روشنگری
يادبگير، ساده‌ترين چيزها را براي آنان كه بخواهند يادبگيرند هرگز دير نيست

شعر بلند «آگهی ترحیم پورتوریکویی»

پدرو پیتری (۲۰۰۴-۱۹۴۴ Pedro Pietri)، شاعر و نمایشنامه‌نویس مشهور پورتوریکویی ساكن نیویورک بود.  که در آثارش بیشتر به درو‌ن‌مایه‌های عدالت اجتماعی و ناسیونالیسم پورتوریکویی می‌پرداخت.
قصیده بلند «آگهی ترحیم پورتو ریکویی» را نخستین بار در سال 1969 خواند و بعدها در سال 1973 برای اولین بار به چاپ رساند.
پیتری در این قصیده بلند، سرنوشت پنج پورتو ریکویی را به تصویر می‌کشد که به امید به دست آوردن پول به دنیای سرمایه‌داری نیویورک پا گذاشته بودند، اما در نهایت مفلس می‌میرند و چشم‌اندازی تیره برای آیندگانشان به جا میگذارند.
 «پورتو ریکو» مجمع‌الجزایری در جنوب شرقی آمریکا است که تحت حاکمیت سیاسی این کشور قرار دارد. نژاد مردم آن تلفیقی از نژاد اسپانیاردها و بومیان جزیره در گذشته است و زبان آنان اسپانیایی است. در اوایل 1950، موج عظیمی از مهاجران پورتو ریکویی در جستجوی شرایط زندگی بهتر به آمریکا، به ویژه نیویورک آمدند.
در زیر ترجمه فارسی این شعر را به همت آقای «پادین فاضلیان» با اندکی تلخیص می‌خوانید.

آگهی ترحیم پورتو ریکویی
پدرو پیتری


آنها کار کردند
همیشه سر وقت حاضر شدند
هیچ نشد که دیر کنند
وقتی توهین ‌شنیدند
فرو خوردند و هیچ نگفتند
آنها کار کردند

هیچ نشد که یک روز مرخصی بگیرند
جز همان تعطیلی‌های مندرج در تقویم

هیچ وقت بدون اجازه اعتصاب نکردند

آنها کار کردند
ده روز در هفته
و فقط پول پنج روز را گرفتند

آنها کار کردند
آنها کار کردند
آنها کار کردند

و آنها مردند
آنها بی‌پول مردند
آنها مقروض مردند

آنها مردند و هیچ وقت نفهمیدند
که درب ورودیِ اولین بانک ملی شهر
چه شکلی است

***
«خوآن»
«میگوئل»
«میلاگروس»
«اولگا»
«مانوئل»

همه‌ شان مردند؛ دیروز و امروز
و فرداها هم دوباره خواهند مرد

و خانواده‌شان را تنها گذاشتند
با یک مشت طلبکار

همه‌شان مردند
در انتظار اینکه شاید باغ عدن
تحت یک مدیریت جدید
دوباره در به رویشان بگشاید

همه‌شان مردند
در آرزوی اینکه آمریکا
نیمه‌شب بیدارشان کند
و فریاد بزند: هی! هی!
اسمت در لاتاری درآمده
برنده بلیت صدهزار دلاری شدی

همه‌شان مردند
با انزجار از بقالی‌ها
که بهشان استیک قلابی فروخت
و لوبیا و برنج ضدگلوله

همه‌شان در انتظار، در آرزو و در انزجار مردند

***

پورتو ریکویی‌های مرده
که هیچ‌گاه نفهمیدند که پورتو ریکویی هستند

که هیچ‌گاه قدر یک چای، فرصت نیافتند
تا از ده فرمان دست بردارند
و صاحب‌خانه‌هایی که کله‌های پوکشان را تسخیر کردند
بکُشند، بکشند، بکشند
و اصالت لاتین خود را پیدا کنند

***

«خوآن»
«میگوئل»
«میلاگروس»
«اولگا»
«مانوئل»

در کوچه پس کوچه‌های پرتشویش و خراب‌شده
که موش‌ها مثل میلیونرها زندگی می‌کنند
و آدم‌ها اصلا زندگی نمی‌کنند
مرده‌اند و هیچ وقت هم زنده نبوده‌اند

***
«خوآن»
مُرد، در انتظار اینکه شماره‌اش برنده شود

«میگوئل»
مرد، در انتظار اینکه یارانه‌اش
بیاید و برود و دوباره بیاید

«میلاگروس»
مرد، در انتظار اینکه ده فرزندش
بزرگ شوند و سر کار بروند
تا دیگر خودش کار نکند

«اولگا»
مرد، در انتظار یک افزایش حقوق پنج دلاری

«مانوئل»
مرد، در انتظار اینکه بالادستیش بیافتد بمیرد
تا بلکه یک ترفیعی بگیرد

***

راه درازی است
از «هارلم»اسپانیایی‌نشین
تامدفن‌شان
در گورستان «لانگآیلند»

اول قطار
و بعد اتوبوس

و لقمه‌های سرد ناهارشان
و گل‌هایی که
پس از تمام شدن ساعت ملاقات بیمارستان‌ها
خواهند دزدید

خیلی گران هستند
خیلی گران هستند
اما آنان درک می‌کنند
همانطوریکه پدر مادرهای‌شان درک کردند
که راه دراز و بی‌منفعتی است
از «هارلم» اسپانیایی‌نشین
تا گورستان «لانگآیلند»

***

«خوآن»
«میگوئل»
«میلاگروس»
«اولگا»
«مانوئل»

همه‌شان مردند؛ دیروز، امروز
و فرداها هم خواهند مرد

در رویا
در رویای بهترین‌ها،
محله تر و تمیز و سفید مثل یاس

صحنه خالی از پورتو ریکویی‌ها
خانه سی هزار دلاری

تا جزو اولین مکزیکی‌های کثیف ساختمان باشند
و افتخار کنند به اینکه عضو جامعه‌ای از انگلیسی‌‌زبان‌های لعنتی هستند
که می‌خواهد بی‌محاکمه دارشان بزند
و افتخار کنند که فرسنگ‌ها[از مکزیکی‌ها] دورند
و عبارت «QuePasa» [چه خبر؟] را نمی‌شنوند

***

این رویاها
این رویاهای پوچ
از اتاق‌خواب‌های دروغین
که پدر مادرهایشان ترک کردند

همه از تأثیرات
برنامه‌های تلویزیونی هستند
درباره یک خانواده آمریکایی سفیدپوست ایده‌آل
با مستخدمین سیاه
و نظافتچی‌های لاتین

که به خوبی تعلیم دیده‌اند
تا خود و مردمانشان را
مضحکه دست هر کس و ناکسی
و طلبکارانشان کنند

***
«خوآن»
مرد، در آرزوی یک ماشین جدید

«میگوئل»
مرد، در آرزوی برنامه‌های جدید [دولت] برای مبارزه با فقر

«میلاگروس»
مرد، در آرزوی یک سر سفر کوتاه به پورتو ریکو

«اولگا»
مرد، در آرزوی جواهرات واقعی

«مانوئل»
مرد، در آرزوی برد در شرط‌بندیاسبدوانی ایرلندی

***

آنها همه‌شان مردند
چنان که یک ساندویچ قهرمان می‌میرد!
در محله فَشِن‌فروشان نیویورک.

با زنگ ساعت دوازده بعد از ظهر
شماره تأمین اجتماعی، خاکستر شد
و حق عضویت اتحادیه صنفی‌، دود

***

آنها می‌دانستند
می‌دانستند که به دنیا آمده‌اند تا اشک بریزند
تا مأموران کفن و دفن بی‌کار نباشند

مادامی که سوگند وفاداری بخورند
به پرچمی که نابودی آنها را می‌خواهد

آنها نامشان را دیدند
که در دفترچه تلفن «نیست‌ها» لیست شده

آنها تعلیم دیده بودند
که آن طرف صورتشان را هم بعد از خوردن سیلی به روزنامه‌ها نشان دهند
و روزنامه‌ها اسمشان را با املای اشتباه،
با تلفظ اشتباه و مفهوم اشتباه بنویسد

و آمدن مرگ را جشن گرفتند
و آخرین بلیت رختشوی‌خانه را دزدیدند

***

آنها مرده به دنیا آمده بودند
مرده هم مردند

***

وقتش است
که دوباره سراغ «خواهر لوپز» رفت
شفادهنده درجه یک
و تخس کننده برگ‌های شانس
در «هارلم» اسپانیایی نشین
او می‌تواند
با خویشاوندان درگذشته‌یتان
ارتباط برقرار کند
با یک مبلغ معقول
و خبرهای خوش هم تضمینی است

***

«خوآن»
«میگوئل»
«میلاگروس»
«اولگا»
«مانوئل»

همه‌شان مردند، دیروز و امروز
و فرداها هم دوباره خواهند مرد

با نفرت از همدیگر
در زد و خورد با یکدیگر
با دزدی کردن از همدیگر
و شیشه‌های یکدیگر را شکانده بودند

و بدون آنکه سقفی بالا سرشان باشد، دینی را دنبال می‌کنند
عهد عتیق را
عهد جدید را
به روایت حواریون جدید:
اداره مالیات
قاضی، هئیت منصفه و جلاد
و طلبکاران همیشه جاودان

***

سنده‌های دست دوم برای فروش
یاد بگیر که چطور به انگلیسی بگویی «هرچه شما بفرمایید»
و پول پارو خواهی کرد
همه‌شان مردند
همه‌شان مردند

و زنده نخواهند شد
تا زمانی که چشم‌هایشان را باز کنند
و ببینند که با انگلیسی‌های دست و پا شکسته‌شان
آنها را استخدام می‌کند
به عنوان ظرفشور، حمال، نامه‌بر
کارگر کارخانه، خدمتکار خانه، کارگر انبار
کارگر باررسانی، دستیار نامه‌رسان
دستیار، دستیارِ دستیار
برای دستیارِ دستیار
دستیار ظرفشوها و
دربان‌هایی که بی‌اختیار لبخند مصنوعی می‌زنند

به خاطر کمترین دستمزدها در طول دوران‌ها
و وقتی که تقاضای افزایش حقوق می‌کنی، از کوره در می‌روند
برای اینکه مخالف سیاست شرکت است
که به مکزیکی‌های کثیف، مکزیکی‌های کثیف ترفیع دهد

***

«خوآن» مرد
با بغض از «میگوئل»
چون وضع ماشین دست دوم «میگوئل»
بهتر از لگن او بود

«میگوئل» مرد
با بغض از «میلاگروس»، چون «میلاگروس»
یک تلویزیون رنگی داشت
ولی او نتوانسته بود یکی بخرد

میلاگروس» مرد
با بغض از «اولگا»، چون «اولگا»
پنج دلار بیشتر بابت کار یکسان می‌گرفت

«اولگا» مرد
با بعض از «مانوئل»، چون «مانوئل»
بیشتر از او به پول می‌رسید

«مانوئل»
مرد، با بغض از همه‌شان
از «خوان»
از «میگوئل»
از «میلاگروس»
و از «اولگا»
چون همه‌شان انگلیسی دست و پا شکسته را
روان‌تر از او صحبت می‌کردند

****

و حالا همه با همند
در سرسرای اصلی عدم

محکوم به سکوتی
که باد را هم به آنجا راهی نیست

و تسلیم در برابر کرم‌های لولنده
در گورستان «لانگآیلند»

این همان سرنوشت دل‌انگیزی بود
که جعبه اعانه‌های کلیسای پروتستان
با آن‌همه اهن و تولوپ از آن سخن می‌گفت

***

اینجا «خوآن» خفته است
اینجا «میگوئل» خفته است
اینجا «میلاگروس» خفته است
اینجا «اولگا» خفته است
اینجا «مانوئل» خفته است

که دیروز و امروز مردند
و فرداها هم باز خواهند مرد
همیشه مقروض
همیشه مفلس

هیچ‌گاه نفهمیدند
که مردمان زیبایی هستند
هیچ‌گاه نفهمیدند
جغرافیای رنگ چهره‌شان را

***

پورتو ریکو جای زیبایی است
پورتو ریکویی‌ها نژاد زیبایی هستند

***

اگر فقط آنها
تلویزیونشان را خاموش کرده بودند
و به آوای رویاهای خودشان گوش می‌دادند

اگر فقط آنها
از کتب [...] برتری‌جویانه سفیدپوستان
فقط برای دستمال توالت استفاده کرده بودند
و اصالت لاتین‌شان را به عنوان
تنها دین نژادشان برمی‌گزیدند

اگر فقط آنها
در تابستان زندگی‌شان
پس از اولین کولاکی که ذهن و روحشان را درنوردید
به معنای «خورشید» بازگشته بودند

اگر فقط آنها
با چشمان باز نگاه کرده بودند
به کفن و دفن هم‌قطارهایشان
که به این کشور آمدند تا پولی به هم بزنند
اما بدون لباس زیر از دنیا رفتند
اگر فقط آنها....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: جمعه 23 خرداد 1393برچسب:,
ارسال توسط امید
آخرین مطالب