روشنگری
يادبگير، ساده‌ترين چيزها را براي آنان كه بخواهند يادبگيرند هرگز دير نيست




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

پول‌شویی در ۳۰۰ کلمه

 

پول‌شویی فرایندی است که در آن پول حاصل از اقدامات غیرقانونی تبدیل به پول یا ثروتی شود که در ظاهر از راه‌های قانونی بدست ‌آمده است و به این طریق "پول شسته شده" وارد اقتصاد می‌شود.

علت پول‌شویی چیست؟

پول‌شویی اساسا به این دلیل انجام می‌شود که منبع واقعی پول نامشخص باقی بماند. فرار مالیاتی هم می‌تواند دلیل دیگری برای آن باشد. پول‌شویی عمدتا یک جرم فرعی برای رد گم کردن درآمد حاصل از جرم اصلی است. جرم پول‌شویی هم تا حد زیادی به جرم اولیه وابسته است. پول‌شویان عمدتا کسانی هستند که از قاچاق مواد مخدر، اختلاس، رشوه و سایر راه‌های غیرقانونی کسب درآمد کرده‌اند و به دنبال "تمیز کردن" پول هستند.

پول‌شویی چگونه انجام می‌شود؟

این فرایند مراحل مختلفی دارد که می‌توان به بعضی از آنها اشاره کرد:

  • در قدم اول پول کثیف توسط کارگزاران به سیستم‌های مالی و بانکی تزریق می‌شود.
  • این پول سپس از طریق روش‌هایی پیچیده به حساب‌های متعدد دیگر منتقل می‌شود.
  • در مرحله آخر، این پول که با نقل و انتقا‌ل‌های فراوان، عادی جلوه داده شده، مورد استفاده قرار می‌گیرد.

البته بسته به شرایط، ممکن است نیازی به بعضی از مراحل نباشد.

چندروش‌ پول‌شویی

  • انتقال پول نقد: در این روش پول فیزیکی (اسکناس) حاصل از درآمد اولیه که عمدتا غیرقانونی است به موسسات مالی تزریق می‌شوند.
  • تجمیع پول: در این نوع معاملات درآمد یک فعالیت اقتصادی قانونی به صورت پول نقد دریافت می‌شود. در چنین موردی، پول کثیف با پول حاصل از درآمد قانونی تجمیع می‌شود و فرد ادعا می‌کند که تمامی درآمدهای او قانونی است.
  • تغییر ماهیت پول: در این روش پول کثیف به ذخایر مالی کوچک دیگری نظیر سهام یا طلا تغییر پیدا می‌کند.



تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

هوش مصنوعی با دقت بالا پولیپ سرطانی روده را در یک ثانیه 'تشخیص می‌دهد'

 

متخصصان ژاپنی می‌گویند که با استفاده از هوش مصنوعی توانسته‌اند پولیپ‌های بدخیم روده بزرگ را با دقتی بالا در عرض یک ثانیه تشخیص دهند.

در روده بزرگ و راست روده توده‌هایی رشد می‌کنند به نام پولیپ که ممکن است خوش خیم باشند یا بدخیم.

متخصصان تصاویر ۳۰۶ پولیپ روده را در ۲۵۰ زن و مرد به این سیستم هوش مصنوعی دادند. کولونوسکوپی به این معناست که متخصص، لوله‌ای حاوی دوربین و ابزار را از مقعد وارد روده می کند و به این ترتیب می تواند مستقیما داخل روده را ببیند و از آن نمونه برداری کند.

این سیستم برای بررسی تصاویر بزرگنمایی شده و مقایسه آن با سی هزار تصویری که برای آموزش به آن داده شده بود فقط یک ثانیه وقت نیاز داشت تا با دقت ۹۴ درصد پولیپ خوش خیم را از بدخیم تشخیص دهد.

این تحقیق در هفته بیماری های دستگاه گوارش اروپای متحد که در بارسلون برگزار می‌شود ارئه شده است. سرپرست آن دکتر یوییچی موری استاد دانشگاه شووا در یوکوهامای ژاپن می‌گوید که اهمیت این سیستم در این است که نمونه برداری را همزمان با کولونوسکوپی و در لحظه، ممکن می‌کند. این باعث می‌شود که برداشتن کامل پولیپ‌های سرطانی مقدور باشد و از برداشتن غیر لازم پولیپ‌های خوش خیم هم جلوگیری می‌کند.

دکتر موری گفت: "ما فکر می کنیم این نتایج برای اینکه این سیستم بکار گرفته شود قابل قبول است و هدف عاجل ما این است که برای این سیستم تشخیصی، مجوز قانونی بگیریم."




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

ادبيات کودکان و ساختارهاي اجتماعي

 

علي اشرف درويشيان

 سلام و هزاران بار سلام به همه­ي دوستان عزيز و هموطنان گرامي، فارسي­زبانان و همه رفقايي که به هرشکلي آوراه­ي گرد جهان شدند. سلام دارم خدمت همه و تشکر مي­کنم که از راه دور و اين مسافت به اين جلسه تشريف آورده­ايد. در اين سرما که مثل تيغ مي­برد. خيلي متشکرم. از کساني که اين سمينارها را برگزار مي­کنند خيلي متشکرم. اقلا هر چند سال يک بار روي ماه­تان را مي­بينيم و مدت‌ها در تنهايي با اين ديدارها خوشحالم. از دوستان سوئدي هم که در جلسه شرکت کرده­اند بسيار سپاسگزارم. گرچه با زبان الکن من آشنا نيستد. اما همين که من دهنم تکان مي­خورد، فکر مي­کنند من دارم حرف مي­زنم.

بايد خدمت­تان عرض کنم اين که ما در ايران از شش ساله­گي  کودکان را در مدرسه نام نويسي مي­کنيم، از ابتکارات ژان پياژه است. چرا که ثابت مي­کند که قبل از شش ساله­گي کودک بسياري از مسائل را درک نمي­کند. در شش ساله‌گي است که رشد مغزي کودک براي فراگيري بعضي چيزها آماده است، از جمله اين که فرق عدد و معدود را بفهمد. کودک قبل از شش ساله­گي عدد، پنج و شش و چهار و ساير اعداد را نمي­تواند درک کند که چه معنايي دارند. يعني بدون معدود نمي­تواند درک کند بايستي به او بگويي شش سيب، چهارهواپيما، پنج اتوموبيل، بايد معدود همراهش باشد. بنابراين قبل ازاين که اين ها را درک کند، نمي­تواند آموزش رياضيات به او داد. اين­ها همه ازابتکارات و کشف­هاي ژان پياژه است.

متني دارم که براي شما مي خوانم.

وقتي از کودکان حرف مي­زنيم نبايد از ياد ببريم که آن­ها نوع خاصي از انسان هستند و نه مينياتوري از آدم­هاي بزرگ­سال. اين رمز ورود به ادبيات کودکان است.

ادبيات کودک بيان هنري دنياي کودکان است. بيان هنري آنچه که در آن و با آن زيست مي­کنند و آنچه که بايد در آن بزي­اند. براي رسيدن به اين منظور لازم است شرايط زيست کودکان را بشناسيم. براي نويسنده­ي کودک شناخت ويژگي­هاي رشدي کودکان و همچنين شرايط محيطي که در آن زندگي مي­کند از ضروريات است. بدون دريافت موقعيت کودک در جهان کنوني و بدون درک دوره­ي سني آن­ها نمي­توان ادبياتي در خور براي اين گروه از انسان­ها فراهم آورد. روانشناسي رشد کودک نيازها و امکانات حسي، عقلاني و عاطفي کودک، در دوره­هاي سني متفاوتي که تا بزرگسالي طي مي­کند، را تبيين کرده است. اين خود ابزار مهمي براي بهتر نوشتن از کودکان و براي کودکان است. به اين معنا کودک از تولد تا هجده سالگي که دوره کودکي نام گرفته مراحل گوناگوني از رشد را پشت سر مي­گذارد که هر مرحله ويژگي­ها و نيازهاي جسمي و معنوي خاص خود را دارد. لازمه­ي پاسخ­گويي به اين نيازها از طرف ادبيات کودک و تا آنجا که به ادبيات مربوط مي­شود، شناخت عميق و درست مراحل گوناگون رشد است. ادبيات کودکان شش ساله با ادبيات براي کودکان دوازده ساله متفاوت است. همين­طور ادبيات اين يکي ها با کودکان شانزده ساله. دوره­ي هجده ساله­ي کودکي دوراني مشحون از تغييرات جسمي و رواني است که گاه تفاوت­هاي اساسي بين مراحل آن وجود دارد. نويسنده­ي کودک اين ويژگي­ها را بايد بشناسد. سهل­گيري امر کودکان به صرف کودک بودنشان، سهل­انگاري وحشتناکي است که متاسفانه در ايران به وفور به چشم مي­خورد. سهل انگاري البته واژه­اي خوش­بينانه است. زيرا در اکثر موارد ادبيات توليد شده براي کودکان آگاهانه و به منظور تبليغ ايدئولوژي حکومتي صورت مي­گيرد.

گذشته از شناخت خصوصيات دوره­ي سني و مراحل رشد کودک، آگاهي از موقعيت اجتماعي کودک نيز نويسنده را به سوي خلق آثار مناسب ياري مي­دهد.

 

کودک و خانواده: از منظر جامعه شناسي رايج، خانواده يکي از نهادهاي ضروري و مهم اجتماع است. از جانب دولت­ها و موسسات وابسته به آن براي حفظ و تداوم اين نهاد تبليغات و تلاش هاي فراواني مي­شود. اين کوشش­ها به چند دليل انجام مي­گيرد: وجود اين نهاد سيطره­ي حکومت­ها را بر جامعه امکان­پذيرتر، کنترل جامعه را سهل­تر و بازتوليد نيروي کار را ارزان­تر مي­کند و همچنين کانالي است براي تحکيم هژموني فرهنگي طبقه­ي حاکم. هر چه اين پديده "خصوصي"تر باشد، مسئوليت و هزينه­ي دولت­ها در قبال مسايل آن کم­تر و هر چه اجتماعي­تر و عمومي­تر شود، مسئوليت جامعه و دولت در برابر آن بيشتر مي­شود. به همين دليل است که دولت­ها مي­کوشند خانواده را امر خصوصي افراد بنمايانند. در اين رويکرد کودکان از نظارت جامعه و دولت دور داشته  مي­شوند و سرنوشت­شان به وضعيت والدين و به ويژه به وضع رواني، عاطفي و مالي پدر گره مي­خورد. القاي "مالکيت بر فرزند"، تبليغ "اختيار کودک با اوليا است" کوفتن بر طبل "چارديواري اختياري"، و... گوشه­هايي از فرهنگي است که مي‌خواهد کودک و خانواده را از ديد جامعه و از مسئوليت دولت حذف کند. از سوي ديگر بار آوردن کودکاني مطيع که امر اوليا به ويژه امر و خواست پدر برايشان وحي منزل و خدايي داشته باشد، به حفظ نهاد خانواده در شکل کنوني کمک مي­کند. وهمچنين کودک را آماده مي­سازد تا در بزرگسالي نيز خواست و امر متوليان جامعه و حکومت­گران را همچون امر پدر گردن بگذارد و اطاعت کردن را بديهي بداند. مطيع بار آوردن کودک، نگاه غير انتقادي، چون و چرا نکردن از ثمرات چنين رويکردي است.

و چنين است که مشاهده مي­کنيم در ايران، هشتاد درصد کودک­ آزاري­ها، که در مواردي به مرگ کودک منجر مي­شود، در خانه ها و توسط پدر و مادرها انجام مي­گيرد. يا به کار گماردن کودکان و استثمار آن­ها بيشتر از طريق افراد بزرگتر خانواده انجام مي­گيرد. اين آماري است که فرهنگ "خصوصي بودن" خانواده را بي­آبرو و کارکرد بي­رحمانه­ي آن را برملا مي­کند. ادبيات پيشرو و خلاق کودک بسته به دوره­ي سني و مرحله­ي رشد کودک لازم است "چون و چرا" کردن را به کودک بياموزد. يا آن را، بر خلاف فرهنگ سنتي و واپس­گرا، ارزش بداند. هم­چنين نقش اجتماع را در ذهن کودک پر رنگ­تر کند و آن را خانواده­اي بزرگتر و قابل اعتمادتر نشان دهد.

 

کودک و مدرسه: پس از خانواده کودک با مدرسه سروکار پيدا مي­کند. نقش آموزش و پرورش نيز در تکميل نقش خانواده پرورش انسان­هايي است که نقش تعيين شده را ايفا کنند. برجسته کردن فرد و منافع فردي ، ايجاد رقابت براي رسيدن به افقي که جز منفعت فرد نيست و... و روي ديگر سکه تعلق بخشيدن­هاي کاذب فرد به فرقه­ها و گروه­هاي مذهبي، ناسيوناليستي و قومي اين­ها مباني ارزشي آموزش و پرورش کنوني هستند. مدارس محلي براي پرورش نيروي کار و سربازگيري سياسي به منظور گردش کار نظام سرمايه است. مدارس عموما بازتاب سلسله مراتب اجتماعي و سياسي درون جامعه هستند. در جوامع ديکتاتوري مدارس نيز به شيوه­اي ديکتاتورمابانه اداره مي­شوند. به اطاعت واداشتن دانش­آموزان از طريق اعمال زور يا تبليغ فرهنگ سلطه­پذيري و ارزش قلمداد کردن سربه زيري و تحمل از جمله راه­هاي آماده­سازي رواني و عاطفي کودک در بزرگسالي است. در ايران بيشتر کتاب­هاي درسي مذهبي هستند که بازتابي است از ايدئولوژي حکومت و راهي براي به اطاعت کشاندن.

ادبيات کودک در مقابل اين هجوم ايدئولوژک به کودکان و در مقابل اين تلاش براي به انقياد درآوردن ذهن و زبان کودک بايد بر علم و نه ايدئولوژي تاکيد کند. بر اهميت منافع اجتماع، بر متضاد نبودن فرد و اجتماع تاکيد بگذارد. بر دوست داشتن و دوست داشته شدن بر اهميت مهرورزي و تعاون و همکاري و عدم سکوت در مقابل ناملايمات، بر آزادي بيان و کوشش براي ساختن محيط و دنيايي بهتر دست بگذارد. و باز تاکيد مي­کنم که خلق اثر ادبي براي کودکان بايد با توجه به سطح رشد آن­ها باشد. اما رويکرد در همه­ي مراحل کودکي يکي است: انسان و انسانيت!

 

کودک و اجتماع: کودکان در اوضاع کنوني جهان موقعيت­هاي متفاوتي دارند. هر جا که مبارزه­ي جنبش­هاي اجتماعي در زمينه­ي حقوق کودک به بار نشسته است، کودکان در موقعيت بهتري به سر مي­برند و در اجتماع از شان و شخصيت والاتري برخوردارند. اما در کشورهاي موسوم به جهان سوم، پنهان­ترين و ناديده­ترين بخش انساني جامعه کودکان هستند. آن­ها در "چارديواري خانه"، در مدارس، در کوچه و خيابان، در مناسباتي که پيش­تر از آن نوشتم، رها هستند. و جز در تبليغات دوره­اي دولت­ها جايي به حساب نمي­آيند. کودک در فرهنگ رايج فاقد شخصيت مستقل به حساب مي­آيد. او همه جا تابعي از بزرگسالان خويش است. در اين فرهنگ، "بچه­ي خوب" کودکي است حرف شنو، مطيع، سربه زير، آرام و... کودکان به انواع روش­ها سرکوب مي­شوند و خلاقيت­هايشان پا مال وضع اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مي­شود. وجود چند ميليون کودک کار و هزاران دخترک تن­فروش و کودکان فراوان محروم از تحصيل و پديده­ي گسترده­ي کودک آزاري و... تصويري از شان و شخصيت کودک در ايران را به نمايش مي­گذارد. اين تصوير بسيار تحقيرآميز است.

ادبيات کودک ايران بايد شان راستين و حقيقي کودک را به او بازگرداند. در شعرها و داستان­ها و ديگر متونش بايد به جنگ فرهنگ تحقيرکننده­ي کودک برود و نشان دهد که کودک شهروندي ويژه است و بايد همه جا او را در صدر برنامه­ها قرار داد و منافعش را اولويت بخشيد. اين براي نويسنده و شاعر کودک ميسر نمي­شود، مگر آن که حقوق کودک را بشناسد و آن را جهانشمول بداند.

من به سهم خود از ستمي که بر کودکان مي­رود، از تصوير حقارت باري که بعضا ادبيات رسمي کودک به ترسيمش کمک مي­کند، شرمنده­ام و به آن جهاني مي­انديشم که منافع مادي و معنوي کودک در آن، منافع کل جامعه شده باشد. مي­دانم که اين، در جهان سلطه­ي سرمايه به دست نمي­آيد، اما براي به دست آوردن هر ذره­اش بايد تلاش کرد.

در پايان به آغاز سخن باز مي­گردم: کودک مينياتور آدم بزرگسال نيست، او انساني ويژه است. به اين معنا ادبيات کودک نيز ادبياتي ويژه است.

 

برگرفته از: «داروگ» شماره­ي بيست و هفتم، اوت 2013، ويژه­ي سمينار ادبيات کودک، "فرهنگ کارگران کوچک"




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

سرنوشت استقلال کاتالونیا در خیابان تعیین می شود


در روز جمعه پنجم آبان از نظر حقوقی نقطه ی پایانی بر کشمکش مابین دولت محلی کاتالونیا و دولت مرکزی اسپانیا گذاشته شد. پارلمان دولت ملی در جلسه روز جمعه خود تشکیل "جمهوری کاتالونیا" را اعلام کرد. همزمان سنای اسپانیا عزل دولت محلی کاتالونیا را تصویب نمود. نخست وزیر اسپانیا ساعتی بعد از تصمیم سنا مصوبه آن را به اجرا گذاشته، رئیس دولت ، وزیران دولت محلی و همچنین رئیس پلیس کاتالونیا را از کار برکنار کرده و معاون خویش را به طور رسمی به عنوان مسئول اداره کاتالونیا تا انتخابات در 21 دسامبر همین سال برگمارد. دادستان کل اسپانیا اعلام کرد که رئیس دولت محلی به اتهام "قیام" تحت پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت. طبق قانون اسپانیا حداکثر مجازات برای قیام 30 سال است. در واقع روز جمعه پایان جدالهای حقوقی بود و اکنون به نظر می آید این خیابان است که باید تعیین تکلیف کند هم در بارسلون و هم در مادرید. در این تعیین تکلیف اما نیروهای متفاوتی با خواسته ها و مطالبات گوناگون حضور دارند. علیرغم اینکه این مطالبات اینجا و آنجا در کنار هم قرار می گیرند ولی باید در فرای تبلیغات میدیای جمعی و گفتمان مسلط ، آنچه را که به طور واقعی جریان دارد در نظر گرفت.

آنچه که مربوط به کاتالونیا است در عام ترین شکل می توان از دو جنبش یکی استقلال طلبی و دیگری جنبش گسترش حاکمیت مردم و دموکراسی نام برد. اگر در راس اولی احزاب رسمی موجود در کاتالونیا و دولت ائتلافی این احزاب به استثنای حزب رادیکال چپ قرار دارند، در دومی حزب چپ رادیکال ، اتحادیه های کارگری، کمیته های محلات و تشکل های مدنی ولی بدون یک رهبری واحد حضور دارند. اگر برای اولی کسب هرچه سریعتر استقلال و جدایی از اسپانیا استراتژی مرکزی را تشکیل می دهد در دومی بسط دموکراسی، مخالفت با سیاست های نئولیبرالی و مبارزه علیه بیکاری عناصر اصلی جنبش هستند.

برگزاری رفراندوم و ایجاد فضای تبلیغاتی مناسب برای آن اهرمی بود که سران جنبش استقلال جهت پیش برد استراتژی خود در پیش گرفتند. سرکوب وحشیانه ی پلیس و گارد ویژه ی ارسالی از جانب دولت مرکزی و سیاستهای ضد دموکراتیک آن عامل بسیار مهمی بود که بخش دیگری از مردم را که نمی خواستند در رفراندوم شرکت کنند و در واقع به جنبش دوم تعلق داشتند به پای صندوقهای رای بکشانند. به ویژه نقطه ی قابل توجه رشد شرکت کنندگان از محلات کارگری که "کمربند سرخ" نامیده می شوند در مقایسه با سایر محلات بارسلون و حتی کاتالونیا بود. این امر به ویژه خود را بیش از همه در اعتصاب عمومی سوم اکتبر که در نتیجه ی آن تمام کاتالونیا و به ویژه بارسلون از کار افتاد، نشان داد. این اعتصاب عمومی از جانب "میزگرد دموکراسی" سازمان داده شده بود. که تجمعی از سازمانها و تشکلهای بزرگ مدنی نظیر اتحادیه های کارگری ، کمیته های محلات ، انجمن شاغلین آزاد ، کارگران کشاورزی و صاحبان کارگاههای کوچک می باشند که به جنبش دوم تعلق دارند. خود اعتصاب بیان یک سمت گیری دیگری در کشاکش مابین دولت محلی و دولت مرکزی بود و این البته چندان به مذاق رهبران جنبش استقلال طلبانه خوش نمی آمد. با وجود این باید گفت که طبقه ی کارگر کاتالونیا در مقیاس وسیع و توده ای در جنش استقلال کاتالونیا شرکت ندارند. فاکتورهای متعددی در این عدم حضور دخالت دارند. یکی از آنها قرار گرفتن احزابی در راس این جنش است که کم و بیش مجریان سیاستهای نئولیبرالی برای سالهای طولانی در کاتالونیا بوده اند. که کارگران دل خوشی از آنان نداشته اند.


فاکتور دوم ترکیب ملیتی طبقه ی کارگر در کاتالونیا است. به دین معنی که اکثریت آنان از سایر نقاط اسپانیا به کاتالونیا آمده مشغول کار شده و بیشتر به زبان اسپانیایی صحبت می کنند تا به زبان کاتالونیایی و لذا چندان احساس نزدیکی با این جنبش نمیکنند. طبق آمار "پژوهش های اجتماعی کاتالونیا" گرایش استقلال طلبی نسبت مستقیمی با سطح درآمد خانواده ها دارند. به طوریکه تنها سی وسه درصد از اقشار کم درآمد جامعه گرایش به جنبش استقلال طلبانه دارند. خود این امر نشان می دهد که چرا جنبش استقلال طلبی هیچگاه نتوانست اکثریت جامعه را به دنبال خود بکشاند. چرا که برای این اقشار صرف خواست استقلال پاسخی به معضلات واقعی آنان نبوده و لذا انگیزه ای برای شرکت آنان در این جنبش بوجود نمیاورد. اگر جنبش استقلال طلبی می توانست مطالبات اجتماعی در استراتژی خود جای دهد بدون شک از پشتیبانی بسیار گسترده تری می توانست برخوردار شود. اعلام ظاهری تعهد به برخی از مطالبات اجتماعی در منشور جنبش استقلال طلبی وایجاد توهمی از این رو که با اعلام استقلال همه چیز بهتر خواهد شد نمی توانست استدلال چندان قانع کننده ای جهت حضور گسترده ی طبقه ی کارگر و اقشار تحتانی جامعه در این جنبش باشد. باوجود مخالفت سرسختانه ی دولت مرکزی و عدم پشتیبانی اتحادیه ی اروپا بدیهی بود که در یک فاصله ی زمانی میان مدت کاتالونیا نمی توانست همان قدرت اقتصادی را حفظ نماید که الان به تنهایی یک پنجم تولید ناخالص ملی اسپانیا را از آن خود ساخته است.

فاکتور مهم دیگر که چه بسا کم اهمیت تر از دو فاکتور یاد شده بالا نبود، پافشاری در استقلال بدون آمادگی لازم در کل جامعه ی اسپانیا بود. جامعه ی اسپانیا یک جامعه ی پر تحرک و جامعه ای است که در سالهای گذشته و در جریان بحران جهانی سرمایه داری جنبش های عظیم اعتراضی در آن جریان داشتند . نه تنها طبقه ی کارگر اسپانیا بلکه میلیونها تن از مردم میدان ها و محلات را به اشغال خود درآوره و کمیته های پرقدرتی در این میادین و محلات به وجود آورده بودند. از درون همین جنبش اعتراضی بود که جریان چپ پالاموس سربرآورد. همه ی اینها به این معنی بود که خود جامعه ی اسپانیا هم نیاز به تغییرات ریشه ای دارد. نیاز به این دارد که خود را از زیر بار طرحهای ریاضت اقتصادی بیرون بکشد. و به ویژه اینکه جنبش اعتراضی چند سال گذشته نشان داده بود که پتانسیل عظیمی برای تغییر و تحول در جامعه موجود است. از این زاویه جنبش استقلال طلبانه کاتالونیا می بایست یک رابطه ی تنگاتنگ با جنبش اعراضی سراسری به وجود آورد. مضافا اینکه هنوز بختک فاشیسم فرانکو بر جامعه ی اسپانیا سنگینی می کند. به میدان آمدن جریانات فاشیستی در هفته های گذشته فاکتورهای کم اهمیتی در بسیج مردم در سراسر اسپانیا علیه جنبش استقلال طلبی کاتالونیا نبود. سرنگونی فرانکو به معنای نابودی ایدئولوژی فاشیستی در اسپانیا نبود. هنوز هم بسیاری از موسسات اسپانیایی نتوانسته اند بند ناف خود را از فرانکو ئیزم بگسلند، همچنان که در آلمان هم راه یافتن حزب فاشیستی و راسیستی آلترناتیو برای آلمان به مثابه سومین حزب قدرتمند به پارلمان بیان اشکار وجود ایدئولوژی و گرایشات فاشیستی در میان مردم و موسسات است.

جنبش استقلال طلبی کاتالونیا آن چنان نسبت به جنبشهای اعتراضی در سراسر اسپانیا بیگانه بود که نه تنها رهبر حزب چپ گرای پودموس در کنار نخست وزیر اسپانیا قرار گرفته و علیه استقلال کاتالونیا موضع گرفت بلکه حتی نمایندگان این حزب در پارلمان کاتالونیا به تصمیم اعلام استقلال کاتالونیا در روز جمعه رای منفی دادند.

همه ی این فاکتورهای برشمرده درسهای ارزشمندی نه تنها برای جنبشهای استقلال طلبانه در سایر کشورهای اروپایی بلکه بیش از همه برای ملت کرد در خاورمیانه دارد. اینکه در مبارزه علیه رفع ستم ملی طبقه ی کارگر ملت تحت ستم کجا قرار می گیرد، اینکه جنبش رفع ستم ملی کدام مناسبات را با جنبش اعتراضی سراسری در این کشورها به وجود می آورد و بالاخره اینکه کدام استراتژی مسیر پیشروی این جنبش را ترسیم کرده و چه نیرویی آن را هدایت می کند ، فاکتورهای حیاتی برای این جنبشهاهستند.

بدون تردید باید گفت سرنوشت جنبش استقلال طلبانه در کاتالونیا اکنون بعد از پایان کشمکش حقوقی در میدان نبرد خیابانهای کاتالونیا و سراسر اسپانیا تعیین خواهدشد. چرا که تکیه بر قانون اساسی و یا قانون گرایی پاسخ به مطالباتی نیست که با مضامین مختلف به جلوی صحنه رانده می شوند.




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

درباره‌ی نوشتارِ رئالیستی

برتولت برشت

این مقاله‌ی کوتاه را از آن رو نوشته‌ام که احساس می‌کنم ما نوشتارِ رئالیستی را که در مبارزه با هیتلر به آن احتیاج داریم به شیوه‌ای بسیار صوری تعریف می‌کنیم و در نتیجه با این خطر مواجه می‌گردیم که در برابرِ دشمنِ رویارویِ خویش در مجادله‌هایی درباره‌ی صورتِ آثارِ هنری، سردرگم شویم. من به راستی نمی‌توانم باور کنم که لوکاچ برای نوشتارِ رئالیستی در حقیقت فقط یک الگوی واحد را پیشنهاد می‌کند: الگوی رمانِ رئالیستیِ بورژواییِ سده‌ی پیشین، الگویی که برای تمامیِ مبارزانِ ضدِ فاشیست و سوسیالیست، و از جمله خودِ من، به هیچ دردی نمی‌خورد. ضرورتِ مطلق دارد که (به دور از مجادله‌ی علنی که مناسبات را مسموم می‌سازد و وقت را هدر می‌دهد) رئالیسم را به شیوه‌ای بسیار گسترده‌تر و پذیراتر، یعنی ... رئالیستی‌تر در نظر آوریم و اجازه ندهیم موضوعِ طریقه‌های نوشتنِ حقیقت علیه فاشیسم به سطحِ موضوعی صوری تنزل کند. هر اثری باید بر مبنای درجه‌ی واقعیتی که در هر موردِ مشخص به دریافتِ آن دست می‌یابد، داوری شود و نه بر مبنای درجه‌ی همخوانی با یک الگوی تاریخی که پیشاپیش تعیین شده است.

بنابراین من پیشنهاد می‌کنم که مسئله‌ی گستردگیِ مفهومِ رئالیسم را به موضوع مجادله‌ی جدیدی در این مجله‌ی سخن‌گوی اتحادِ گسترده‌ی نیروهای ضدِ هیتلری تبدیل نسازیم. چنین مجادله‌ای تضادهای موجود را چنان حادتر می‌کند که تحمل‌ناپذیر می‌گردند؛ و این موضوعی است که باید به رغمِ همه چیز از آن اجتناب کرد. به همین سبب من بر آن شدم تا به بیانِ مثبت نظرگاه‌هایم بپردازم، آن هم با لحنی که موضوع به همین جا ختم شود (این موضوع در آخرین شماره‌ی انترناسیونال لیتراتور (Internationale Literatur) روندِ بسیار بد‌خواهانه‌ای به خود گرفته، چرا که لوکاچ طی آن، بدون ارائه‌ی هیچ دلیلی به «بعضی از نمایش‌نامه‌های برشت» به عنوانِ نمایش‌نامه‌های صورت‌گرا می‌تازد).

گستردگی و تنوعِ دامنه‌ی نوشتارِ رئالیستی

خواندن برخی از مقاله‌ها که به ویژه به شیوه‌ی نوشتارِ رئالیستیِ کاملاً معینی، به شیوه‌ی رمانِ بورژوایی پرداخته‌اند، خوانندگان مجله‌ی داس ورت را به تازگی بر آن داشته تا نگرانیِ خویش را از این بابت ابراز کنند که مبادا مجله، دامنه‌ی بسیار محدودی برای رئالیسم در ادبیات قائل شود. بی‌گمان پاره‌ای از مطالبِ این مجله، معیارهایی بسیار صوری برای نوشتارِ رئالیستی تجویز کرده، تا جایی که بسیاری از خوانندگان به این نتیجه رسیده‌اند که منظورِ نویسندگانِ این مطالب آن است که: یک کتاب هنگامی به شیوه‌ی رئالیستی نوشته شده است که «همانندِ رمان‌های رئالیستیِ بورژواییِ سده‌ی پیشین» نوشته شده باشد. مسلم است که واقعیتِ امر به هیچ وجه چنین نیست. شیوه‌ی نگارشِ رئالیستی را از شیوه‌ی نگارشِ غیر رئالیستی، نمی‌توان تشخیص داد مگر با مقایسه‌ی اثرِ مورد نظر با واقعیتی که به شرح آن می‌پردازد. در این مورد، رعایتِ هیچ نوع شرایطِ صوری، ضروری نیست. شاید بی‌فایده نباشد که در این جا نویسنده‌ای قدیمی را به خوانندگان معرفی کنم که به شیوه‌ای غیر از رمان‌نویسانِ بورژوا می‌نوشت و در هر حال جایِ آن دارد که رئالیستِ بزرگی نامیده شود: اشاره‌ام به شاعرِ انقلابیِ بزرگِ انگلیسی شلی است. بی‌درنگ پس از شورش‌های منچستر (1819) که بورژوازی آن را در خون خفه کرد، شلی قصیده‌ی عظیمِ «کارناوالِ هرج و مرج» را سرود. اگر این قصیده با تعریف‌های رایجِ نوشتارِ رئالیستی همخوان نیست، در هر حال باید کاری کرد تا تعریفِ نوشتار رئالیستی، دگرگونه، گسترده و کامل شود...

هونوره دو بالزاک

از بالزاک بسی چیزها می‌توان آموخت، البته به شرط آن‌که قبلاً خیلی چیزها را آموخته باشیم. اما باید مکتبِ بزرگِ رئالیست‌ها، شاعرانی همانند شلی را در جایگاهی بس والاتر از بالزاک قرار داد، زیرا اولی بیش از دومی، تعمیمِ انتزاعی را امکان‌پذیر می‌سازد و به علاوه، دوستِ طبقاتِ فرودست است و نه دشمنِ آنان.

پرسی شلی، شاعر انگلیسی 1822-1792

در آثار شلی می‌توان دریافت که نوشتارِ رئالیستی نه مترادفِ روی برتافتن از صورتِ خیالی است و نه به طریقِ اولی، به معنای نفیِ خیالپردازیِ هنرمندانه است. هیچ عاملی نیز سروانتس و سویفتِ رئالیست را از دیدنِ این باز نمی‌دارد که شوالیه‌ها با آسیاب‌های بادی می‌چنگند و اسب‌ها، دولت برپا می‌دارند. صفتِ برازنده‌ی رئالیسم نه محدودیت، بلکه گستردگی است، زیرا خودِ واقعیت نیز گسترده، گونه‌گون و متضاد است. تاریخ الگوهایی را می‌آفریند و سپس آن‌ها را کنار می‌گذارد. فردِ زیباپرست می‌تواند به عنوانِ مثال خواستارِ جای دادنِ اندرزِ تاریخ در خودِ رویدادها شود و ابرازِ داوری را بر نویسنده، ممنوع کند. اما نه گریملهاوزن، نه دیکنز، نه بالزاک، هیچ یک تعمیم بخشی، انتزاع کردن و اندرزدهی را ممنوع نمی‌کنند. گیرم که تولستوی، یگانگیِ خواننده با آدم‌های داستان را تسهیل می‌کند و ولتر مانع آن می‌شود. نگارشِ بالزاک سرشار از تنش و کشمکش است؛ نگارشِ هاشک از تنشِ روبرو می‌تابد و بر کشمکش‌های بسیار کوچک، استوار است. صورت‌های بیرونی نیست که نویسنده‌ی رئالیست را می‌آفریند. به علاوه، اقدام‌های پیشگیرانه‌ی مؤثری نیز وجود ندارد: گاهی شمِّ هنریِ بسیار پرشوری به صورت پرستیِ گندیده تبدیل می‌شود و تخیلی پربار به اوهام‌گوییِ سترون می‌انجامد و آن هم اغلب نزدِ نویسنده‌ای واحد. اما این دلیلی بر دوری گزیدن از شمِ هنری و تخیل نیست. به همین ترتیب رئالیسم پیوسته به ناتورالیسم مکانیستی تنزل می‌یابد، آن هم نزدِ بزرگ‌ترین نویسندگان. رهنمودی از نوعِ «مانند شلی بنویسید!» یا «مانند بالزاک بنویسید!» گزافه خواهد بود. کسانی که به این رهنمودها دل خوش بدارند باید با صورت‌های خیالیِ قرض گرفته از زندگیِ مردمانی که مدت‌ها پیش مرده‌اند، ادای مقصود کنند و درباره‌ی آن واکنش‌های روانی که دیگر رخ نمی‌دهند، به خیال‌پردازی دست بزنند. اما هنگامی که مشاهده می‌کنیم واقعیت را با چه شکل‌های گونه‌گونِ گسترده‌ای می‌توان توصیف کرد، آن‌گاه درمی‌یابیم که رئالیسم، مسئله‌ای مربوط به فُرم نیست. هنگام ارائه‌ی الگوهای صوری، هیچ چیزی بدتر از ارائه‌ی الگوهای بسیار محدود نیست. گره‌زدنِ مفهومِ عظیمِ «رئالیسم» به نامِ چند نفر، هر اندازه مشهور هم باشند، و فرو کاستنِ آن به چند فرم، فرم‌هایی که حتی بسیار ارزشمند باشند، و بدین‌سان تبدیل آن به روشِ آفرینشی که ورای آن هیچ راه نجاتی نیست، بسی زیانبار است. در بابِ اعتبارِ شکل‌های ادبی باید از واقعیت پرس و جو کرد، نه از زیبایی‌شناسی و نه حتی از زیبایی‌شناسیِ رئالیسم. صدها طریقه برای بیان و پنهان داشتنِ حقیقت وجود دارد. ما زیبایی‌شناسیِ خود را همانندِ اخلاقمان از الزاماتِ پیکارمان استنتاج می‌کنیم.

 1938

 برگرفته از کتاب «درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات»، گزیده و ترجمه‌ی محمد‌جعفر پوینده




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

آيا شاملو "جهاني" شد؟

سعيد يوسف

توضيح: اين يادداشت کوتاه را در همان تاريخي که در پايان اين نوشته آمده، يعني در سال ۲۰۱۰ که ده سالي از درگذشت شاملو مي گذشت، به درخواست کساني نوشتم که ظاهرا آشنائي کافي با قلم من و نوشته هايم نداشتند و بنابراين منتشر نشد و من هم آن را از ياد بردم و سالها در کشو من خاک مي خورد. در يک خانه تکاني ديدم که هنوز مي توان بدون تغييري چاپش کرد، و اين است که مي بينيد.

مبحث شيرين "جهاني شدن"

شاملو جان، فدايت شوم، چرا ما "جهاني" نمي شويم؟ يا شايد شده ايم و خودمان خبر نداريم؟
از ثمرات و برکات آن بولدوزرهائي که خلخالي براي تخريب تخت جمشيد به راه انداخت و سرشاخ شدن با جشن نوروز و چهارشنبه سوري وغيره، يکي هم همين موج ملي گرائي افراطي است که هرچه مي گذرد بيشتر به رايحه ي دلپذير شوينيسم و نژادپرستي آغشته مي شود و همه ي اقشار و اصناف را، افقي و عمودي، در بر گرفته: از اصولگرا تا سوسول گرا تا اپوزيسيون خارج کشور در همه ي الوانش.
ما خيلي احتياج داريم به اينکه هميشه بر سکوي اول جهان بايستيم و مثل آن خودپسند شازده کوچولو مي خواهيم که دائم برايمان کف بزنند تا ما هم با لبخند مليح آريائي به اين تشويق ها پاسخ بدهيم. ولي چه کنيم که دنيا هميشه ما را زياد جدي نمي گيرد.
چقدر نويسندگان و شاعران ما زور زدند و کماکان مي زنند که آثارشان به زبانهاي ديگر ترجمه شود. طبيعي است که در اين کار، نفعي مادي هم مي ديده اند و مي بينند، ولي عشق به "جهاني شدن" هميشه انگيزه اي بوده است به مراتب قوي تر. و بالاخره نتيجه اش چه شد؟ آيا ما سرانجام صاحب يک نويسنده يا شاعر "جهاني" شديم؟
ده سال پيش ۱ که شاملو از ميان ما رفت، نوشتم:
"شاملو برنده شد". نوشتم که "تصوير نهائي شاملو، تصوير يک پسربچه ي تخس‏ است که بر روي يک پايش‏ لي لي مي کند و همين طور لي لي کنان مي رود تا دستش‏ را به ديواره ي قرن مي زند و مي گويد: سُک سُک! و به اين ترتيب برنده مي شود. شاملو برنده ي نهائي شعر ما در قرن حاضر است." ۲
ولي، خوب، مي بينيم که منظور "شعر ما" است، نه شعر جهان. تا آنجا که به شعر فارسي مربوط مي شود، هنوز هم بر سر حرف پيشين هستم: شاملو اگر هم تعيين کننده ترين تأثير را در شعر معاصر نگذاشته باشد، به لحاظ دامنه ي تأثيرش‏، تأثيرگذارترين شاعر، و به لحاظ نفوذ عمومي شعرش‏، محبوبترين شاعر قرن اخير (و بلکه چند قرن اخير) در شعر فارسي بوده است. اما در قياس جهاني چطور؟
منظور از جهاني شدن، قطعاً نمي تواند ترجمه ي چند اثر به چند زبان ديگر باشد. اگر چنين بود، ما حالا يک ليست بلند بالا داشتيم از نويسندگان و شاعراني که جهاني شده اند، ولي متأسفانه جهان برايشان تره هم خرد نمي کند. از نثر شروع کنيم، و بگذريم از شناخت مختصر و محدودي که گروهي اندک از نخبگان غربي در دوره اي از هدايت پيدا کرده بودند با بوف کورش و حالا ديگر يک خوراک آکادميک شده است. ولي آيا کارهايي که از دولت آبادي و گلشيري (با هزار دوندگي و ريش گرو گذاشتن) به آلماني و انگليسي ترجمه شد، دنيا را تکان داد و چشمها را خيره کرد؟ خير، آب از آب تکان نخورد. و اما در شعر، حتي حافظ و مولوي و خيام هم آنطورها که ما فکر مي کنيم جهاني نشدند (مگر منظور در جهان فارسي زبان قديم باشد و آن قضيه ي رفتن قند پارسي به بنگاله).
اينکه بعداً گوته ي آلماني به حافظ ارادت پيداکرد، چندان نفوذ و شناخت پردامنه اي را در سطح غرب يا جهان نشان نمي دهد. مقوله ي خيام هم از اين قرارست که حدود صد و پنجاه سال پيش، ايشان ناگهان شد يک شاعر انگيسي زبان و اسم خودش را هم گذاشت ادوارد فيتزجرالد. هرکجا که زبان و ادبيات انگيسي رفت، او هم رفت. اين حکيم عمر فيتزجرالد، چيزي است از مقوله ي همان فدريکو گارسيا شاملوي خودمان. يعني بايد چنان مترجمي با چنان تسلط و نفوذ کلامي پيدا شود تا چنين امر بزرگ و غريبي اتفاق بيفتد و حتي موجود بي آزار و کم ادعائي مثل خانم مارگوت بيکل هم بشود يک شاعر معروف آلماني (حد اقل براي ما ايرانيها – خود آلمانيها که نمي شناسندش). شما مي بينيد که بعداً دهها ترجمه ي ديگر از خيام صورت مي گيرد، ولي آنها اگر هم فروشي داشته باشند، دارند نان همان شهرت فيتزجرالد را مي خورند و پس از اندکي تورق، به کناري گذاشته مي شوند.
مولوي يا به قول فرنگي ها "رومي" هم همينطور. الآن کتابهاي او از پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکاي شمالي اند. ولي اين شهرت مديون مترجمي است به نام کولمن بارکس، که شاعر خوبي است، و براي خودش شعر مي بافد و به نام مولوي چاپ مي کند. در واقع اين مترجم (و مجموعه ي شرايط پس از ۱۱ سپتامبر) باعث شده که توجهي عمومي به مولوي (و مثلاً انديشه هاي انساني او، نه لزوماً شعرش) پيدا بشود، و ترجمه هاي ديگران از کارهاي مولوي هم طبعاً به يمن اين شرايط از اين توجه بي نصيب نمي مانند.
و اما شاملوي عزيز و بزرگ و ماندگار خودمان، که با شعرش زندگي کرده ايم و بزرگ يا پير شده ايم و شعرش و صدايش دائماً در سرمان مي چرخد. در فيلم مستندي که از شاملو ساخته اند، به شکلي که بهمن مقصودلو آن را اديت کرده، فيلم با تصاويري از شاعران بزرگ و نام آور جهان شروع مي شود، از قبيل آدن و اليوت و لورکا و نرودا و آخماتوا و ناظم حکمت وغيره، تا سرانجام به شاملو برسيم. در واقع مقصودلو دارد به بينندۂ غير ايراني مي گويد: يک وقت فکر نکنيد شاملوي ما چيزي از اينها کم دارد! او هم شاعري است در رديف همين ها.
ولي آيا واقعيت چيست؟ اگر از من بپرسيد، طبيعي است که با عشقي که هميشه به آثار شاملو داشته ام (و اين را با دهها گفتار و مقاله، با يک ويژه نامه، و بالاخره با کتابي به زبان انگليسي نشان داده ام)، خواهم گفت شاملو هيچ از آنها کمتر ندارد و تازه براي من عزيزتر هم هست. ولي اگر از جهان بپرسيد...؟
بله، شعر او هم به زبانهاي مهم جهان ترجمه شده. اما بيشتر ترجمه هائي است که خود ما ايرانيها انجام داده ايم، بعنوان تفنن، يا فلان استاد ايراني يا آمريکائي براي مصرف آکادميک. و کيفيت اين کارها متأسفانه آنطور نبوده که يک شاعر و مترجم برجسته ي غربي با خواندن شان ناگهان احساس کند کشفي کرده (و احتمالاً صيحه اي بزند و از حال برود) و تصميم بگيرد کاري جدي براي ترجمه ي آثار شاملو انجام دهد. از اين لحاظ، حتي بايد گفت که فروغ خوش اقبال تر بوده و ترجمه هاي آغازيني که از کارهايش شده، با استقبال خوانندگان روبرو شده و توجه بيشتري به کارش را، در همه ي سطوح، در پي آورده است. زبان امروزي و صميمي فروغ نيز، همچون زندگي و مرگ تراژيکش، قطعاً در اينجا نقشي بازي کرده است.
براي شاملو، اما – براي آنکه شعرش بدرستي به جهان شناسانده شود و جايگاه شايسته ي خود را بيابد – بايد مترجمي به بزرگي و خلاقيت خود شاملو (در زبانهاي ديگر) پيدا کرد. ولي آنوقت تازه سوال مهمتري پيش خواهد آمد: آيا زبان فاخر و لحن پيامبرگونه ي شعر شاملو، اگر بخواهد عيناً بازسرائي شود، تا چه اندازه براي زندگي امروز و جهان امروز کشش خواهد داشت؟

سعيد يوسف، شيکاگو، مرداد ۱۳۸۹ (ژوئيه ي ۲۰۱۰)


۱ که حالا بايد گفت ۱۷ سال پيش.
۲ چاپ شده در آرش (پاريس)، شماره ي ۷۵-۷۶، فوريه ي ۲۰۰۱.




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

سرمايه‌داري دولتي پرانتز باز امپرياليسم!

۱۵. بازگشت ضدانقلاب!

محمد قراگوزلو


"نه" به ائتلاف طبقاتي!
در متن صد ساله‌گي انقلاب اکتبر بار ديگر نماينده‌گان طبقاتي و جنبشي دو اردوي کار – سرمايه در مقابل هم ايستاده‌اند. به نظر نمي‌رسد در اين قطب‌بندي آشکار نيروهاي سنتر چندان جايي داشته باشند. در يک جامعه‌ي عميقا طبقاتي مانند ايران، در جامعه‌يي که شکاف طبقاتي چنان عميق شده است که حتا فرمانده‌هان ارشد نظامي – مانند قاليباف در مناظره‌هاي انتخاباتي اخير (1396)- از شکل‌بندي اليگارشي 4 درصدي در ثروت و قدرت ياد مي‌کنند و به اين ترتيب حربه‌ي زنگ زده‌ي "افشاگري" اپوزيسيون را مچاله مي‌کنند، در جامعه‌يي که خرده‌بورژوازي‌اش به نحو شگفت‌ناکي پولاريزه شده و بنا به منافع اقتصادي و سياسي طيف‌هاي مختلف آن به يکي از دو قطب اصلي پرولتاريا و بورژوازي پيوسته است و.... سخن گفتن از ديدگاه‌هاي سنترِ سوسيال دموکرات‌ها و "چپ" ليبرال‌ها که تزهاي دست دوم کروگمن - استيگليتز را کپي پيست کرده و زير پرچم سوسياليسم به بازار آورده‌اند، سخت کمدي است! اين بازي خون‌بار از بيخ و بن "وسطي" ندارد! اين درست که خرده بورژوازي در عصر امپرياليسم مي‌تواند از ماهيت طبقاتي مترقي برخوردار باشد اما در ايران معاصر بخش‌هاي فوقاني خرده‌بورژوازي به چنان ثروتي رسيده‌اند که صرف‌نظر از نقش‌شان در توليد کالايي يا خدمات نه فقط هيچ تفاوتي با بورژوازي ندارند بل‌که در دفاع از حاکميت سياسي سرمايه – که عينا منافع طبقاتي خودشان را نماينده‌گي مي‌کند- سنگ تمام مي‌گذارند. کافي است به حضور بازي‌گران سينما، خواننده‌گان، پزشکان متخصص، فوتباليست‌ها و کساني از اين دست در کمپين‌هاي انتخاباتي اصلاح‌طلبان تامل کنيد، کساني که صاحب ابزار توليد نيستند و فروشنده‌ي نيروي کار به شمار مي‌روند. از سوي ديگر زنده‌گي و معاش بخش‌هاي تحتاني اين قشر عظيم اجتماعي از صاحبان تاکسي و نانوايي‌هاي کوچک گرفته تا مزرعه‌داران و باغ‌داران خرد تفاوت چنداني با متوسط درآمد کارگران ندارد. باري مستقل از کمونيست‌هاي هلندي و طيف‌هاي حاشيه‌يي کمونيسم شورايي – که با وجود هر درجه از اختلاف نظري در قالب سوسياليسم مارکس ارزيابي مي‌شوند- وجه بارز و مشترک "سوسياليست‌هاي ضدنوليبراليسم" خصومت آشکار با انقلاب اکتبر، رهبري انقلابي حزب بلشويک و به طور مشخص شخص لنين است. در قياس با مواضع ضدانقلابي اين طيف، ليبرال‌ها و فابين‌هايي چون راسل و برنار شاو در رديف دوستان انقلاب اکتبر ايستاده‌اند! اگر منشويک‌ها در آستانه‌ي انقلاب اکتبر بلشويک‌ها را به کنار کشيدن از کسب قدرت‌سياسي و بازکردن راه "بورژوازي دموکرات" به منظور انکشاف اقتصادي و تکامل پله‌کاني مناسبات اجتماعي توليد فرامي خواندند و استنادشان به "عقب‌مانده‌گي اقتصادي روسيه ي تزاري" متکي به برخي واقعيات درستِ منتج به راه‌برد غلط بود، در مقابل شبه منشويک‌هاي ضدنوليبرال معاصر در روزگاري به نکوهش انقلاب اکتبر وارد مي‌شوند و بر ضرورت "انقلاب دموکراتيک" و "اختلاط طبقاتي" و توافق سياسي با "بورژوازي ملي اصلاح‌طلب و خرده‌بورژوازي انقلابي" تاکيد مي‌کنند که "بورژوازي کوچک و متوسط و بزرگ و صنعتي و بازاري و رانتي و کارگزاراني و مشارکتي و موتلفه‌يي" تا بن دندان تمام ظرفيت‌هاي "انقلابي و دموکرات و تحول‌خواه" خود را از دست داده و به مانعي اساسي در مسير تاريخ تکامل تبديل شده است. مضاف به اين که با وجود شرايط غيرانقلابي در ايران طيف‌هاي فوقاني خرده‌بورژوازي به بالا چسبيده و تحتاني‌ها نيز به پايين پرتاب شده‌اند. به اين ترتيب اغتشاشِ مولفه‌ي "ائتلاف طبقاتي" ميان پرولتاريا و خرده‌بورژوازي را در چنين زمينه‌يي بايد سنجيد. من در ادامه‌ي اين مجموعه به نقد گرايش‌هايي که از دريچه‌ي ترم‌هاي نامربوطي از قبيل "کودتا و انقلاب زودرس" به ارزيابي انقلاب اکتبر مي‌پردازند؛ وارد خواهم شد و از اين نکته نيز سخن خواهم گفت که در واقع حمله به انقلاب اکتبر دستاويزي است براي زدن اصل انقلاب اجتماعي به عنوان تنها اهرم تحولات اجتماعي راديکال. نزديکي سياسي اين طيف‌هاي ضدنوليبرال به نئوليبرال‌هاي اصلاح‌طلب – که در انتخابات 88؛ خيزش سبز و دو انتخاب روحاني متبلور شد- چندان هم اتفاقي نيست! مضاف به اين‌که استناد اين طيف به مارکس و نقد اقتصاد سياسي از موضعِ پروژه‌ي "سياست زدايي" و انتقال آموزگار پرولتاريا از متن جنبش انقلابي طبقه‌ي کارگر به دانشگاه و آکادمي است. درواقع از منظر اين جريان مارکس حداکثر اقتصادداني است در مقابل آدام اسميت.
ادامه دهيم!

بازگشت ضدانقلاب!
بي‌شک مهم‌ترين خصلت بورژوازي روس عظمت‌طلبي ناسيوناليستي آن بوده است. ظاهر قضيه اين است که پيروزي سياسي انقلاب اکتبر متضمن درهم شکستن تمام ارگان‌هاي سرکوب دولت بورژوايي اعم از ارتش و پليس و بوروکراسي بوده است. با وجودي که منتقدان انقلاب اکتبر، بلشويک‌ها را به اعمال خشونت عليه دولت ساقط شده‌ي کرنسکي و تزارها متهم مي‌کنند اما واقعيت اين است که اين بورژوازي نه فقط از لحاظ سياسي و تشکيلاتي به طور کامل منهدم نشد بل‌که از اواخر دهه‌ي سي (1930) زمينه‌هاي بازگشت سرمايه‌داران و برخي کارمندان متخصص و حتا ارتشي‌هاي فراري مساعد گرديد. از همين برهه به موازات اختلال اساسي در روند آزادي‌هاي فردي و اجتماعي -که در کنگره‌ي دهم شکل بسته بود- و نهادينه شدن تدريجي استبداد سياسي به مثابه شکسته شدن يک بال حرکت به سوي سوسياليسم نزديک به 75 درصد از کادرهاي ارتش و بوروکرات در دولت جديد سازمان يافته بودند. از سوي ديگر به دليل کشته شدن کادرهاي پرولتر در جريان تهاجم 14 دولت امپرياليستي و جنگ‌هاي داخلي بسترهاي مناسبي براي ارتقاي سياسي فرصت‌طلبان در حزب بلشويک به وجود آمد. تروتسکي، زينويف، کامنف و البته بوخارين از کادرهاي محبوب حزب بلشويک بودند و در ميان کارگران و زحمتکشان کمونيست جاي‌گاه ويژه‌يي داشتند. چندان اتفاقي نيست به هنگام آغاز تعرض به رهبران شناخته شده و محبوب بلشويک و به خصوص تروتسکي کارگران آگاه و پيش‌رو و انقلابي واکنش اعتراضي خاصي نشان نمي‌دهند. بله آن کادرها غالبا در جنگ کشته شده و جاي خود را به عناصر جديدي داده بودند که براي ارتقا در سلسله مراتب حزبي حاضر بودند حتا به روي رهبران محبوب انقلاب آتش بگشايند!
نگاه تروتسکي به پروسه‌ي عروج بورژوازي روسيه و تسخير سکان‌هاي قدرت‌سياسي و بهره‌مندي از امتيازات ويژه‌ي اقتصادي بسيار محتاطانه است. واضح است که تروتسکي از شکل‌بندي تدريجي طبقه‌ي جديد بورژوازي شوروي سخن مي‌گويد و براي تبيين نظر خود اگرچه به آمار دستمزدها و درآمدها و چيستي و چه‌گونه‌گي فاصله‌ي طبقاتي دسترسي ندارد، اما با اين حال نگراني او از ظهور اين طبقه در صورت‌‌مندي‌هاي ظاهري روابط اجتماعي حاکم بر شوروي در اواسط دهه‌ي سي (1936 به بعد) کاملاً پيداست. برتري بطئي نخبه‌گان بوروکرات منشِ وابسته به حزب نسبت به کارگران و فرودستان اگرچه در قالب مالکيت دولتي بر وسايل اجتماعي توليد صورت مي‌‌بندد اما همين دولتِ متصدي انتقال خود به يک دستگاه بوروکراتيک تبديل شده است که امکان رشد خرده‌بورژوازي را ميسر ساخته و براي تبديل آن به طبقه‌ي جديد پيش‌تاز شده است. در واقع بدون ابزار و حمايت‌هاي دولتي امکان عروج اين طبقه‌ي جديد مقدور نيست. مضاف به اين که نخبه‌گان اين طبقه‌ي در حال شکل‌بندي، در لابه‌لاي مناصب مختلف خود دولت "سوسياليستي" پناه گرفته‌‍‌اند و از شانه‌هاي همين دولت بالا رفته‌اند. به يک مفهوم دولت نه فقط زمينه را براي گذار (انقلاب مداوم به تعبير تروتسکي) به سوي سوسياليسم مساعد نکرده، بل‌که خود به عامل اصلي اختلال در روند اجتماعي شدن توليد درآمده است.
«با وجود پر شدن جاي خالي کادرهاي علمي توسط تازه وارديني که از پايين برخاسته‌اند، در سال‌هاي اخير فاصله‌ي اجتماعي بين کار يدي و کار فکري نه تنها کاسته نشده بل‌که زيادتر هم شده است. قضيه اين نيست که مرزهاي هزار ساله‌ي قشري که تعيين‌‌کننده‌ي همه‌ي جوانب زنده‌گي انسان‌هاست - مرز بين شهرنشين پر زرق و برق و دهقانان زمخت و ناهنجار، مرز بين خبره‌ي علوم و کارگر روزمزد - صرفاً ظاهري کم يا بيش پيراسته‌تر از گذشته پيدا کرده‌اند. خير. اين مرزها به ميزاني قابل ملاحظه از نو آفريده شده‌اند و دارند خصلتي هرچه گستاخ‌تر به خود مي‌گيرند.» (پيشين، ص:242)
گفتم و تاکيد مي‌کنم و از تکرار آن خسته نمي‌شوم که در اواسط دهه‌ي 30 بلشويک‌ها به دلايل مختلف از جمله بحران داخلي و جنگ و تصفيه‌هاي سياسي، کادرهاي کارگري و تئوريک خود را از دست داده بودند و در قالب نظام سياسي تک حزبي، غير شورايي و متکي به نخبه‌گان هوادار حزب حاکم برنامه‌هاي خود را پيش مي‌‌بردند. رهبران حزب به‌تدريج و هم‌زمان با نيازهاي فزاينده‌ي صنايع‌سنگين به مهارت مهندسان و نيروهاي متخصص، به دادن امتيازات ويژه‌يي تمکين کردند که از همه‌سو زمينه‌ساز عروج بورژوازي جديد روسيه بود. سطح رفاه مورد نظر نخبه‌‌گان با اساس آرمان‌هاي برابري طلبانه‌ي سوسياليستي سنخيتي نداشت. حزب کمونيست که از نماينده‌گان شوراهاي کارگري تخليه شده بود، به تدريج در مقابل منافع و مطالبات اوليه‌ي طبقه‌ي کارگر شوروي ايستاد.
به نوشته‌ي توني‌کليف «بين نهمين و دهمين کنگره‌ي اتحاديه‌هاي کارگري 17 سال سپري شد. (49-1932) سال‌هايي که شاهد تغييرات شگرفي مانند از بين رفتن 7 ساعت کار روزانه بود و سرانجام زماني که کنگره تشکيل شد، همان‌طور که ترکيب اجتماعي کنگره نشان داد دربرگيرنده‌ي کارگران نبود. زيرا 41.5 درصد نماينده‌گان کنگره از مسوولين تمام‌وقت اتحاديه‌هاي کارگري بودند، 9.4 درصد تکنسين‌ها و فقط 23.5 درصد کارگر بودند. در کنگره‌ي 1932 حداقل 84.9 درصد نماينده‌گان را کارگران تشکيل مي‌دادند.» (توني کليف، صص:43-42)
آن دسته از جامعه‌شناسان پاچه ورماليده‌يي که با تجاهل بلشويک‌هاي اوليه را متهم به خشونت و قتل مخالفان سياسي خود مي‌کنند به‌تر از من به رسالت و نقش واقعي دولت در جوامع طبقاتي آگاه هستند. آنان خوب مي‌دانند که هر دولتي با تمام دستگاه عريض و طويل ارتش و پليس و بروکراسي تنها براي حفاظت از منافع طبقه‌ي حاکم مستقر شده است. هيچ دولتي را- حتا در پيش‌رفته‌ترين دموکراسي‌هاي بورژوايي از جمله اروپاي شمالي- نمي‌شناسيم که از ابزار سرکوب بي‌بهره باشد. مساله به ساده‌گي اين است که دولت ابزار سرکوب طبقه‌ي حاکم است. اين سرکوب به ويژه اگر قرار باشد طبقه‌ي فرودست (طبقه‌ي کارگر) به شيوه‌هاي مختلف از اعتصاب در کارخانه و تظاهرات خياباني آرامش و ثبات و سود سرمايه را به مخاطره بيندازد، به هر شکل ممکن و ضروري عمل خواهد کرد. براي اين که دستگاه سرکوب و پليس دولت به وظايف "مشروع" و "قانوني" خود عمل کند مهم نيست که سطح "دموکراسي" در چه مرزي از پيش‌رفت يا عقب‌مانده‌گي باشد. کارگران اراکي آذراب باشد که براي گرفتن دستمزدهاي معوقه جاده را بسته‌اند يا کارگران پاريسي باشند که در اعتراض به سن بازنشسته‌گي به خيابان آمده‌اند. البته که نوع و شيوه‌ي سرکوب بر اساس توازن قوا و فاکتورهاي ديگر متفاوت است اما در هر حال هدف سرکوب مشخص است. انقلاب در سطح روي‌کرد سياسي معطوف به کسب قدرت اگر نتواند تمام ابزارهاي اعمال سلطه‌ي طبقاتي دولت پيشين را به منظور تسلط دولت جديد درهم بشکند لاجرم در مسير خود و به تناسب توان بازسازي نيروهاي منهزم مورد تهديد قرار خواهد گرفت. از اواخر دهه‌ي سي سر و کله‌ي ضدانقلاب و عوامل نظامي و اداري و سرمايه‌دار دولت قبلي در روسيه‌ي انقلابي آفتابي شد. در غياب کادرهاي به خاک افتاده‌ي پرولترهاي انقلابي به تدريج دولت در اختيار طيفي از ضدانقلاب و عناصر فرصت‌طلب قرار گرفت و....

ادامه دارد
شنبه 6 آبان 1396/// 28 اکتبر 2017
محمد قراگوزلو
Qhq.mm22@gmail.com

 




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

جراحی قلب باز اگر بعدازظهر انجام شود 'عوارض کمتری دارد'

پژوهشگران فرانسوی می‌گویند خطر عوارض جراحی قلب باز بعدازظهرها کمتر است.

این محققان که پژوهش خود را در نشریه لنست منتشر کرده‌اند، متوجه شدند که عوارض بالقوه مرگبار جراحی قلب باز -مثل سکته قلبی، نارسایی قلبی و مرگ- وقتی این جراحی بعداز ظهر انجام شود نصف مواردی است که جراحی صبح صورت بگیرد.

در جراحی قلب باز مثلا برای تعویض دریچه یا عروق قلب باید قلب را موقتا از کار انداخت و این باعث فشار بر قلب -و اعضای دیگر- می شود چرا که اکسیژن رسانی به آن کاهش پیدا می کند.

این پژوهشگران بر این باورند که قلب با توجه به ساعت درونی و چرخه زیستی بدن، بعدازظهرها قدرت بیشتری دارد و به همین دلیل عوارض جراحی بعدازظهرها کمتر می‌شود.

پروفسور بارت استالس، پژوهشگر انستیتو پاستور شهر لیل در فرانسه که در این تحقیق مشارکت داشته به بی‌بی‌سی گفت: "ما نمی‌خواهیم مردم را از این جراحی بترسانیم، این جراحی جان آنها را نجات می‌دهد."

به گفته پروفسور استالس برای بیمارستانها غیر ممکن است که تمام جراحی‌ها را بعد از ناهار انجام دهند، اما این کاری "منطقی" است که جراحی قلب باز را برای بیمارانی که بیشتر در معرض خطر هستند بعدازظهر انجام دهیم.

ساعت بدن یا ریتم زیستی، چرخه ۲۴ ساعته‌ای است که هماهنگ با چرخش کره زمین به دور خود و گذر روز به شب و بر عکس، فعالیت اعضا و اندام‌های بدن و رفتار ما را تنظیم می‌کند، از جمله تنظیم دمای بدن، ترشح هورمون‌ها و سوخت و ساز.

همین ساعت درونی بدن است که باعث می‌شود شب‌ها بخوابیم و صبح با روشن شدن هوا از خواب برخیزیم.

به همین ترتیب قوت و عملکرد قلب هم بر حسب تغییرات ساعت بدن تغییر می کند و خطر سکته قلبی یا سکته مغزی در اوایل صبح بیشتر است و عملکرد قلب و ریه بعداظهرها به حداکثر می‌رسد.

دکتر جان انیل از شورای تحقیقات پزشکی بریتانیا می‌گوید: "این از نظر علمی خیلی تعجب برانگیز نیست، زیرا سلول‌های قلب هم مثل دیگر سلول های بدن چرخه زیستی دارند."

"دستگاه قلب و عروق در اواسط/اواخر بعداظهر بالاترین عملکرد دارد و به همین دلیل است که ورزشکاران حرفه‌ای در این ساعات روز معمولا بهترین رکورد را به جا می‌گذارند."

یکی از دلایلی که می‌تواند تفاوت در عوارض جراحی صبح و بعدازظهر را توضیح دهد، ساعت بدن خود جراحان است؛ شاید جراح صبح‌ها به دلیل ساعت بدن خود خسته باشند و مهارت های جراحی شان کاهش پیدا کند بخصوص اگر "آدم صبح" نباشند، اما گروه تحقیق می‌گوید که تمام تلاشش را کرده تا مطمئن شود نتیجه این تحقیق فقط وابسته به خستگی جراح نیست.

این محققان همچنین نمونه بافت قلب بیماران را هم بررسی کردند و دریافتند که این بافت بعدازظهر راحت تر می‌تپد.

آنها سپس دی‌ان‌ای این بافت‌ها را را بررسی کردند و ۲۸۷ ژن پیدا کردند که بر حسب چرخه زیستی کار می‌کردند و در طول روز عملکردشان کم و زیاد می‌شد.

بعد محققان به سراغ موشها رفتند و با دارو سعی کردند فعالیت یکی از این ژنها را تغییر دهند و به نظر رسید که این کار خطر مرگ موشها را بعد از عمل کاهش داد.

 




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

کودکان زباله‌گرد تهران در معرض آزار و تعرض جنسی

 

کودکان کار و نوجوانانی که در میان زباله‌ها می‌گردند، تنها استثمار نمی‌شوند، بلکه در معرض آزار و سوءاستفاده جنسی نیز قرار می‌گیرند. شورای شهر تهران به دنبال برنامه‌هایی برای یاری‌رسانی به محرومان کم سن و سال جامعه است.

در کلان‌شهر تهران هزاران کودک و نوجوان برای رسیدن به نانی بخورونمیر، به کارهای سخت اما کم‌درآمد اشتغال دارند.

آنها معمولا نه به طور مستقل، بلکه در پیوند با شبکه‌های مافیایی زندگی و کار می‌کنند که هم آنها را استثمار می‌کنند و هم در معرض آزار و اذیت و به ویژه سوءاستفاده جنسی قرار می‌دهند.

به گفته کارشناسان و مددکاران اجتماعی این کودکان از حقوق اجتماعی و شهری محروم هستند و هیچ قانون و مرجعی از آنها حمایت نمی‌کند.

بنا به گزارشی که خبرگزاری کار ایران (ایلنا) منتشر کرده است، مجموعه‌ای از نهادهای مستقل برای حمایت از این کودکان وارد میدان شده‌اند.

الهام فخاری، عضو شورای شهر تهران، ری و تجریش، به ایلنا گفته است که اقدامات فرمانداری برای یاری به کودکان کار و حمایت از آنها تا کنون نتیجه قابل‌توجهی نداشته است.

خانم فخاری با اشاره به وضعیت نابسامان برخی از کارگاه‌های تفکیک زباله که به کودکان خوابگاه داده‌اند، می‌گوید: «اغلب این کودکان بیماری دارند، اما مسئله بیماری نسبت به سایر مشکلات این کودکان در اولویت نیست، چرا که از اغلب این کودکان سوءاستفاده‌های جنسی می‌شود.»

عضو شورای شهر تهران تقاضا کرده است که به ویژه خوابگاه‌هایی که کودکان کار در آنها بیتوته می‌کنند، زیر مراقبت دقیق قرار گیرند. 

 




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

قصه های بند




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

موج مهاجرت پرستاران

محمد شريفي‌مقدم، قائم مقام "سازمان نظام پرستاري"، در گفتگو با خبرنگار خبرگزاري دولتي ايلنا، گفته است طي سالهاي اخير و بويژه در دوره حکومت روحاني وضعيت پرستاران بدتر شده است. وي گفته است که هر چند آمار دقيقي از ميزان مهاجرت پرستاران وجود ندارد، اما از روي شمار پرستاراني که مسقيما براي گرفتن گواهي به "سازمان نظام پرستاري" مراجعه مي کنند، بطور متوسط سالانه 500 پرستار کشور را به مقصد امارات متحده، ترکيه و کشورهاي کانادا و استراليا ترک مي کنند. وي اعتراف مي کند که آمار واقعي بسيار بيش از اين است. وي در مورد علت اين موج مهاجرت به پائين بودن حقوق پرستاران در مقايسه با حقوق پزشکان، ( که بين 200 تا 300 برابر بيشتر است)، عدم پرداخت به موقع حقوقها و مبالغي که به عنوان کارانه، به دليل سختي کار قرار است به پرستاران پرداخت شود، تا جائيکه برخ حتي بيش از يک سال از دولت و از صاحبان بيمارستانها طلب دارند، اشاره مي کند. وي مي گويد: پرستاراني هستند که با ۵۰۰ هزار تومان درآمد بدون بيمه سرمي‌کنند و در نهايت هشدار مي دهد که: "جامعه پرستاري در آستانه انفجار است."
مطابق آمارهاي دولتي در ايران به ازاي هر سه تخت تنها يک پرستار وجود دارد و در اين وضعيت بيماران بسياري به دليل عدم مراقبت پزشکي مي ميرند. در حاليکه طبق استاندارد هاي جهاني بايستي براي بخش هاي عمومي حداقل ۲ پرستار و بخش هاي ويژه بين ۴ تا ۵ پرستار به ازاي هر تخت بيمارستاني وجود داشته باشد. فشار کمبود تخت بيمارستان مستقيما به بيمار و به پرستار منتقل مي شود.

چه کسي مي تواند اين واقعيت را انکار کند که اولا شغل پرستاري از مشاغل بسيار سخت، حساس، پرمسئوليت و پر از دلواپسي است که اگر غم نان و تامين معيشت هم با آن اضافه شود، بسيار سخت تر خواهد شد. اگر ديگر مشاغل با همه دشواري و حساسيت هايشان با آلات و ابزار و اشياء سر و کار دارند کار پرستاري مستقيما با جان انسان ها و حيات و ممات آنان درگير است. با هيچ معياري سزاوار نيست که پرستاران هم از سلامتي و جان و استراحت شب و روزشان مايه بگذارند و هم درگير غم نان و نگران زندگي خود و خانواده و آينده فرزندان شان باشند. ثانيا، به هر اندازه استاندارد زندگي، معيشت و شرايط کار پرستاران پائين باشد به همان اندازه شانس بهبودي بيماران نيز تقليل پيدا مي کند. ساعات کار طولاني، حجم زياده از حد کار و مسئوليت حساس از سويي و حقوق و مزاياي ناچيز و آينده تضمين نشده، از سوي ديگر تنها بر سطح زندگي پرستاران اثر نخواهد گذاشت؛ بلکه بازتاب اين درجه از محروميت، بر سلامت جامعه تاثير جدي بر جا خواهد گذاشت و در بهبودي بيمار اخلالي جدي ايجاد خواهد کرد.
پرستاران کارگراني هستند که محبوب همه و از احترام خاصي در جامعه برخوردارند، اما هيچگاه پاداش واقعي خدماتشان را دريافت نمي دارند. اينان که شبانه روز با شيفت کار طولاني و با کار پر استرس، دلسوزانه و صبورانه در خدمت بيماران و مصدومان و ناتوانان هستند، همواره با تن و روحي خسته و دنيايي از دلهره به خانه بر مي گردند، تا خود را براي روزي ديگر و شيفتي ديگر آماده کنند. يکي از رنج هاي روزمره پرستاران کارگر، فشار کار زياد و ناتواني از پاسخ گفتن به همه نيازهاي نيازمندان حوزه کار خود است. اگر شغل پرستاري در زمره مشاغل سخت است، که بايد باشد؛ نمي توان با شيفت طولاني کار، با بي توجهي به تعطيل هفتگي، با برخوردار نبودن از حقوق مکفي، آن را سخت تر و دشوارتر کرد. تحميل ساعات طولاني کار، رعايت نکردن حقوق پرستاران براي کار شبانه و ايام تعطيل و عدم پرداخت حقوق و مزاياي مربوط به آن، غير انساني است و در اين مورد حاکميت حتي قوانين مصوب خود را هم رعايت نمي کند. قانون موسوم به "تعرفه گذاري خدمات پرستاري" مصوب سال 1386 ، که اجراي ان يکي از مطالبات هميشگي پرستاران است، همچنان روي کاغذ مانده و اجرا نشده است. تخت بدون پرستار مانند قبر است براي بيمار‌'' اين تعبير يکي از اعضاي شورايعالي نظام پرستاري در رابطه با کمبود پرستار در مراکز درماني است. گويا تر از اين نمي توان اعتراف کرد که با کمبود پرستار وعوارض اين کمبود چه تهديدي در کمين بيمار نشسته است.
مطالبات پرستاران در هر حدي که باشد از آنجايي که مستقيما بر راندمان کار انساني آنان اثر خواهد گذاشت و امر بهبودي بيماران را تسريع خواهد کرد، مورد پشتيباني بيماران، وابستگان آنان و کل جامعه است، به عبارت ديگر پرستاران و مردم، خواست ها و مطالبات مشترکي دارند.

 




تاریخ: سه شنبه 1 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید
لوییس مانویل، ۱۰ ماهه واهل شهر تکومان در ایالت کولیمای مکزیک، با داشتن وزنی برابر با ۳۰ کیلوگرم، چاق ترین بچه دنیا در سن خودش شناخته شده است.
  
 این پسر بچه مکزیکی که وزنی معادل با وزن یک پسربچه ۹ ساله دارد و همواره گرسنه است، وقتی که فقط یک ماه داشت، لباسهای یک کودک دو ساله را می پوشید.
 
از لحاظ پزشکی این بیماری سندروم «پرادرویلی» نامیده می شود که یک نابهنجاری لاعلاج است و می تواند باعث ایجاد حملات قلبی در کودکان شود.این نابهنجاری ژنتیکی مربوط به اختلال در عملکرد ژنهای خاصی است که مبتلایان را به احساس گرسنگی دایمی وامی‌دارد و اغلب سبب امراض چاقی و دیابت نوع دو در آنها می شود.
 
این گزارش می افزاید: شرایط ژنتیکی نادری از جمله اشتهای فراوان همیشگی به خوردن غذا، رشد محدود و کاهش حجم ماهیچه ای هست که سببب بروزبرخی مشکلات می شود.
 
 
 
مشکل لوییس فقر خانواده او هم هست که برای تامین مواد غذایی مورد نیاز او با مشکل مواجهند و برای دریافت کمک و اعانه جهت فراهم کردن داروهای لازم و مواد غذایی او از نیکوکاران درخواست کمک کرده اند.
 
به گفته ایزابل، مادرلوییس او هنگام تولد سه و نیم کیلوگرم وزن داشته، اما به سرعت شروع به افزایش وزن کرده و اکنون در ۱۰ ماهگی سی کیلوگرم وزن دارد.
 
او می گوید: فقط یک ماه پس از تولد پسرم متوجه شدیم که لباسها برایش کوچک شده و باید لباسهای یک بچه دو ساله را برایش تهیه کنیم. ما وزن گیری سریع کودکمان را به چشم می دیدیم و مشاهده کردیم که گاهی اوقات حتی نمی توانست بخوابد و به خاطر اضافه وزن دچار تنگی نفس می شد.
 
تا کنون آزمایشات زیادی روی او انجام شده است، اگرچه کاملا اثبات نشده ولی پزشکان بر این باورند که او از سندرم پرادر ویلی رنج می برد. به گفته پزشکان، لوییس اولین مورد گزارش شده این بیماری در این سن است. بیشتر نگرانی پزشکان و والدین این کودک بابت حملات قلبی و مشکلات تنفسی است که ممکن است برای او ایجاد شود.
 
خانواده این کودک به دلیل فقر مالی و ناتوانی در پرداخت هزینه های درمانی از مردم و مسئولین درخواست کمک کرده اند. 
 



تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید

اسیدی شدن اقیانوس‌ها 'بر همه آبزی ها اثر خواهد گذاشت'

نتیجه یک مطالعه گسترده نشان می‌دهد که همه موجودات ساکن اقیانوس ها دستخوش پدیده اسیدی شدن آب ها قرار خواهند گرفت که ناشی از افزایش تولید دی اکسید کربن توسط جامعه مدرن است.

این مطالعه که هشت سال طول کشیده و ۲۵۰ دانشمند در آن شرکت داشته اند دریافته است که به خصوص نوزادان دریایی آسیب پذیر خواهند بود.

این بدان معنی است که شمار ماهی های "روغن" (Cod) که به بزرگسالی خواهند رسید می تواند به یک چهارم کاهش یا کمتر کاهش یابد.

این ارزیابی محصول پروژه "بیواسید" است که توسط موسسات آلمانی هدایت می شود.

قرار است خلاصه ای از یافته های اصلی این ارزیابی در ماه نوامبر در نشست سالانه مذاکره کنندگان آب و هوایی سازمان ملل که امسال در شهر بن برگزار خواهد شد عرضه شود.

نویسندگان گزارش "تاثیر بیولوژیکی اسیدی شدن اقیانوس ها" می گویند که بعضی از جانوران ممکن است "مستقیما" از گرمایش بهره ببرند اما حتی این گروه هم احتمالا در اثر تغییرات در شبکه غذایی به دلیل گرمایش به طور غیرمستقیم آسیب خواهند دید.

به علاوه تحقیقات نشان می دهد که تغییرات ناشی از اسیدی شدن در اثر تغییرات اقلیمی، آلودگی، توسعه سواحل، ماهیگیری بی رویه و کودهای کشاورزی بدتر خواهد شد.

اسیدی شدن اقیانوس ها به این دلیل اتفاق می افتد که دی اکسید کربن آزاد شده در اثر سوزاندن سوخت های فسیلی، در آب در حل می شود و به تولید اسید کربنیک منجر می شود که پ هاش (خاصیت بازی) آب را افزایش می دهد.

از زمان شروع انقلاب صنعتی میانگین پ هاش آب های سطحی اقیانوس ها از ۸.۲ به ۸.۱ کاهش یافته است: یعنی میزان اسیدی بودن آب ۲۶ درصد بالا رفته.

دانشمندان از سال ۲۰۰۹ در این برنامه مشغول مطالعه تاثیر اسیدی شدن بر آبزیان در جریان دوره های مختلف حیات؛ چگونگی تاثیر آن بر شبکه غذایی؛ و امکان تخفیف این آثار از طریق انطباق تکاملی بوده اند.

بعضی از مطالعات در آزمایشگاه بود اما سایر مطالعات در دریای شمال، بالتیک، اقیانوس منجمد شمالی و پاپوآ گینه نو انجام شد.

ترکیبی از بیش از ۳۵۰ مقاله علمی در مورد تاثیر اسیدی شدن اقیانوس ها آشکار می کند که تقریبا نیمی از گونه های جانوری که آزمایش شدند واکنشی منفی به افزایش متوسط تراکم دی اکسید کربن در آب داشتند.

دکتر کارول ترلی متخصص اسیدی شدن اقیانوس از آزمایشگاه دریایی پلی موت این تحقیقات را فوق العاده مهم می داند.

او به بی بی سی گفت: "این مطالعه باعث شناخت گسترده ای درباره تاثیر اسیدی شدن بر طیف وسیعی از ارگانیسم های دریایی از میکروب ها گرفته تا ماهی ها داشته است."

"با نزدیک شدن مذاکرات تغییرات اقلیمی سازمان ملل در ماه نوامبر امسال در بن، حالا خوب می دانیم که اقیانوس ها و اکوسیستم های آن را نباید نادیده گرفت.

 




تاریخ: سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:,
ارسال توسط امید
آخرین مطالب