مروري بر کتاب سرمايه(34)
"روز كار چيست؟ مدت زماني كه ميتوان به سرمايه اجازه داد تا در طي آن از نيروي كار در ازاي پرداخت بهاي روزانه آن استفاده بَرد، چقدر است؟ تا چه حدّ ممكن است روز كار را به ماوراء زماني كه براي بازتوليد خود نيروي كار لازم ميباشد، بسط داد؟ همانطور كه مشاهده كرديم، سرمايه پاسخ ميگويد: روز كار 24 ساعت تمام به حساب ميآيد، بجز آن چند ساعت استراحتي كه بدون آن نيروي كار مطلقا" قادر به تجديد خدماتش نميباشد. اين يك واقعيت است كه كارگر، در طي ساعات طولاني كار روزانه كه به درازاي يك عمر ميماند، چيزي بجز نيروي كار به حساب نميآيد و اين كه تمام اوقات قابل عرضهي او زمان كار بوده و متعلق به سرمايه موجد ارزش ميباشد ... اما در اين مسابقه سرسامآور و كوركورانه به دنبال كار اضافي، سرمايه نه فقط از لحاظ اخلاقي بلكه از لحاظ جسماني نيز از حد نهايي روز- كار تجاوز ميكند. ... سرمايه اهميتي براي مدت زندگاني نيروي كار قائل نيست. ... و فرسايش و مرگ زودرس آن را به دنبال ميآورد. سرمايه در يك مدت زمان محدود، زمان كار را با پايين آوردن طول عمر كارگر افزايش ميدهد. (pp.264-65)
ولي آيا اين امر مغاير با منافع سرمايه نيست؟ آيا سرمايه مجبور نيست كه در درازمدت هزينهي اين فرسايش بيش از حد را جبران كند؟ ممكن است كه از لحاظ نظري اين چنين باشد. عملا"، تجارت سازمان يافته بردگان در داخل ايالات جنوبي امريكا از كار افتادن نيروي كار بردگان را در 7 سال به صورت يك اصل اقتصادي تاييد شده در آورده بود. سرمايهدار انگليسي عملا" متكي به تامين كارگر از مناطق روستايي ميباشد. "او در مقايسه با گنجايش سرمايه براي جذب نيروي كار شاهد يك جمعيت اضافي مداوم است، ولو اينكه اين جمعيت اضافي از يك جريان مداوم از افراد زمينگير و نسلهاي ميرندهاي از انسانها كه بر دوش پيشينيان خود فشار آورده و قبل از بلوغ از بين ميروند، تشكيل شده باشد. از طرف ديگر مطمئنا"، تجربه به يك ناظر بيعلاقه نشان خواهد داد كه چگونه توليد سرمايهداري، كه از لحاظ تاريخي ميتوان گفت بيش از يك روز از عمرش نميگذرد، ريشهي حيات قدرت ملي را مورد حمله قرار داده است، چگونه تباهي جمعيت كارگر صنعتي فقط توسط جذب مداوم عناصر كار كشاورزي به تعويق ميافتد و چطور حتا اين كارگران زراعي، عليرغم زندگي در هواي آزاد و انتخاب طبيعي كه به ويژه تا آن حد در ميانشان قدرتمند است رو به زوال گذاردهاند. سرمايه، كه داراي چنين انگيزههاي مهمي براي انكار رنجي كه طبقه كارگر در ميان آن زندگي ميكند، ميباشد، در فعاليتهاي عملي خود به همان اندازه از نابودي نسل انسان و انهدام نهايي و حتمي جمعيت مضطرب است كه از افتادن احتمالي زمين به درون خورشيد. در هر كلاهبرداري به نام شركت سهامي محدود، هر صاحب سهم ميداند كه دير يا زود صاعقهاي طنين خواهد افكند ولي هر يك انتظار دارد كه رعد و برق آن بر سر همسايهاش خواهد كوفت، و بعد از آن خود او وقت خواهد داشت كه باران طلايي را جمعآوري كرده و به طور امني انبارش كند. پس از من هرچه باداباد1، نعره جنگي هر سرمايهدار و هر كشور سرمايهداريست. بنابراين سرمايه به سلامتي و جان كارگران بياعتناست، مگر اين كه جامعه وادارش كند كه بجز اين عمل نمايد. و روي همرفته اين بياعتنايي نسبت به كارگران بستگي به نيت فردي خوب يا بد يك سرمايهدار ندارد. رقابت آزاد، قوانين ذاتي توليد سرمايهداري را به شكل قوانين اجباري بروني بر هر فرد سرمايهدار تحميل ميكند." (pp.269-70)
ادامه دارد
انگلس فردريک؛ درباره كاپيتال مارکس ترجمه ج. آزاده، ص43چاپ يكم سال 1358 انتشارات مازيار
1 – A pres mois le deluge
نظرات شما عزیزان: