آيا تک همسری از ميان میرود؟
"تک همسري با انباشتهگي ثروت فراوان در دست يک تن- در دست مرد- و از گرايش به برجا گذاشتنِ اين ثروت براي فرزندان مرد، و نه به هيچکس ديگر، پديد آمد. براي اين خواسته، تک همسري براي زن نه مرد ضروري بود، به گونهيي که اين تک شوهري زن، به هيچروي چند همسري آشکار و پنهان مرد را متوقف نکرد. ولي انقلاب اجتماعي در راه، با تبديل، دستکم، بخش عمدهي دارايي ارث رسيدني پايدار- ابزار توليد- به مالکيت اجتماعي، همهي اين نگرانيهاي موجود دربارهي ارثبري را به کمترين ميرساند. از آنجا که تک همسري از علتهاي اقتصادي سرچشمه گرفته است، آيا هنگامي که اين علتها از ميان بروند، خود آن نيز از ميان خواهد رفت؟"
"ميتوان به درستي پاسخ داد که: تک همسري نه تنها از ميان نميرود، بلکه تحقق کامل را آغاز خواهد کرد. زيرا با واگذاري ابزار توليد به مالکيتِ اجتماعي، کارِ مزدوري، پرولتاريا، نيز از ميان ميرود، و بنابراين ضرورتِ تسليمِ شمارِ معيني از زنان- که از ديدگاه آماري محاسبه شدني است- براي پول، نيز از ميان ميرود. روسپيگري نابود ميشود؛ تک همسري به جاي نابود شدن، سرانجام يک واقعيت ميشود- و براي مردان نيز همين پيش خواهد آمد."
"به هر حال جايگاه مرد به اينگونه دستخوش تغييرهاي فراواني ميشود. ولي وضعيت زن، وضعيت تمام زنان، نيز تغييرهاي مهمي ميکند. با انتقال ابزار توليد به مالکيت اشتراکي، خانوادهي فردمحور ديگر واحدِ اقتصادي جامعه نخواهد بود. خانهداري خصوصي به صنعتي اجتماعي تبديل ميشود. آموزش و پرورش فرزندان يک کارِ همهگاني ميشود. جامعه، با رعايت برابري، از همهي کودکان- بدون در نظر گرفتن اينکه آنها زادهي پيوند ازدواجاند يا نه- نگهداري ميکند. به اينگونه نگراني دربارهي "عوارضي" که امروزه به گونهي مهمترين عامل اجتماعي- هم اخلاقي و هم اقتصادي- دختر را از تسليم آزادانه به مردِ دلخواهاش باز ميدارد، از ميان خواهد رفت. آيا اين کار براي رشد تدريجي آميزش جنسي آزاد، و به همراه آن، مداراي بيشترِ افکار همهگاني دربارهي حرمتِ بکارت و حياي زنانه، دليل کافي نيست؟ و سرانجام آيا ما نديدهايم که تک همسري و روسپيگري، در جهان نوين، گرچه متضادند، با اين همه متضادهاي جداييناپذيرند، قطبهاي يک شرايط اجتماعي يکسان؟ آيا روسپيگري ميتواند نابود شود بي اينکه تک همسري را با خود به ورطهي نابودي بکشاند؟"
"در اينجا عامل نويني به ميدان ميآيد، عاملي که دست بالا به هنگام پيدايش تکهمسري جنينوار زندهگي ميکرد، يعني عشق جنسي فردي."
"... يکم پيش انگاشت اين عشق، عشقِ دو سره از سوي معشوق است؛ از اينروي زن همتراز مرد ميشود؛ در حالي که در ... روزگار کهن، راي زن به هيچروي مورد توجه قرار نميگرفت. دوم عشق جنسي درجهيي از شدت و پايداري در جايي پيدا ميکند که هر دو سو، متارکه يا جدايي را مانند يک بدبختي بزرگ، و شايد بزرگترين بدبختيها، ميپندارند؛ آنها براي به دست آوردن يکديگر، خطرهاي بزرگي را پذيرا ميشوند و حتا جانشان را به خطر مياندازند، چيزي که در روزگار کهن، در بهترين حالت، تنها در زمينهي زنا رخ ميداد و سرانجام سنجهي اخلاقي نويني براي داوري در زمينهي آميزش جنسي پديد ميآيد. پرسشي که پيش ميآيد تنها اين نخواهد بود که آيا اين آميزش مشروع بود يا نامشروع، بلکه اين نيز پرسيده خواهد شد که آيا از عشق دو سويه برميخاست يا نه؟"
فردريک انگلس؛منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ صص90-91 -92ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر 1386
نظرات شما عزیزان: