آنان خوب ميدانند که هر دولتي با تمام دستگاه عريض و طويل ارتش و پليس و بروکراسي تنها براي حفاظت از منافع طبقهي حاکم مستقر شده است. هيچ دولتي را- حتا در پيشرفتهترين دموکراسيهاي بورژوايي از جمله اروپاي شمالي- نميشناسيم که از ابزار سرکوب بيبهره باشد. مساله به سادهگي اين است که دولت ابزار سرکوب طبقهي حاکم است. اين سرکوب به ويژه اگر قرار باشد طبقهي فرودست (طبقهي کارگر) به شيوههاي مختلف از اعتصاب در کارخانه و تظاهرات خياباني آرامش و ثبات و سود سرمايه را به مخاطره بيندازد، به هر شکل ممکن و ضروري عمل خواهد کرد. براي اين که دستگاه سرکوب و پليس دولت به وظايف "مشروع" و "قانوني" خود عمل کند مهم نيست که سطح "دموکراسي" در چه مرزي از پيشرفت يا عقبماندهگي باشد. کارگران اراکي آذراب باشد که براي گرفتن دستمزدهاي معوقه جاده را بستهاند يا کارگران پاريسي باشند که در اعتراض به سن بازنشستهگي به خيابان آمدهاند. البته که نوع و شيوهي سرکوب بر اساس توازن قوا و فاکتورهاي ديگر متفاوت است اما در هر حال هدف سرکوب مشخص است. انقلاب در سطح رويکرد سياسي معطوف به کسب قدرت اگر نتواند تمام ابزارهاي اعمال سلطهي طبقاتي دولت پيشين را به منظور تسلط دولت جديد درهم بشکند لاجرم در مسير خود و به تناسب توان بازسازي نيروهاي منهزم مورد تهديد قرار خواهد گرفت. از اواخر دههي سي سر و کلهي ضدانقلاب و عوامل نظامي و اداري و سرمايهدار دولت قبلي در روسيهي انقلابي آفتابي شد. در غياب کادرهاي به خاک افتادهي پرولترهاي انقلابي به تدريج دولت در اختيار طيفي از ضدانقلاب و عناصر فرصتطلب قرار گرفت و....
ادامه دارد
شنبه 6 آبان 1396/// 28 اکتبر 2017
محمد قراگوزلو
Qhq.mm22@gmail.com
کودکان زبالهگرد تهران در معرض آزار و تعرض جنسی
کودکان کار و نوجوانانی که در میان زبالهها میگردند، تنها استثمار نمیشوند، بلکه در معرض آزار و سوءاستفاده جنسی نیز قرار میگیرند. شورای شهر تهران به دنبال برنامههایی برای یاریرسانی به محرومان کم سن و سال جامعه است.
در کلانشهر تهران هزاران کودک و نوجوان برای رسیدن به نانی بخورونمیر، به کارهای سخت اما کمدرآمد اشتغال دارند.
آنها معمولا نه به طور مستقل، بلکه در پیوند با شبکههای مافیایی زندگی و کار میکنند که هم آنها را استثمار میکنند و هم در معرض آزار و اذیت و به ویژه سوءاستفاده جنسی قرار میدهند.
به گفته کارشناسان و مددکاران اجتماعی این کودکان از حقوق اجتماعی و شهری محروم هستند و هیچ قانون و مرجعی از آنها حمایت نمیکند.
بنا به گزارشی که خبرگزاری کار ایران (ایلنا) منتشر کرده است، مجموعهای از نهادهای مستقل برای حمایت از این کودکان وارد میدان شدهاند.
الهام فخاری، عضو شورای شهر تهران، ری و تجریش، به ایلنا گفته است که اقدامات فرمانداری برای یاری به کودکان کار و حمایت از آنها تا کنون نتیجه قابلتوجهی نداشته است.
خانم فخاری با اشاره به وضعیت نابسامان برخی از کارگاههای تفکیک زباله که به کودکان خوابگاه دادهاند، میگوید: «اغلب این کودکان بیماری دارند، اما مسئله بیماری نسبت به سایر مشکلات این کودکان در اولویت نیست، چرا که از اغلب این کودکان سوءاستفادههای جنسی میشود.»
عضو شورای شهر تهران تقاضا کرده است که به ویژه خوابگاههایی که کودکان کار در آنها بیتوته میکنند، زیر مراقبت دقیق قرار گیرند.
جراحی قلب باز اگر بعدازظهر انجام شود 'عوارض کمتری دارد'
پژوهشگران فرانسوی میگویند خطر عوارض جراحی قلب باز بعدازظهرها کمتر است.
این محققان که پژوهش خود را در نشریه لنست منتشر کردهاند، متوجه شدند که عوارض بالقوه مرگبار جراحی قلب باز -مثل سکته قلبی، نارسایی قلبی و مرگ- وقتی این جراحی بعداز ظهر انجام شود نصف مواردی است که جراحی صبح صورت بگیرد.
در جراحی قلب باز مثلا برای تعویض دریچه یا عروق قلب باید قلب را موقتا از کار انداخت و این باعث فشار بر قلب -و اعضای دیگر- می شود چرا که اکسیژن رسانی به آن کاهش پیدا می کند.
این پژوهشگران بر این باورند که قلب با توجه به ساعت درونی و چرخه زیستی بدن، بعدازظهرها قدرت بیشتری دارد و به همین دلیل عوارض جراحی بعدازظهرها کمتر میشود.
پروفسور بارت استالس، پژوهشگر انستیتو پاستور شهر لیل در فرانسه که در این تحقیق مشارکت داشته به بیبیسی گفت: "ما نمیخواهیم مردم را از این جراحی بترسانیم، این جراحی جان آنها را نجات میدهد."
به گفته پروفسور استالس برای بیمارستانها غیر ممکن است که تمام جراحیها را بعد از ناهار انجام دهند، اما این کاری "منطقی" است که جراحی قلب باز را برای بیمارانی که بیشتر در معرض خطر هستند بعدازظهر انجام دهیم.
ساعت بدن یا ریتم زیستی، چرخه ۲۴ ساعتهای است که هماهنگ با چرخش کره زمین به دور خود و گذر روز به شب و بر عکس، فعالیت اعضا و اندامهای بدن و رفتار ما را تنظیم میکند، از جمله تنظیم دمای بدن، ترشح هورمونها و سوخت و ساز.
همین ساعت درونی بدن است که باعث میشود شبها بخوابیم و صبح با روشن شدن هوا از خواب برخیزیم.
به همین ترتیب قوت و عملکرد قلب هم بر حسب تغییرات ساعت بدن تغییر می کند و خطر سکته قلبی یا سکته مغزی در اوایل صبح بیشتر است و عملکرد قلب و ریه بعداظهرها به حداکثر میرسد.
دکتر جان انیل از شورای تحقیقات پزشکی بریتانیا میگوید: "این از نظر علمی خیلی تعجب برانگیز نیست، زیرا سلولهای قلب هم مثل دیگر سلول های بدن چرخه زیستی دارند."
"دستگاه قلب و عروق در اواسط/اواخر بعداظهر بالاترین عملکرد دارد و به همین دلیل است که ورزشکاران حرفهای در این ساعات روز معمولا بهترین رکورد را به جا میگذارند."
یکی از دلایلی که میتواند تفاوت در عوارض جراحی صبح و بعدازظهر را توضیح دهد، ساعت بدن خود جراحان است؛ شاید جراح صبحها به دلیل ساعت بدن خود خسته باشند و مهارت های جراحی شان کاهش پیدا کند بخصوص اگر "آدم صبح" نباشند، اما گروه تحقیق میگوید که تمام تلاشش را کرده تا مطمئن شود نتیجه این تحقیق فقط وابسته به خستگی جراح نیست.
این محققان همچنین نمونه بافت قلب بیماران را هم بررسی کردند و دریافتند که این بافت بعدازظهر راحت تر میتپد.
آنها سپس دیانای این بافتها را را بررسی کردند و ۲۸۷ ژن پیدا کردند که بر حسب چرخه زیستی کار میکردند و در طول روز عملکردشان کم و زیاد میشد.
بعد محققان به سراغ موشها رفتند و با دارو سعی کردند فعالیت یکی از این ژنها را تغییر دهند و به نظر رسید که این کار خطر مرگ موشها را بعد از عمل کاهش داد.